اسلام و شعر در ایران
اسد سیف
-
دولت ساسانی، به دنبال شكستهای پیاپی از لشكریان اسلام، سرانجام ز هم پاشید. سپاهیان اسلام با استیلای بر ایران تا ماورالنهر، این كشور را برای سالیان دراز تحت سیطرهٌ عرب در آوردند.
سالها جنگ، سپاهیانی خسته، مردمی در تنگنا، دینی فرتوت، سالها قساوت و كشتار، قتل عام و تعقیب مزدكیان و مانویان به تحریكِ موبدان، افزایش بدبینی و خشم مردم، عدم تفكری نو در سیاست و باور آنها، نتیجه این شد كه، ایران نتوانست در برابر تاخت و تازهای تازیان مقاومت كند. و سرانجام با شكست ایرانیان در "قادسیه"، در سال 14 هجری و در پی آن "شكست نهاوند"، در سال 21 هجری، كه تازیان نام "فتح الفتوح" بر آن نهادند، امپراتوری ساسانی در هم ریخت. از آن پس هیچ مقاومت دولتی در برابر اعراب دیده نشد. در سال 31 هجری، با سقوط گیلان و طبرستان، آخرین مقاومتهای مردم، در مقابل تازیان، در هم شكست و اعراب بر سراسر ایران تسلط یافتند. و چنین شد كه سرانجام همه ایران به دست تازیان سقوط كرد. اما تمدن و فرهنگ آن، از آنجا كه بر تمدن و فرهنگ اعراب برتری داشت، نه تنها حفظ شد، بلكه به اعراب نیز انتقال داده شد.
زبان رسمی ایران در دوران ساسانیان پهلوی پارسی بود. این زبان در حوزهٌ دین (زرتشتی) نیز رسمیت داشت. با حملهٌ اعراب به ایران، زبان پهلوی نتوانست بیش از چند قرن (تا قرن سوم هجری) دوام آورد. "در تمام دیوانهای حكام عرب در عراق و ایران و ماورالنهر تا مدتی از خط و لهجهٌ پهلوی استفاده می شده است."
[1]
خط پهلوی نیز، با آمدن اسلام به ایران، نتوانست به بسیاری از آداب و سنن ایرانی، در برابر فرهنگ تازی تاب آورد. به علت دشواری در خواندن و نوشتن، كم كم جایش را به خط عربی داد كه زبان فارسی دری هم با آن نوشته می شد. خط پهلوی، همچون زبان آن، از این زمان به بعد تا چند قرن به حیات خویش در معابد زرتشتی ادامه داد.
پس از هجوم اعراب به ایران و سقوط امپراتوری ساسانی، مدتِ "دو قرن سكوت" بر ایران حاكم بود. در این مدت از استیلاگران، كه با خود دین و فرهنگی تازه به همراه آورده بودند، جز خشونت های نظامی و اجتماعی، چیزی دیگر دیده نشد. دو قرن گذشت تا ایرانیان كم كم، به عنوان قومی كه هویتی مستقل داشتند، به خود آمدند. برخی اسلام پذیرفتند و در راه آن به جدّ كوشیدند، آثار بازمانده از پهلوی را به عربی ترجمه كردند و در سیستم اداری و فرهنگی اعراب صاحب مقام و مسئولیتی شدند. عدهای از همین افراد حتا كوشیدند بین اسلام (قرآن) و افسانههای اساطیری ایرانی، نوعی سازگاری ایجاد كنند. از رهاورد همین كوششهاست كه در پارهای از تاریخها آمده است كه: زرتشت همان ابراهیم پیغمبر است و جمشید همان سلیمان نبی ..
زبانِ عرب به مثابه زبانی سیاسی و دینی، به تدریج بر زبانِ پهلوی استیلا یافت و جای آن را گرفت. از این زمان به بعد، یعنی با كمتر شدن نفوذ زبان پهلوی، زبان های دیگر ایرانی آغاز به رشد نمودند.
این نیز قابل ذكر است كه پذیرش اسلام از سوی ایرانیان به آسانی ممكن نشد. نهضتهایی چون شعوبیه، تشیع، عرفانگرایی و غیره، مقاومتی فرهنگی را نشان می دهد. مقاومت نظامی و قیامهایی نیز می بینیم كه تا قرن چهارم ادامه می یابد. قیام بابك خرمدین و المقنّع از آن جملهاند.
به دنبال تمامی این درگیریها بود كه سرانجام ایرانیان بخشی از هویت و ایرانیت خویش را از طریق زبان فارسی و در پناه آن حفظ كردند و این خود یك پیروزی بزرگ در شكستی عظیم بود كه بر آنان تحمیل شده بود.
پس آنگاه كه مقابله نظامی میسّر نشد و فرهنگی بیگانه بر هستی كشور تسلط یافت، راههای دیگری به آزمایش گرفته شد. زبان به پایگاهی بدل گشت تا در پناه آن تاریخ گذشته ایران، به صرفِ حفظِ هویت، به نثر در آید. شاهنامهنویسی رواج یافت.
در همین زمانها بود كه نامسلمانانی كه پرداخت خراج و مالیات را بر پذیرش اسلام ترجیح داده بودند، به جمعآوری میراثِ خود همت گماشتند. اگر كوشش گروه اول را در آثاری چون: "خدای نامك"، "گرشاسب نامه" و سرانجام "شاهنامه" فردوسی می بینیم، گروه دوم "بندهش" و "بهمن یشت" و …را گردآوری و تدوین می كنند. و بدینسان زبان و شعر، اساسیترین نقش را در ابرازِ حسِ ملی و حفظ هویت ایرانیان به عهده گرفت. زبان وسیلهای شد تا به هستی ایرانیان معنا بخشد. زبانِ فارسی به حسِ مشترك اكثریتِ ایرانیان بدل گشت.
