چهارشنبه
-
میلاد زخم
گودرز مهربان
-
ببین که چگونه «واقعیت»
//////////// پندار را
////////////////بر باد می‌دهد...
( تئوفل گوتیه)
-
میشاییل هانکه را باید وارث خلف کارگردانان مولف اروپایی دانست. تفکر و اندیشه، جزو لاینفک آثار او هستند، رد آنها را می‌توان در جای جای آثارش دید، هر نما و برداشت، سرشار از مطالعه و دقت نظر است. برای پی بردن به دکترین هانکه احتیاج به وقت زیاد و ممارست بالقوه‌ای نیست. با تماشای رشته فیلم‌های هانکه به این مهم پی خواهیم برد. جایی را که او هدف قرار داده وجدان انسان معاصر است و در این راه به لحظه و تذکری مقطعی اکتفا نمی‌کند. رسالتش بیداری وجدان خفته انسان قرن بیست ویکم است، حتی اگر در این کار مجبور باشد مشمئز‌کننده و مشوش‌کننده‌ترین تصاویر و لحظه‌ها را برای تماشاگر آثارش به تصویر بکشد. هانکه قرابتی با مخفی‌کاری و خودسانسوری ندارد حتی اگر به تلخ‌اندیشی و افکار سادیستی و... متهم شود با اصرار بر عقایدش به‌کار ادامه می‌دهد. قطعاً تصاویر و صداهایی که از فیلم‌هایش برمی‌آیند هولناک و دهشتناک هستند.
بازی‌های مسخره، معلم پیانو، ویدئوی بنی و فیلم پنهان، تصویری معاصر و بی‌پرده از زندگی انسان مدرن ارائه می‌دهند. در این آثار شاهد جلوه دیگری از زندگی هستیم. انسانی که با مدرنیته و انزوا خو گرفته است و حصاری سخت و خلل‌ناپذیر به دور خود کشیده است. این حصار می‌تواند از عذاب وجدان، تبعیض، عقده‌ها و گره‌های جنسی و روانی و یا هیچ انگاشته‌شدن شکل بگیرد. تاکید و اصرار هانکه برای واکاوی هر کدام از این مقولات باعث شده تا برخی آثار او را مطول و کسالت‌بار بدانند که این ایراد در برخی از آثار او به خوبی به چشم می‌آید.
آخرین فیلم او «روبان سفید» درام دیگری در ادامه‌ی همان عقاید و اندیشه‌ها است که به خوبی پرداخته و ارائه شده است. داستان فیلم در روستایی فئودالی در ابتدای قرن بیستم می‌گذرد. روستایی که با قوانین و صبعیت‌ها و نامردمی‌های برآمده از بورژوازی و تعصب خشک و زنگار بسته مذهبی اداره می‌شود. در فیلم، تصویری که از اشرافیت ارائه می‌شود آن چیزی نیست که بسیار پرداخته و ارائه شده است. هیچ شکل فرضی‌ای از عیش و عشرت در این طبقه اجتماعی دیده نمی‌شود. «بارون» در راس اتفاقات روستای آیشواید قرار دارد، اتفاقات و حوادثی که در فیلم حادث می‌شود هر کدام به نوعی به او مربوط هستند. در مرگ زن روستایی او را مقصر می‌دانند، پسرش را شکنجه می‌دهند، محصولات مزرعه‌اش را از بین می‌برند، انبار محصولاتش را به آتش می‌کشند و همسرش او را ترک می‌کند.
اتفاقات روستا به اینجا ختم نمی‌شوند استثمار و جنایت و تعرض در همه‌جا حضور دارد. دکتری که خود مورد سوء‌قصد قرار گرفته به دختر نوجوانش تجاوز می‌کند و از ناتوانی و دردمندی مستخدمه‌اش سوءاستفاده می‌کند، در حالی که او تمنای محبت و حمایت دارد. تمام کاراکترها در رابطه‌ای دایره وار با هم هستند، وجود و ماندگاری هر کس ملزم به دیگری است.
