چند شعر از رباب محب
-
-
-
یک لحظه لمس
خاک هایم لکه هایی در توفان هایت.
به مهمانیِ آسمان هایت
تُرد می آیم
در بنفشِ پیراهنی
از شقایقِ
نُعمانی
ماه می دوهزار و ده میلادی
-
امید
هر روز
از همین نقطه آغاز می کنم
از عطرِ درخت هایِ پرنده.
زخمِ نوک ام را با پری از بال هایش می شویم.
آوریلِ دوهزار و ده میلادی
پشتِ پرده هایِ کشیده، عریان تر
کنارِ همانِ خالِ لب
همان کمانِ ابرو
همان نرگسِ جادو.....می مانم.
پرده هایِ کشیده
اتاق هایمان را عریان تر می کند
مارس دوهزار و ده میلادی
-
انسانم آرزوست
-
خشت بر خشت چیدیم
صندلی ها را پُر کردیم
لیوان ها را خالی.
میانِ ما
سر برای مزایده کم نبود
و دهان
که همیشه داغِ خودش را می خُورد
در سال هایمان
نه چندان
دور.
رباب محب/ مارس دوهزار و ده میلادی/استکهلم