اكثر مورخین عربی زبان، در این زمان، غالباً ایرانی بودند. این افراد در كار تدوینِ تاریخ، "تا اندازه ای نیز به تقلید و تتبع كتابهایی مانند خداینامك پهلوی نظر داشته اند."[2] بعدها این تأثیر را در آثار مورخین عرب نیز می توان مشاهده نمود.برای نمونه، آنچه در خداینامك آمده، در آثار برخی از مورخین معروف عرب، چون طبری و یعقوبی تكرار شده. این مورخین حتا سبك آثار ایرانیان را در نوشتههای خود سرمشق قرار دادهاند.[3]
به همان نسبت كه اسلام در ایران ریشه دواند و گسترش یافت، واژههای عربی بیشتری وارد زبانهای ایرانی شد. دین اسلام به همراه خویش زبان تازی را نیز به ارمغان آورد. این زبان به تدریج تأثیر ژرفی در زبان و ادبیات فارسی نمود.
زبان فارسی دری از اواسط قرن سوم هجری، در زمان یعقوب لیث صفاری، رواج یافت، هرچند قبلاً نیز زبان دربار بود و نامههای درباری به این زبان نوشته می شد. تماس این زبان با دیگر زبانهای محلی ایرانی و همچنین زبان عربی باعث رونق، تكامل و گسترش آن شد. شاعران به این زبان آغاز به سرودن شعر نمودند. این زبان در طی چند دهه، در عرصهٌ تولید ادبی _شعر— ، تا آن حد پیش رفت كه شعر پارسی را با شعر تازی همسنگ می یافتند.
تاریخ ادبیات عرب تا استیلای اسلام، عموماً شفاهی بود و اعراب به طور كلی احتیاجی به تحقیق و تدوین زبان عربی نمی دیدند. عرب پیش از اسلام، از كتاب بهره چندانی نداشت ولی شعر از چنان پایگاه فوق العاده و وسیعی برخوردار بود كه بهترین اشعار را بر دیوار كعبه، یعنی مقدسترین مكان، جای زیارت و عبادت، می آویختند. شعر نمونهٌ كلامی بود كه اعراب با شنیدن آن مسحور می شدند. به تلفظ و چگونگی قرائت آن اهمیت ویژهای مبذول می داشتند. آنگاه كه اسلام حاكمیت یافت و روابط با زبانهای دیگر گسترش پیدا كرد، لزوم توجه به صرف و نحو و لغت و قواعد عربی زیادتر شد.
جنگ و عشق و لذت جسمانی سوژهٌ اصلی اشعار عرب بود، كه بی هیچ دغدغه و بندی از اخلاق سروده می شد. اگر ستایش از جنگ در بالا بردن روحیه جنگجویی كارایی داشت، شراب و زن دنیایی بود در صلح و موجود، كه بی هیچ ترسی از آخرت، می توانست لذتبخش باشد.
شاعر را ارزش و محبوبیتی والا در بین مردم بود. شاعر افتخار طایفه به شمار می رفت. شعر مهمترین سرگرمی عربِ بادیهنشین و موجب غرور و افتخارش بود. "نشر مفاخر قبیله و حمایت از اعراض را شاعران قبایل به عهده داشتهاند و به سبب تأثیری كه شعر در این موارد داشته است شیوخ و سادات و افراد قبایل و احیاء از هجو شاعران می ترسیدندهاند و به مدح آنها افتخار می كرده اند."[4]
با پیدایی اسلام، آن زندگی را كه محمد بشارتده آن بود، با محتوای شعر عرب همخوانی نداشت، پس می بینیم، قرآن شعر را بی ارزش قلمداد می كند و پیغمبر را مبرّا از آن می داند.
سوی دیگر این مخالفت را به حتم باید در محبوبیت شعرا دید. شاعر را مقامی والا در طایفه بود كه سخن او می توانست حكمیت داشته باشد. شاعر این نیرو را داشت كه نزاعی را به صلح بدل كند و یا خشم قومی را بر انگیزاند. پس بیهوده نیست كه پیامبر خود را رقیب آنها احساس می كرد. همانطور كه آنان احكام اسلام را مخلّ سرایشِ شعر می یافتند و از این زاویه مخالفِ پیامبر بودند، پیغمبر نیز، به نام خدا و از سوی او، شاعران را دروغگو می نامید.
تحت همین بینش است كه حضرت علی از "امروالقیس"، شاعر مشهور عرب، به عنوان "پادشاه گمراهان" یاد می كند كه، "پادشاه شاعران عرب بود."[5]
قرآن را میانهای با شعر نیست. اسلام از آغاز پیدایش، به شاعر مشكوك است. رمز و راز شعری نمی تواند در چهارچوب احكام اسلامی جایی بجوید. پس می بینیم كه حكم بر نفی آن صادر می كند. و همانطور كه پیغمبر را از آلایش به آن پاك می داند، به همان نسبت، علمای دین خود را، به دوری جستن از آن فرا می خواند. شاعری دُون شمرده و شاعر دروغگو معرفی می شود: "قرآن به حقیقت وحی خدا و كلام رسول بزرگواری ست، نه سخن شاعری خیالپرداز و خیالباف …و یا كاهنی دروغگو."[6]
در سوره الاشعرا شاعر با كفار، یعنی دشمنان اسلام، برابر شمرده می شود: "و شاعران (یاوه سرای كفار مانند عالمان بی عمل و مدعیان باطل) را مردم جاهل گمراه پیروی كنند. آیا ننگری كه آنها خود به هر وادی حیرت سرگشتهاند. و آنها بسیار سخن می گویند كه یكی را عمل نمی كنند."[7]
در سورهٌ "یس" نیز، قرآن به بیارزش بودن شعر تأكید می كند و می گوید "نه ما او را (محمد را) شعر آموختیم و نه شاعری شایستهٌ مقام اوست (بل كه) این كتاب، ذكر (الهی) و قرآن روشن (خدا) است."[8]
دشمنی با شاعران در اسلام تا آن اندازه است كه وقتی به پیامبر می گویند: قرآن مثل شعر است، بر می آشوبد. گذشته از قرآن احادیث فراوانی موجود است كه مخالفت اسلام با شعر در آنها برجسته است. تمامی مفسرین قرآن نیز بر این نكته اصرار دارند. برای نمونه: ابوالفتح رازی حتا این سخن را كه قرآن شعر است، رد می كند و به نقل از عایشه، زن محمد، می گوید كه: پیغمبر "در جهان دشمنیتر نداشتی از شعر و در خبر است كه رسول —صلی اله علیه و آله سلم— گفت اگر شكم یكی از شما پر از ریم باشد، دوستتر دارم از آنكه پر از شعر باشد."[9]
محمد "پیروانش را به یادِ خوشیهایی كه برای رستگاران اندوخته شده است، متأثر می ساخت و به آنان وعده بهشت می داد، در صورتی كه "رقیبش در مكه، نصربن حارث كه داستانهایی در بارهٌ پهلوانان ایرانی چون رستم و اسفندیار می گفت و شنوندگانِ سخنانِ پیغمبر را به سوی خود می كشاند."[10]
قرآن كلام خداست، وحی است و كلام مطلق. جهانشمول است و تمامی اطلاعات و آنچه را از زندگی كه به درد انسان بخورد، در خود دارد. "هیچ تر و خشكی نیست كه در كتاب مبین نیامده باشد".
