جمعه

سَحر پرستوهای جوان
بهروز شیدا
-
نگاهی کوتاه به پانزده «ترانه­ی جنبش این دوران»[1] در آینه­ی دو ترانه­ی جنبش دوران مشروطیت و سه ترانه­ی دوران انقلاب اسلامی

این جستار پیش از این در نشریه­ی آرش شماره­ی 104 چاپ شده است.
دهمین دوره­ی انتخابات ریاست جمهوری­ در ایران را از زوایای گوناگون می­توان نگریست. می­توان نوشت: 22 خردادماهِ سال 1388، یک نقطه عطفِ تاریخی. آن­گاه زیر این عنوان فصل­ها باز کرد: سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی. آن­گاه می­توان هر فصل را با موضوع­ها پُر کرد، را­ه­ها یافت، حدس­ها زد، پرسش­ها مطرح کرد، تحلیل­ها نوشت.
در میانِ این همه­، نگاه به ترانه­هایی که در این دوران به مناسبت «جنبش مردم» خوانده شده­اند نیز کاری است؛ شاید موضوع جستارها، شاید موضوع کتابی، شاید موضوع کتاب­ها. پس جستاری که پیش­ رو دارید تنها پیش­درآمد کوتاهی است بر همه­ی چیزهایی که می­توانند در موردِ «ترانه­های جنبش این دوران» نوشته شوند.
جستار کوتاهی که پیش رو دارید برمبنای مقایسه­ی پانزده ترانه­ که در فاصله­ی 23 خردادماه تا پایان مهرماه سال 1388 اجرا شده­اند با دو ترانه­ی دوران مشروطیت و سه ترانه­ی دوران انقلاب اسلامی نوشته شده است. بدین ترتیب این جستار بر دو محدودیت استوار است: محدودیت زمانی، محدودیت تعداد ترانه­ها.
ناگفته روشن است که محدودیت تعداد ترانه­ها سبب شده است که گزینشی ناگزیر صورت گیرد. در این گزینش اما، نه دلایل سیاسی در کار بوده است نه دلایل ادبی. تنها تلاش شده است پانزده «ترانه­ی جنبش این دوران»، دو ترانه­ی دوران مشروطیت و سه ترانه­ی دوران انقلاب اسلامی آینه­ی خصلت­نمای ترانه­­های دوران خود باشند.
سه چیز دیگر را نیز بگویم: نخست این ­که: سه شعر ایران کهن، سروده­ی فریدون مشیری، بشارت، سروده­ی نیما یوشیج، ناز پرستو، سروده­ی مهدی اخوان ثالث به این دلیل در میان پانزده «ترانه­ی جنبش این دوران» حضور دارند، که در این «دوران» اجرا شده­اند. دوم این که: در «ثبت» همه­ی ترانه­ها شیوه­ی نگارش یک­سانی به کار گرفته شده است، سوم این ­که: نام ترانه­سرا، آهنگ­ساز، خواننده­ی ترانه­ی خون­بهاء، نام ترانه­سرا، آهنگ­سازِ ترانه­ی ندای ایران­زمین و نام آهنگ­ساز ترانه­ی ندای صلح و آزادی را پیدا نکرده­ام. جای نام آن­ها با علامت سئوال پر شده است. دریغ!
در این جستار چه می­کنیم؟ گام به گام روشن خواهد شد. نخست پانزده «ترانه­­ی جنبش این دوران» را به ترتیب حروف الفبا به دنبال هم می­نویسیم.

1
نام ترانه: آزادی­ی میهن، ترانه­سرا: عباس، آهنگ­ساز: تولید اوستا، خواننده: عباس
رسیده موسم آزادی­ی میهن/ شده هنگام رسوایی­ی اهریمن/ چه خوش باشد که با هم هم­زمان بودن/ دو باره شاخ و برگ ظالمان چیدن/ بزن بارون بشوی گرد و غبار جاهلیت/ که معنی بگیره باز دوباره آدمیت/ ببر باد صبا پیغام این آزاده­گان را/ به سر آمد زمان برده­گی و تابعیت/ به پا خیزیم/ به پا خیزیم/ بیا ایرونی آزاده باشیم و به پا خیزیم/ به پا خیزیم و یک بار دیگر با هم درآمیزیم/ بیا همت کنیم این سرزمین آریایی را/ ز چنگ ظلم و استبداد اهریمن رها سازیم./ به پا خیزید شما ای مادران رنج و غم دیده/ به پا خیزید شما ای نوجوانان ستم­دیده/ به پا خیزید شما ای عاشقان راه آزادی/ به پا خیزید، بکوشیم در ره عمران و آزادی.