کودکان در بیشتر صحنه‌های فیلم حضور دارند، لحظه‌ای آنها را در حال استراق سمع می‌بینیم و یا در صحنه‌ای دیگر در صفی برای تنبیه شدن و بستن “روبان سفید»که شاید با آن روحشان را از افکار پلید و شیطانی دور کنند. کشیش پیر با پافشاری بر سنن کهنه و پوسیده که رفته رفته با گذر اعصار متمادی رنگ باخته‌اند و به قالبی خرافاتی و پرت از دین تبدیل شده‌اند، راه را برای به ورطه رفتن این کودکان هموار می‌کند که رفتار او خود گواهی بر این مدعاست. چیزی که در فیلم نمایان است اصرار بر این نکته است که معصومیتی در وجود این کودکان باید جریان داشته باشد به کلی رنگ باخته و آنها برای رفع درد و زخم‌هایی که در وجودشان نهادینه شده رو به ویرانی و جنایت می‌برند.هانکه پیشتر در فیلم پنهان به این مسئله نزدیک شده بود و نشان داد که کودکان هم می‌توانند در استثمار و تبعیض و توطئه نقش داشته باشند. ژرژ نوجوان به خاطر حسادت، توطئه‌ای را ترتیب می‌دهد و آینده مجید عرب تبار را به کلی تباه می‌کند.او پس از سال‌ها و در جامه روشنفکری بنام دچارهمان توهمات می‌شود (صحنه درگیری او با دوچرخه‌سوار سیاه‌پوست را به‌یاد بیاورید) و عرصه را آنقدر بر مجید بی‌گناه تنگ می‌کند که او تن به مرگی خودخواسته می‌دهد.
در وجود تک تک افراد روستا که در فضایی کافکایی و سرد به سر می‌برند بدخواهی و نفرت، موج می‌زند گو اینکه به زبان‌شان جاری نمی‌شود. سکوتی مرگبار بر فضا حکم‌فرماست و همه‌چیز نشان از انفجاری دردناک دارد. تنها جایی که روزنی از امید هست خانه دختر پرستار است که معلم مدرسه برای خواستگاری نزد پدر دختر می‌رود و پس از آن صحنه درشکه‌سواری آنها و تکیه کردن دختر بر معلم جوان و باز عشقی که در این تباهی به سرانجامی نمی‌رسد. معلم مدرسه نقش راوی داستان را هم بر عهده دارد، خود راوی نیز اطمینانی به روایاتی که نقل می‌کند ندارد چون او هم بخشی را از جایی دیگر کسب کرده است (دیالوگ ابتدای فیلم را به‌خاطر بیاورید که با نمی‌دانم آغاز می‌شود). تمام حوادث و اتفاقات تا جایی ادامه پیدا می‌کند که خبر سوء‌قصد به ولیعهد اطریش در سارایوو داده می‌شود و می‌شنویم که پای پلیس به روستا باز می‌شود و گروهی از کودکان از آنجا می‌روند تا دنیای جدیدی را بنیان بگذارند.
پیام فیلم را نباید تنها به پیدایش فاشیسم و گروه‌های نئونازی در آلمان مربوط دانست. اگر در ابتدای قرن بیستم گروه‌هایی با افکاری بر پایه ناسیونالیسم و نژاد‌باوری فجیع‌ترین جنایات بشری (کشتار ارامنه توسط دولت عثمانی، فجایع ارتش ژاپن در چین که به نانکینگ معروف شد و همچنین کشتار یهودیان یا هلوکاست توسط ارتش آلمان) را ترتیب دادند این اعمال هیچ‌گاه در سال‌های بعد متوقف نشد. در ابتدای قرن بیست‌و‌یکم با پیدایش گروه‌های بنیادگرا و تروریستی برگ دیگری بر فجایع و قساوت‌های بشر افزوده شد. فجایع دارفور و اریتره گواهی هستند بر این ادعا که درد و نفرت هیچ‌گاه از زندگی بشر رخت نخواهد بست.
ساختار و اسکلت‌بندی آثار هانکه و مخصوصاً “روبان سفید»بسیار به نقاشی نزدیک است. چیزی که نقش اساسی را در این بین بازی می‌کند فرم معنادار و بیان درستی است که در تمام آثار او وجود دارد. بهترین سبکی که می‌شود آن را به سینمای هانکه نزدیک دانست اکسپرسیونیسم است. اگر نقاشان این سبک با اغراق در رنگ‌آمیزی و حرکت‌های شتابان قلم بر روی بوم نقاشی سعی در رساندن انقلابات روحی خود داشتند، هانکه نیز در به تصویر کشیدن واقعیات و دغدغه‌های ذهنی‌اش با اغراق در برخی موضوعات به این مهم دست پیدا کرده است.
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!