قرآن كتابی ست كه خداوند به محمد می گوید: "بر تو نازل كرده ایم كه مردم را به توفیق پروردگارشان از تاریكیها به سوی روشنایی، به سوی راه خداوندِ پیروزمندِ ستوده، باز بَری، خداوندی كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست. و وای بر كافران از عذاب سخت و سنگینی كه در پیش دارند. كسانی كه زندگانی دنیا را از (زندگانی) آخرت خوشتر دارند و از راه خدا باز می دارند و آن را كج می شمارند …." [11]
با توجه به این نقل قول، می بینیم: قرآن كتاب چگونه زیستن است. كتابی ست كه هدایتِ انسان را پیش روی دارد. آنچه را كه منع می كند، برای "امت" زیانبخش است و آنچه حكم بر انجامش می دهد، رستگاری و عافیتجویی به همراه دارد. و در همین سوره، باز می بینیم كه كافر را عذابی سخت در پیش است، و شاعر كافر است، پس نباید جایی و مقامی داشته باشد.
فقرِ عربِ صحرانشین، او را مادی بار آورده بود. این آدم، طبیعی ست كه دیر باور باشد و اعتنایی به دنیای پس از مرگ نكند. شاعرِ قوم به حتم، آدمی ست شكاك، همانی كه در رثای كشتگان جنگ بدر می گوید، "پیغمبر ما را به بازگشت مژده می دهد، اما این حیات دوباره چگونه می تواند؟"[12]
پانصد آیه از شش هزار آیه قرآن برای تعیین تكلیف نمودن انسان صادر شده كه به آنان "آیات الاحكام" و یا " فقهالقرآن" می گویند.
قرآن مجموعهای ست از احكام اخلاقی و دینی كه "در حكم قانون اساسی" اسلام است.[13]
اسلام بر قرآن بنا شده است. خداوند برای اینكه در قرآن مقام پیغمبر را بالاتر از هر كسی قرار دهد و او را انسانی ویژه معرفی كند، وی را از اتهام شاعر بودن مبرّا می داند. در سورهٌ "انبیاء"، در همین مورد آمده است: "ولیك این مردمِ غافلِ نادان گفتند كه سخنانِ قرآن خواب و خیالی بی اساس است. بلی محمد (ص) كه به این قرآن دعوی نبوت می كند، شاعر بزرگی است كه این كلمات را خود فرا بافته است و از دروغ به خدا نسبت می دهد وگرنه باید مانند پیغمبران گذشته آیت و معجزهای برای ما بیاورد."[14]
در قرآن، هر كجا كه اشارهای به شعر وجود داشته باشد، هدف محكوم نمودن شعر و شاعر است.
در نگاهی به قرآن، به سورهای بر می خوریم به نام "قلم". این سوره با "سوگند به قلم" آغاز می شود. سالهاست كه در ایران چنین تبلیغ می شود كه در حفظِ حرمتِ قلم و ارزش گذاشتن به آن است كه خداوند به قلم سوگند می خود. با اندكی دقت و خواندن مجدد این سوره، می بینیم كه خداوند در این سوره از منكرانِ دین و ایمان و قرآن یاد می كند و عذابی كه منتظر آنان است. اشاره به قلم در این سوره صرفاً ابزاری است جهت ثبت اعمال امت خطاكار برای روز قیامت، یعنی روزی كه تمامی بندگانِ گناهكار باید به جزای اعمال خلافِ اسلام خود برسند.
این موضوع از این زاویه جدیتر می شود كه به یاد آوریم، عرب صدر اسلام با قلم بیگانه بود. محمد به صرف ایجاد وحشت در امت خویش بود كه به قلم متوسل شده است. ترس لازمه دین است. بی ترس هیچ دینی پا بر جا نخواهد ماند.
اسلام اگر چه شعر را نپذیرفت ولی نتوانست به دور از تأثیر شعر بماند. شعر كم كم از طریق مرثیه و تعزیه در ممالك اسلامی راه یافت، هرچند هیچگاه نتوانست به ارزش ادبی والایی دست یازد.
خداوند در بسیاری از آیات قرآنی بشر را به تعقل دعوت می كند، به اینكه بیندیشد و به راه راست هدایت شود. خداوند اما، عقل را محدود به دانستهها و دادههای قرآن كرده است. در نتیجه عقل قرآنی نمی تواند فراتر از قرآن باشد. اگر خرد فراتر از قرآن به پرواز در آید، كفر عقل را جانشین می شود. عقلِ قرآنی ، چیزیست جهت دستیابی به ایمان و خدمتِ به خدا و نه فراتر از آن.
عقل در قرآن یعنی لا اله الاّ الله و محمدأ رسولالله. سراسر قرآن در اثبات همین حكم نوشته شده است. در عقلِ قرآنی، دلیل برای اثبات موضوع و یا پدیدهای، نه دادههای علم، بل گفتههای پیغمبر و خداست.
با پیروزی اسلام، هالهای از ممنوعیت بر آنچه جز اسلام و قرآن اجازه می داد، كشیده شد. تعصب مذهبی رشد یافت و اعرابِ مسلمان به این نتیجه رسیدند كه: تمامی علوم در قرآن جمع است، پس چیزی جز آن روا و احتیاج نباشد. و این خود آغازی شد برای كتابسوزان و تحدید علم و دانش.
عالم و دانشمند در اسلام كسی است كه به علوم قرآن احاطه داشته باشد. به همین علت است كه به روحانی دین اسلام، عالمِ دین می گویند. علم دین، علم فقه است و فقیه كسی است كه به احكام اسلام تسلط داشته باشد. فقها علم دین را، به عنوان تنها علم حقیقی در دنیا، به رسمیت می شناسند. چرا كه رستگاری واقعی انسانها، در دنیا و آخرت، در آن نهفته است.
