خلسهی فوتوريستی
(نگاهی به برخی از عکسهای مهرانه آتشی)
مسعود سالاری
-
مارسل دوشان[1] نقاش فرانسوی، زمانی که اثر معروف خود "مرد عريان در حال پايين آمدن از پلکان"[2] را در سال 1912 به پايان رساند، شايد هرگز گمان نمیکرد که بدعت او بعدها در هنر پويانمايی[3] به كار گرفته شود. او که برهمچينش[4] اجزای تابلو را به عنوان ميراث نقاشی کوبيستی هنرمندانی چون پيکاسو در آثار خود به کار میگرفت، در چفت و بست دادن قـطعات پراکنده به هـمديگر و خلق آثاری شبيه معرقکاری چوبی شرقی یا سراميک رومی، در واقع مقلد نقاش ديگر هموطن خود يعنی پل سزان[5] محسوب میشد. برای نمايش حرکت اجسام جاندار و بیجان، سبک خاصی را به کار گرفت و به عنوان مثال برای القای حرکت راه رفتن، به جای چهارپا، پاهای بیشماری برای یک سگ رسم کرد. به اين ترتيب بينندهی آثار دوشان در اولين نظر، پيش از هرگونه توجهی به المانهای مختلف تشکيلدهندهی اثر، حس حرکت و سرعت را دريافت میکرد و بدينگونه هنر نقاشی ديگر قادر بود حتا لحظههای غير ساکن را نيز نمايش دهد. به تعبير ديگر، پس از آن که نقاشان سبک کوبيسم قابليت هنر نقاشی را در القای واقعيت سهبعدی اجسام به تصوير کشيدند، دوشان توانست بخش ديگری از پتانسيل اين هنر، يعنی قدرت نمايش حرکت اجسام را نشان دهد.
فن تکرار اجسام در آثار دوشان که گاه حتا به شکل تصاوير خلق شده در آينه نمود میيابد، همان فنی است که بعدها در هنر سينمايی پويانمايی فراوان به کار گرفته شد و امروزه ديگر کاربردی کلاسيک در اين هنر دارد. بدون اغراق شايد در همهی پويانمايیهای جهان، برای نشان دادن آغاز يک حرکت سريع توسط کاراکتر فيلم، ابتدا پاهای بیشماری از آن کاراکتر در وضعيتهای مختلف رسم و نمايش داده میشود، به طوری که به نظر میرسد پاها مانند چرخ شروع به چرخش تندی میکنند.
تاريخنويسان هنر اين ويژگی نقاشیهای دوشان را ناشی از تجربهگری و در عين حال تاثيرپذيری شديد وی از جريان فوتوريسم میدانند که در اوايل سدهی ميلادی پيشين در چند کشور اروپا بهويژه در ايتاليا و در زمينههای مختلف هنری از جمله هنرهای تجسمی و به ويژه شعر، طرفداران بسياری پيدا کرد. به طور دقيقتر، اين تومازو مارينتی[6] شاعر ايتاليايی بود که در سال 1909 بيانيه[7]ی فوتوريسم را نگاشت و بعدها وقتی که اين سبک در هنرهای تجسمی تجلی يافت، وی بيانيهای هم برای عکاسی فوتوريستی تحرير کرد.
* * *
اين مقدمهی نسبتاً مبسوط و تذكر تاريخي مدخلی است بر شرحِ گونهای تداعی حسی که از برخی آثار هنرمند عکاس، مهرانه آتشی برمیخيزد. آنچه در بسياری از عکسهای آتشی، به ويژه در آثار مستند او میبينيم، جوهرهای از حرکات آثار نقاشان و عكاسان فوتوريست است که در واقعيتی روزمره يا لحظهای از زندگی واقعی ديده میشود. استفاده از اين فنون نقاشی در هنر عکاسی کار تازهای نيست، اما نتيجهی به کارگيری اين فن در برخی از مجموعه عکسهای آتشی نمود تازهای میيابد و علاوه بر درونمايه[8]ی "حرکت" مفاهيم ديگری را نيز القا میکند. ميراث فوتوريسم در اين آثار در شيوهي به حركت در آوردن عناصر اصلي در تركيب[9] اثر نمود مييابد. هنرمند به جاي آنكه با افزودن بعد سوم يعني عمق يا ارتفاع، تصوير دو بعدي را به سه بعدي بدل نمايد، از تصوير سه بعدي نيز گذشته، بلافاصله به بعد چهارم يعني زمان دست مييابد و حركت را القا ميكند. روش تداعي حركت و القاي بعد زمان در اينجا البته با نخستين عكسهاي مكتب فوتوريسم كه با بهرهگيري از فن عمق ميدان ديد يا پرسپكتيو، سعي بر معطوف كردن نگاه مخاطب به آينده داشتند، متفاوت است.