علم، همچون تاریخ، در اسلام چیزی "داده شده" است. تغییر نمی پذیرد. به مشیتِ الهی وابسته است. انسان و شعور انسان را در آن جایی نیست. همه چیز با تقدیر سر و كار دارد.
علمِ دین در اسلام خود به شاخههایی تقسیم می شود كه عبارتند از: علم حدیث، علم تفسیر، كلام، فقه، اصول و …
…و شعر عرب پیش از اسلام، شعری بود خارج از این حصار كه نمی توانست در این چهارچوب ادامه حیات دهد. شعر و شاعری مسیری خلافِ خرد و عقلِ اسلامی را دنبال می كرد. "چنانكه شاعرِ بدوی می گفت كه داستان زندگی و مرگ و سپس بازگشت به زندگی افسانهای بیش نیست."[15]
اعراب، شعر (بوطیقا) را جزو نه علومی به حساب می آوردند كه مقدمهٌ تمامی علوم "عقلّیه" و "ذهنیه" بود، ولی عرب "در صدر اسلام و قسمت بزرگی از دورهٌ بنی امیه مطلقاً توجهی به علوم عقلّیه نداشت و كتاب الله و سنتِ رسول را برای سعادت كافی می دانسته و به مسائل دیگر نمی پرداخته است."[16]
چنانكه در كتب تاریخ آمده است، عرب مسلمان، در صدر اسلام، جز به احكام اسلام —قرآن—، به چیزی دیگر توجه نداشت. برای گسترش قرآن، حتا روایت است كه در فتوحات خویش، هر چه كتاب یافتند، به آتش كشیدند و سوختند.
"عرب هرگاه هنگام فتوحات خود به كتبی دست می یافت به سوختن و نابود كردن آنها مبادرت می ورزید. هنگامی كه عمروبنالعاص مصر را فتح كرد و بر ذخایر علمی اسكندریه دست یافت، به فرمان عمر آنها را سوخت و در ایران نیز فاتحان عرب از نظایر این اعمال خودداری نكردند و سعدابن ابی وقّاص به فرمان خلیفه خزانههای كتب ایران را از میان برد."[17]
ادبیات عرب، تا قبل از اسلام، عبارت بود از نقل شعر و امثال، و جمع آوری آنها. پس می بینیم كه روایت بیش از كتابت حاكم بود. گذشته از شاعران، كسانی به نام "راوی"، شعر شاعران را حفظ و در مجامع می خواندند. مجالس شعرخوانی را اهمیتی ویژه بود.
با استقرار حكومت اعراب، در شعر عرب تحولی ایجاد شد. شعر پارسی نیز با آمدن اعراب به ایران متحول شد. علت ترقی شعر و ادبیات عرب، آشنایی آنان با ادبیات غنی پهلوی و یونانی و هندی و سریانی بود، چرا كه با گسترش اسلام، از این زبانها آثاری به عربی ترجمه شد. با ترجمه این آثار، زبان عربی بسیار غنی شد. عرب با فرهنگ دیگر كشورها آشنا شد و بدینسان زمینه برای شكوفایی ادبیات اسلامی مهیا گردید.
عربی كم كم به زبان علمی دوران خود بدل شد. زبان علمی این عصر، از زبان عربی وارد زبان فارسی می شد، پس طبیعی است كه در این عرصه، ایرانیان تحول زبان فارسی را مدیون زبان عربی باشند.
زبان عربی، به صرفِ كتابت قرآن به آن، به زبان مقدس مسلمانان بدل شد. این تقدس هنوز هم، با توجه به اینكه قرآن به دفعات به فارسی ترجمه شده، همچنان اصالت دارد. با اینكه بسیاری از ایرانیان عربی نمی دانند و از خواندن قرآن به عربی، چیزی نمی فهمند، قرائت قرآن را به عربی ثواب می دانند. شیوهٌ قرائت قرآن خود از هنرها و علوم اسلامی است.
زبان عربی بدین وسیله هر نوع استقلال ملی و یا فرهنگی كشورهایی را كه در استیلای اعراب بودند، مورد سئوال قرار می داد. زبان دین، زبان حكومت بود و زبان حكومت با زبان مردم ایران بیگانه. پس ایرانی می بایست در برابر آن تكلیف خود را روشن می كرد.
از آنجا كه شعر را در زبان عرب و همچنین زبانهای ایرانی، قدمتی دیرینه و پایگاهی مستحكم بود، اسلام با همه مخالفخوانیهای خود، نتوانست آن را محدود كند. این را نیز باید در نظر داشت كه: علت اصلی شكوفایی ادبیات منظوم اسلامی، بی شك، ریشهاش در همین بینش مخالفت با نثر نهفته است.
اعراب، همراه با زبان عربی، خط عربی را نیز با خود به ایران آوردند. آنان خود این خط را از دو قوم نبطی و سریانی گرفته بودند. چون خط عربی آسانتر از خط پهلوی بود، سریعتر در زبان فارسی به كار گرفته شد.
اطلاعات و دانش دنیوی را مسلمانان علم می نامند، كه بر دو دسته معقول و منقول تقسیم می شود. علم منقول به شرعیات و ادبیات تقسیم می شود.
ابن خلدون نیز در "مقدمه"، علوم بشری را دو قسم می داند: "علومی كه طبیعی انسان است و از راه فكر كردن بدان می رسد و علومی كه از راه نقل به دست می آید و آدمی آنرا از واضع آن می گیرد. نخستین را علوم حكمییه فلسفیه گویند …و دومین را علوم نقلیه وضعیه نامند كه مستند است بر خبر از واضع. شرع و عقل را در آن مجالی نیست مگر در الحاق فروع مسائل آن به اصول و تنظیم و تنسیق اجزاء مختلف آن كه از راه قیاس امكان می پذیرد و این علوم همان علوم شرعیه و علومی است كه ما را مهیای فهم آنها كند یعنی علوم لسان عربی كه لسان ملت اسلام است و قرآن بدان نازل شده."[18]
ابن خلدون از جمله علوم نقلیه را "علم القراءات"، "علم احادیث"، "علم فقه"، "علم كلام" و "علوم ادبیه" بر می شمارد، كه از آن میان "برای فهم قرآن و حدیث شناختن علوم لسانیه لازمست و آنها عبارتند از علم لغت و نحو و بیان و سایر علوم ادبیه، و اینها را مجوعاً علوم نظمیه می گویند كه مختص به ملت اسلامی است."[19]
چنانكه دیده می شود، آنچه را كه اسلام به عنوان "ادبیه"، علم به شمار می آورد، نمی تواند خارج از قرآن موجودیت داشته باشد. و قرآن به عنوان مقدسترین كتاب مسلمانان، كه تمامی احكام زندگی در آن جمع است، علم مطلق است. پس آنچه را كه برای مسلمان علم به شمار می رود، باید به طریقی با قرآن، یعنی بنای دین اسلام، همآهنگ باشد.
پیغمبر شعر را چیزی زاید می داند كه بود و نبود آن یكسان است. در حدیثی آمده است كه: "امام هفتم فرمود: چون رسول خدا (ص) وارد مسجد شد، دید جماعتی گرد مردی را گرفتهاند. فرمود: چه خبر است. گفتند علامهایست. فرمود علامه چیست؟ گفتند: داناترین مردم است بدودمان عرب و حوادث ایشان و بروزگار جاهلیت و اشعار عربی. پیغمبر فرمود: اینها علمی است كه نادانش را زیانی ندهد و عالم را سودی نبخشد. سپس فرمود، همانا علم سه چیز است: آیه محكم، فریضهٌ عادله، سنت پابرجا. و غیر از اینها فضل است."[20]
در قرآن "آیه"ها، نشانههایی از علم خدا هستند. خداوند این آیات را به وسیلهٌ پیامبر برای انسانها فرستاده است تا در آنها بنگرند و بر آنها تعقل كنند و از این طریق خدا را بشناسند.[21] بندهٌ مسلمان باید به این نشانهها توجه كند و آنها را بیاموزد و در سایهٌ آنها، آخرت را بر دنیای موجود ترجیح دهد، و بدینوسیله به رستگاری دست یابد.[22]
تعقل در اسلام محدود به آیات قرآنی است و هدف از عقل، فهم كلام خداست برای رستگاری بشر. پس عقل ابزاری است برای دین و حفظ آن.[23]
از همین زاویه است كه می بینیم، علم قرائت، علم تفسیر، علم فقه و حدیث و كلام و الی آخر، همه به شكلی به قرآن مربوط می شوند. علت اصلی در مورد اهمیت قرار دادن قرائت قرآن ریشه در همین بینش دارد. قاری قرآن در اصل حافظ آن نیز بود، حافظی كه این مجموعه را به نسل پس از خویش وا می گذاشت.
ایرانیان، هر چند دین اسلام به شمشیر پذیرفتند، ولی هر آنگاه كه فرصتی پیش آمد، دخل و تصرفی در آن ایجاد نمودند. آنها حتا به این فكر رسیدند كه زبان رسمی عبادت را كه عربی است، به فارسی بر گردانند. ابو حنیفه از جمله كسانی بود كه این عمل را لازم و درست می شمرد.
زبان عربی از قرن چهارم به بعد، در زبان فارسی، رواج بیشتری یافت، با آن درآمیخت و لغات تازهای را از این آمیزش پذیرا شد. نفوذ سیاسی و دینی اعراب بر ایران باعث شد كه كلماتی از زبان عربی در زبانهای گوناگون ایران زمین نفوذ كند. عرب با خود اصطلاحات جدیدی نیز وارد ایران كرد. برخی از واژه ها اختصاص به دین اسلام داشت، مانند قصاص و خمس و زكوة. بعضی چون عادل و امیر و حاكم و … مصرفی اداری داشت.
اگر چه ایرانیان پارهای اصطلاحات را از زبان عربی به وام بر گرفتند، متقابلاً اعراب هم اصطلاحات بسیاری، به ویژه در عرصهٌ علوم و اداره كشور، از ایرانیان گرفتند. در وامگیری تازیان از زبانهای ایرانی، به ویژه زبان فارسی، همین بس كه به یاد آوریم، در قرآن نیز بسیاری از واژه های ایرانی به كار برده شده است. اما "جالبتر از آن نامهایی هستند كه به بهشت و خوشیهای آن مربوط می شوند. از جمله خود واژه فردوس" كه اوستایی است.[24]
البته باید در نظر داشت كه شكوه و تجملات زندگی دربار ایران از دیرباز در میان تازیان مشهور بود. ایران در مقایسه با عربستان، كشوری بود آباد و رؤیایی و افسانهای و واقعاً بهشتی.
چند سال پس از حكومت اعراب، با گسترش و نفوذ بیشتر اسلام در ایران، دامنه تأثیر زبان عربی بر زبان پارسی بیشتر شد. زبان عربی از همین سالها وارد شعر و كتابت فارسی شد.
در زمان سامانیان، از آنجا كه خراسان به عنوان پایتخت این دوره، از بغداد و مكه و مدینه دور بود، تأثیر زبان تازی بر زبان پارسی كمتر بود.
فخرالدین گرگانی می نویسد: "در قدیم (مرادش عصر ساسانیان است) شاعری مانند امروز بیشه نبوده و فن ادب و شعر به كمال خود نرسیده و قافیه و تمثیل معمول نبوده است".[25]
به روایت تاریخ سیستان، "محمد بن وصیف"، دبیر رسائل یعقوب صفاری، اولین كسی است كه شعر پارسی سروده است. به این شكل كه یعقوب، از سوی شعرا، به زبان عربی، مدح می شد. روزی او خطاب به شعرا گفت: "چیزی كه من اندر نیابم چرا باید گفت؟".
وصیف در پی این سخن بود كه به شعر پارسی روی آورد. ولی در تاریخ شعر ایران، می بینیم كه، "شعر پارسی از قدیم وجود داشته و بیش از این زمان هم شعر پارسی گفته شده است. شاید مراد تاریخ نویس شعر رسمی درباری یا اشعاری به طریقه قصائد عرب بوده است."[26]
آنچه مسلم است، اینكه شعر فارسی با عروض عربی سروده شد. شعر فارسی تا آنجا كه با روح تعالیم اسلام منافات نداشت، امكان رشد یافت. با این همه از این تاریخ به بعد، پیوسته روح دین بر جان شعر حاكم بود. هر زمان و هر میزان كه شاعران خود را از قید مذهب آزادتر كرده اند، از نفوذ زبان عربی نیز در آثار خود دوری گزیدهاند. هر زمان كه شاعر شدیداً تحت تأثیر اسلام و شریعت است، واژههای تازی در شعر زیادتر و خود شعر در محدودهٌ حكمت اسلامی به بند كشیده شده است.