آتشي در بخشي از آثار خود كه در اينجا بيشتر قابل استناد است، تصاويري از مردان و زناني را ارائه ميكند كه تكرار اعضاي بدنشان القا كنندهي حركات چرخشي، دوراني و خطي است. رقص سوژه در چارچوب عكس از طريق خطوط تار و فضاهاي مهآلودي نمايش داده ميشود كه حركت و تكرار آن را بازمينمايد. اين فضا با ويژگي ابهامآلود و رازگونهي خود، بيش از هر چيزي مناسب درونمايههاي عرفاني و نمايش سماع و خلسه است. اما به جاي هدايت نگاه بيننده به سوي آينده، گويي آن را به لحظهاي از زمان حال خيره ميسازد. اين برشي از "اكنون" است كه سوژهي منفرد يا سوژههاي متعدد عكس در آن ماندهاند. به تعبير ديگر، اين آثار بيش از آنكه در پي ايجاد حركت در سوژهي ساكن باشند، به اين توانايي دست يافتهاند كه حركت را سكون بخشند و لحظهاي از زمان را متوقف كنند.
نقاشي شايد تنها هنري است كه ميتواند فقط در مكان اتفاق بيافتد و البته اين آفرينش "در مكاني" تا قرنها ويژگي انحصاري اين هنر بوده است. شايد به همين دليل در قرن اخير نقاشاني چون دوشان، پيكاسو و غيره، هر يك به شيوهي خود كوشيدند تا با القاي حركت، اين هنر را به بعد چهارم نزديك كنند و آن را از انحصار مكاني بيرون آورند. اما عكاسي، همچون بسياري از هنرهاي ديگر، هنري بيشتر "در زماني" است تا "در مكاني" و براي اثبات اين امر دست كم همين دليل كافي است كه "سرعت" عكسبرداري كه مؤلفهاي زماني است، نقش تعيينكنندهاي در آفرينش هنر عكاسي و در برداشت مخاطب اثر دارد. بنابراين عكسي كه بتواند حركت را ثبت و ساكن كند تلاش و تجربهاي در خلاف مسير سنتي اين هنر خواهد بود.
تلاش آتشي براي القاي حس حركت در آثارش، ميتواند تكرار نقش سنتي هنر عكاسي محسوب شود. اما آنچه در عكسهاي او در خور توجه و ستايش است، توانايي او در ثبت حركت و نه در نمايش آن است. تمام عناصري كه در عكسهاي او به كار گرفته ميشوند يا به نوعي در حال حركت، يا ساكن اما نظارهگر حركتند. گويي آدمها، اشيا و خلاصه همهي اوبژهها در عكس، خود را وقف حركت كردهاند.
مارگريت دوراس[10]، رماننويس فرانسوي، در جايي گفته بود كه وقتي عكسي را ميبيند به همهي آن چيزي فكر ميكند كه در خارج از كادر عكس اتفاق افتاده يا وجود داشته است. در اين معني او به همهي حركتهايي ميانديشد كه در هنگام عكسبرداري در خارج از لحظهي سكون يافته در عكس، در جريان بوده است. اكنون بايد گفت كه در آثار آتشي، بر عكس بايد به لحظههاي ساكني بيانديشيم كه در خارج از كادر ثبت شده از حركت وجود داشته است. به هر روي، هنر عكاسي در اينجا هم كاركرد نوستالژيك خود را باز مييابد. خواه از راه يادآوري نوستالژي زمان عكسبرداري، خواه از جهت القاي حس حركت، میتوان گفت که آتشي به بيان خلسهآور هنر دست يافته است.پايان
[1] Marcel DUCHAMP
[2] Nu descendant un escalier
[3] Bandes dessinées (Animation)
[4] Superposition
[5] Paul CEZANNE
[6] Tomaso Marinetti
[7] Il manifesto
[8] Thème
[9] Composition
[10] Marguerite DURAS