"شعر فارسی از آنجا كه بر مبنای شعر عربی به وجود آمد و در قالبهای بیانی و اغراض معانی، غالباً شیوه شعر عرب را سرمشق یافت، ارتباط مستقیم با شعر عربی برای آن اجتناب ناپذیر شد."[27]
البته این به این معنا نیست كه شعر پارسی قبل از آمدن اعراب به ایران، وجود نداشت. مراد تحول در شعر فارسیست.
در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم توجه به بدیع و عروض و قافیه زیادتر شد و در این موضوعات كتبی نیز تدوین گردید. با اینهمه، "شعر فارسی حتی اگر اوزان عروضی خود را به تمامی از شعر عربی اخذ می كند در طرز اخذ و نقل خویش از ذوق آهنگ و قوم و از موسیقی زبان و اقلیم خویش پیروی می كند و بدینگونه حتی در وزن عروضی هم ویژگیهای خویش را دارد."[28]
در این سالها آنچه بیش از همه ملموس است، ترجمه و تألیفات تاریخیست. شعر و شاعری با حضور اسلام مدتی كوتاه از رونق می افتد.
از قرن پنجم و ششم هجری، شاعری به عرصههای دیگر علوم كشیده می شود و شاعر نگاهی وسیعتر به جهان می افكند. از این سالها فلسفه و اخلاق وارد شعر می شود و شاعر نمی تواند به دور از علوم زمان خود، شاعری بزرگ و مهم تلقی گردد. نظامی عروضی در چهار مقاله می گوید: "…اما شاعر بدین درجه نرسد الا كه در عنفوان شباب و در روزگار جوانی بیست هزار بیت از اشعار متقدمان یاد گیرد و ده هزار كلمه از آثار متأخران بیش چشم كند و پیوسته دواوین استادان همی خواند و یاد همی گیرد كه در آمد و بیرون شد ایشان از مضامین و دقایق سخن بر چه و چه بوده است تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عیب و هنر شعر بر صحیفه خرد او منقش گردد تا سخنش روی در ترقی دارد و طبعش به جانب علّو میل كند، هر كه را طبع در نظم شعر راسخ شد و سخنش هموار گشت، روی به علم شعر آورد و عروض بخواند …و نقد معانی و نقد الفاظ و سرقات و تراجم و انواع این علوم بخواند بر استادی كه داند تا نام استادی را سزاوار شود …"[29]
می بینیم كه از این سالها شاعر نمی توانست بی استعانت از علوم دیگر، شاعر شناخته شود. در این "ترقی" است كه شعر رونق پیدا می كند. مثنوی، قصیده و غزل و رباعی و ترجیع بند و … در آثار شعرا یافت می شود.
از همین سالها و به ویژه از قرن ششم، با راهیابی عرفان و تصوف در شعر، تحول نوینی در شعر پارسی ایجاد شد. سوی دیگر این تحول به آنجا منتهی شد كه شاعرانی كم كم از حلقهٌ وابستگی دربار و خلفا خارج شدند و شخصیتی مستقل یافتند وبی تكیه بر شاه و خلیفه و حاكم، آزاد و بی قید، شعر گفتند.
البته نباید نقشِ بینشِ منفی اسلام را به شعر، در بررسی ادوار شعر فارسی، نادیده گرفت. متفكرین ایرانی كه تعلقِ خاطر به اسلام داشتند، پیوسته از شعر گریزان بودند. آن را ننگ می دانستند و از آن واهمه داشتند. این متفكرین تا سالها نثر را بر سخنِ منظوم ترجیح می دادند. برای نمونه: "چون مولانا از خاندان زهد و تقوی و فقه و فتوی بود، در آغاز كار شعر نمی سرود و به نظم سخن نمی پرداخت ولیكن پس از آشفتگی و فریفتگی بر آفتابِ جمالِ شمسِ تبریز در سماع آمد و سخن منظوم آغاز فرمود و بیت و غزل و ترانهٌ عاشقانه در سلكِ نظم آورد."[30]
مولانا خود در این مورد می گوید: "در ولایت و قوم ما از شاعری ننگتر كاری نبود. ما اگر در آن ولایت می ماندیم موافق طبع ایشان می زیستیم و آن می ورزیدیم كه ایشان خواستندی مثل درس گفتن و تصنیف كتب و تذكیر و وعظ گفتن و زهد و عمل ظاهر ورزیدن."[31]
روند بینش اسلام را به شعر و شاعری، در طول تاریخ ادبیات بعد از اسلام، و تأثیر آن را می توان به روشنی مشاهده نمود. این نگرش در دورانهایی كمرنگ و در ادواری بسیار پر رنگ دیده می شود. به طور كلی، بینش حاكمیت، خود نقش اساسی در این جهانبینی دارد.
از اوایل قرن هفتم كه مغولها به ایران یورش آوردند، از آنجا كه نفوذ سیاسی اعراب كم شده بود و بغداد مركزیت خود را به عنوان مركز علم و دانش و ادب و دین و سیاست از دست داده بود، نثر فارسی رونق مجدد گرفت. بسیار ی از كتب علمی به زبان فارسی ترجمه شد و نگارش فارسی، بازاری تازه یافت. كتب بسیاری در زمینههای مختلف، به ویژه تاریخ، به فارسی نوشته شد.
با هجوم مغول به ایران وضع دیگرگونه شد. ایرانیان با استیلای تازیان به دستگاه اداری آن رخنه كردند، به ادبیات آن كشور تسلط یافتند و به زبان عربی شاهكارها آفریدند، ولی آنگاه كه مغولها هجوم آودند، وضعیتی دیگر پدید آمد. مغولها هیچ ارزشی برای علم و ادب نمی شناختند. كتابخانهها را هم چون آبادیها از بین می بردند. در چنین موقعیتی آن دسته از نویسندگان كه جان سالم به در برده بودند، به تاریخنویسی روی آوردند. ثبت حوادث ارزش والایی یافت. تاریخنویسی رواج پیدا كرد: "عطاملك جوینی" تاریخ "جهانگشا" را در سه جلد می نویسد كه شرح فتوحات چنگیز است. شهابالدین عبدالله "تاریخ وصاف" را می نویسد، رشیدالدین فضلالله "جامعالتواریخ" را در هفت جلد تألیف می كند، حمدالله مستوفی، "نزهته القلوب" را به رشتهٌ تحریر در می آورد و ….
علاقهٌ فراوان به ثبت تاریخ گذشتگان و حال، در اصل جستجویی می شود جهت كشف و ثبت هویت ایرانی.
در همین سالها (618) است كه "محمد عوفی" به ابتكار و كوششی بزرگ دست می زند و شرح حال شاعران فارسیگوی را از آغاز شعر فارسی در دو جلد تحت عنوان "لبابالالباب" تألیف می كند. عوفی از كسانی بود كه از حملهٌ مغول جان سالم به در برده بود. پنداری او برای خود لازم می دیده است تا در پی حملهٌ مغول و نابودی آثار فارسی، جهت حفظ آنها چاره بیندیشد و این كتاب پاسخی ست به این چاره.
نباید فراموش كرد كه طی این سالها، شعر فارسی و شاعر ایرانی، اندك اندك از حصار تنگ شعری اسلام فاصله گرفته بود. این ویژگی، اما در دوره صفوی مجدداً كم رنگتر شد.
مرثیه و مدح "ائمه اطهار" در عهد صفوی رونق فراوان یافت. پادشاهان صفوی با روی آوردن به مذهب تشیع، در ترویج آن كوشیدند و در این راه از شعر نیز مدد گرفتند.
در این ایام بازار فقه و حدیث و كلام توسعه یافت. پادشاهان مشوق مرثیهسرایان و مدیحهسازان و حماسهسرایان مذهبی بودند. اوج مرثیهسرایی نیز در همین دوران است.
در "عالمآرای عباسی" آمده است كه: "محتشم كاشی قصیدهای غرّا در مدح آن حضرت (شاه طهماسب) و قصیدهٌ دیگر در مدح مخدرهٌ زمان شهزاده پریخان خانم بنظم در آورده و از كاشان فرستاده بود، به وسیله شهزادهٌ مذكور معروض گشت. شاه جنتمكان فرمود كه من راضی نیستم كه شعراء زبان به مدح و ثنای من آلایند، قصاید در شأن شاه ولایت پناه و ائمه معصومین علیهم السلام بگویند صله اول از ارواح مقدسه حضرات و بعد از آن از ما توقع نمایند …".[32]
"عالمآرای عباسی" می نویسد كه شاهان صفوی، "در برابر امر به معروف و نهی منكر مبالغه عظیم می فرمودند"، از این روی، "توجهی به حال ایشان (شاعران) نمی فرمودند و راه گذرانیدن قطعه و قصیده نمی دادند."[33]
چنین برخوردهایی باعث شد كه شاعران مستقلتر رشد كنند و از دربار دوری جویند. صفتِ مشخصهٌ این دوره از شعر اینكه: شعر از دربار پا به جامعه گذاشت و به میان عامهٌ مردم رفت. مخاطب شاعر دیگر كَس شد. این امر از یك سوی تنوع و تجدد در شعر ایجاد نمود و از سوی دیگر اصول و قواعد زبان نا دیده گرفته شد. اشعار، با محتوایی نو، ولی در فرمی ضعیف ارایه شدند.
شعر فارسی دوران صفوی را نازلترین و بی ارزشترین آثار دوران شعری ایران می دانند.
شعر ایران در عصر صفوی اگر چه سست و بی مقدار است، ولی نخبهگرا نیست، تاریخ اعمال بزرگان نیست. چون از دربار بریده و به میان مردم رفته بود، پس موضوعش هم زندگی عوام شد. از آنجا كه صفویان مذهبیترین دولت در ایران بودند، طبیعیست كه مرثیه رواج یابد. این را نیز باید در نظر داشت كه داستاننویسی هم در همین دوران رواج می یابد. و زندگی مردم عادی به ادبیات راه پیدا می كند.
موضوع دیگر اینكه، در دوران صفوی، كه عصر اقتدار شیعیان است، علمای دین به فارسینویسی روی آوردند و رسالاتی به فارسی نوشتند كه این خود به عنوان سنت شكنی، تحولی به شمار می آید.
در سرتاسر حضور اسلام در ایران یك نكته را نباید از نظر دور داشت و آن اینكه شعیان بیشتر به سنت پیامبر و قرآن پایبند بودند و هم آنان كمتر به شعر و فرهنگ رغبت داشتند. بخش اعظم "ادبیات اسلام" و فلسفه اسلام، مدیون نویسندگانِ غیر شیعه است. با نگاهی كوتاه به كتاب "تذكرة الاولیا" می توان به روشنی موضوع را دریافت. این كتاب هفتاد و دو باب را شامل است كه به هفتاد و دو تن از مشاهیر اختصاص دارد. از این تعداد هفتاد نفر سنّیمذهب هستنند.
اگر چه از زمان صفوی و به ویژه در عصر قاجار — دوران مشروطیت— به بعد، شعرِ فارسی از استیلای مذهب حاكم نجات یافت، ولی "شعر اسلامی" در شكل مدح پیامبران و رهبران دینی و همچنین مرثیه و شعر تعزیه، در كنار شعر مستقل و بالنده فارسی، موجودیت خویش را حفظ كرد. در همین راستاست كه روندِ شعرستیزی و استقلالستیزی در شعر را، در دوره جمهوری اسلامی نیز می توان پی گرفت. رژیم حاكم بر ایران كوشش دارد وابستگی شعر و ادبیات را به حاكمیت، به شكلی احیا كند.
در متونِ اسلامی حتا مدح شخصیتهای مذهبی نیز گاه مذموم شناخته شده است. در "جامع عباسی" آمده است: "شعر خواندن اگر چه مدح حضرات مقدسات باشد"، بر شخص روزهدار مكروه است.[34] و خمینی می گوید: "خواندن شعری (در مسجد) كه نصیحت و مانند آن نباشد مكروه است".[35] عین همین عبارت به وسیله منتظری و دیگر مراجع تقلید نیز تكرار شده است.[36]
شعر در جمهوری اسلامی هم چیزی جز ابزاری در دست حاكمیت جهت تبلیغ و ترویج افكار حاكم نیست. این موضوع را به روشنی می توان در لا به لای آثار "اسلامی نویسان" دید.[37]
با مرگ خمینی و چاپ اشعار منتسب به وی، "شعر اسلامی" جانی تازه گرفت، ولی از آنجا كه نتوانست خود را از كلیشههای فقاهتی برهاند، در نتیجه چیزی فراتر از معمول آفریده نشد. و این روند همچنان ادامه دارد.
در پی سالها مبارزه و افت و خیز، هر چند "دو قرن سكوت" شكسته شد، ولی سنتی كه در این دو قرن، در ایران پایهگذاری شد، هنوز نیز، خواسته و ناخواسته، در شعر و داستان و كلیتِ فرهنگ ما عملكرد مؤثر دارد.
[1] — ذبيحالله صفا، كتاب "مختصري در تاريخ تحول نظم و نثر پارسي"، تهران، انتشارات ققنوس 1368
[2] — عبدالحسين زرينكوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، صفحه 30
[3] — براي اطلاع يشتر به كتاب سبك شناسي محمد تقي بهار، جلد اول ، صفحه 162 و يا كتاب تاريخ ايران بعد از اسلام، نوشته عبدالحسين زرينكوب، صفحه 20 رجوع شود.
[4] — عبدالحسين زرينكوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، صفحه 220
[5] — علي، نحجالبلاغه، صفحه 750، ترجمه جواد فاضل، از انتشارات موسسه مطبوعاتي علمي 1345
[6] — قرآن، سوره الحاقه، آيه 39 تا 46
[7] — قرآن، سوره الشعرا، آيههاي 223 تا 226، ترجمه الهي قمشهاي— قرآن، سورهالاشعرا، آيههاي 223 تا 226، ترجمه الهي قمشهاي
[8] — قرآن كريم، ترجمه حسين الهي قمشهاي، سوره "يس"، آيه 68
[9]— تفسير ابوالفتوح رازي، جلد چهارم، صفحه 417
[10] — ابن هشام، سيرةالنبي، به نقل از "تاريخ ايران، از سلوكيان تا فروپاشي دولت ساساني" گرد آورنده "جي . آ . بويل"، جلد سوم، قسمت اول، ترجمه حسن انوشه، چاپ انتشارات امير كبير 1368
[11]— قرآن، سوره بقره، ترجمه بهاالدين خرمشاهي، به نقل از كتاب "قرآن شناخت" صفحه 16
[12] — به نقل از عبدالحسين زرين كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، صفحه 216
[13] — به نقل از بهاالدين خرمشاهي، منبع فوق، صفحه 30
[14] — قرآن كريم، سوره "انبياء"، آيه چهار، ترجمه الهي قمشهاي
[15]— به نقل از عبدالحسين زرين كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، صفحه 216
[16] ذبيحاله صفا، تاريخ ادبيات ايران، جلد اول، صفحه 87
[17] ذبيحاله صفا، تاريخ ادبيات ايران، جلد اول، صفحه 88
[18] — مقدمه ابن خلدون، نوشته عبدالرحمن بن خلدونالمغربي، چاپ مصر، صفحه 435 تا 436، به نقل از تاريخ ادبيات در ايران، نوشته ذبيح اله صفا ، صفحه 65 و 66
[19] — منبع مذكور[19]
[20] — ثقةالسلام كليني، اصول كافي، صفحه 37، ترجمه جواد مصطفوي، انتشارات علميه اسلاميه
[21]— قرآن، سوره بقره، آيه 164
[22] — قرآن، سوره هود، آيات 29 و 33 و 64
[23]— براي اطلاع بيشتر در اين زمينه به كتاب "چند گفتار در فرهنگ ايران"، نوشته شاهرخ مسكوب، بخش "منشاء و معناي عقل در انديشه ناصر خسرو" رجوع شود. از انتشارات "زنده رود"، تهران 1371
[24] — براي اطلاع بيشتر به كتاب" تاريخ ايران، از سلوكيان تا فروپاشي دولت ساساني"، جلد سوم، قسمت اول، پژوهش دانشگاه كيمبريج، گردآورنده "جي . آ . بويل"، ترجمه حسن انوشه، صفحه 723، از انتشارات امير كبير رجوع شود.
[25] — فخرالدين اسعد گرگاني، به نقل از محمد تقي بهار، "سبك شناسي"، جلد اول، صفحه 146
[26] — محمد تقي بهار، سبك شناسي، جلد اول، صفحه 165
[27] — عبدالحسين زرينكوب، از گذشته ادبي ايران، صفحه 525
[28] — منبع فوق، صفحه 521
[29] — نظامي عروضي سمرقندي، چهار مقاله، فصلِ در چگونگي شاعر و شعر او، به اهتمام دكتر محمد معين، تهران_ نشرِ صداي معاصر، چاپ دهم 1376.
[30] بديعالزمان فروزانفر، زندگي مولانا جلالالدين محمد، به نقل از كتاب شمس تبريزي، نوشتهٌ محمد علي موحد، صفحه 173، انتشارات طرح نو_ تهران
[31] فيه مافيه، صفحه 289، به نقل از كتاب "شمس تبريزي"، نوشته محمد علي موحد، صفحه 173
[32]— عالمآراي عباسي، اسكندر بيك تركمان، به نقل از ذبيحاله صبا، مختصري در تاريخ تحول نظم و نثر پارسي، صفحه 78
[33] — منبع مذكور
[34] — جامع عباسي، باب چهارم، احكام روزههاي واجب
[35] — خميني، رسالهٌ توضيحالمسائل، مسئله 914
[36] — براي نمونه مي توان به رسالهٌ توضيحالمسائل منتظري، مسئله 924 رجوع كرد.
[37] — براي اطلاع بيشتر در اين مورد مي توانيد به مقالهٌ "ويژگيهاي اسلامينويسي در شعر"، اسد سيف، ماهنامه آرش، شماره 16، ارديبهشت 1371 رجوع كنيد