نام ترانه: ایران کهن، ترانه­سرا: بر مبنای شعر ایران کهنِ فریدون مشیری، آهنگ­ساز: پژمان طاهری، خواننده: شهرام ناظری
ای خشم به جان تاخته توفان شرر شو/ ای بغض گل انداخته فریاد خطر شو/ ای روی برافروخته خود پرچم ره باش/ ای مشت برافراخته افراخته­تر شو/ ای حافظ جان وطن از خانه برون آی/ از خانه برون چیست؟ که از خویش به در شو/ گر شعله فرو ریزد، بشتاب و میندیش/ ور تیغ فرو بارد، ای سینه سپر شو/ خاک پدران است که دست دگران است/ هان ای پسرم خانه نگهدار پدر شو/ دیوار مصیبتکده­ی حوصله بشکن/ شرم آیدم از این همه صبر تو ظفر شو/ تا خود جگر روبهکان را بدرانی/ چون شیر در این بیشه سراپای جگر شو/ مسپار وطن را به قضا و قدر ای دوست/ خود بر سر این تن به قضا داده، قدر شو/ فریاد به فریاد بیفزای که وقت است/ در یک نفس تازه باز اثر شو/ ایرانی­ی آزاده جهان چشم به راه است/ ایران کهن در خطر افتاده، خبر شو/ مشتی خس و خار اند، به یک شعله بسوزان/ بر ظلمت این شام سیه­فام سحر شو.

نام ترانه: برخیز مرگ یا فتح، ترانه­­سرا: بر مبنای شعر بشارتِ نیما یوشیج؛ آهنگ­ساز: محمد شمس، خواننده: گیسو شاکری
برخیز تا کَنیمش ز بیخ و از بنیاد/ برخیز مرگ یا فتح هرچه باداباد/ یا بمیریم یا جمله­مان گردیم صاحب زنده­گانی­ی آزاد/ برخیز وقت جنگ است رو به راه کنیم/ برخیز مرگ یا فتح هرچه باداباد!

نام ترانه: بشکن، بسوزان، دود کن، ترانه­سرا: شهریار دادور، آهنگ­ساز: شاپور باستان سیر، خواننده: سعید عباسیان
بشکن، بسوزان، دود کن/ تو این بت مرگ­آفرین/ تا بشکفد در خاک ما صدها گل از صدها طنین/ تا بگسلد زنجیر تو از پای تو/ باید شود فریاد تو/ بام بلند داد تو/ در گوش این دژخیم و دد/ این شوم شب­کردار بد/ این بدی­تر از بد بود/ دست تو اما دست من/ دست من اما دست تو/ سیلی خروشان گر شود/ بنیان این سد برکند/ آن گاه به رقصی جان­فزا/ در شادی­ی بی­حد خود/ آزادی­ات را شعر کن/ شعری به رنگ سرخ گُل/ بر خاک ایران­ات ببین/ بر خاک ایران­ات ببین.

نامِ ترانه: بی­نام، ترانه­سرا: فرامرز اصلانی، آهنگ­ساز: فرامرز اصلانی، خواننده: فرامرز اصلانی
از ته تاریکی چه صدایی برخاست/ در سکوتی بودیم که ندایی برخاست/ نه ز یک جا که همه اهل جهان فهمیدند/ کین گل پرپر باغ ز چه جایی برخاست/ آن که افتاد به خاک/ آن که در گوشه­ی میدان جان داد/ عاشق مام وطن بود بدان/ جان خود بهر تو و ایران داد/ همه­ی دنیا را مرگ تو افسون کرد/ درد این ملت را باز هم افزون کرد/ خون سر خی که تو را گلگون کرد/ همه­ دل­های جهان را خون کرد

نام ترانه: جوان ایرانی، ترانه­سرا: پیمان وهاب­زاده، آهنگ­ساز: محمد خرازی، خواننده: محمد خرازی
تو ای حس بیدار جهان، جوان ایرانی/ تو ای نبض پویای زمان، جوان ایرانی/ تو سرچشمه­ی شور جان­ها، در انسان جاری­ی فردا/ بر پیشانی­ات بوسه می­زنم، می­ستایم تو را/ در واژه­های سبز این سرود می­سرایم تو را/ زمین گوی آینده­ی تو، جوان ایرانی/ بهار آمد از خنده­ی تو، جوان ایرانی/ شبان سرودی تو یک تن/ سحر هدیه­ی تو به میهن، جوان ایرانی/ ندا نقش جان­ات فروزان، نگاه­ات طلوع بهاران/ ز مهرت کنون گشته پیدا، هزاران ندا در دل ما.

نام ترانه: خون­بها، ترانه­سرا: ؟، آهنگ­ساز: ؟، خواننده ؟:
قسم به بوسه­ی آخر، قسم به تیر خلاص/ قسم به خون شقایق نشسته بر تن داس/ قسم به آتش پنهان به زیر خاکستر/ قسم به ناله­ی مادر، قسم به بغض پدر/ قسم به مشت برادر، قسم به خشم رفیق/ قسم به شعله­ی کبریت و قسم به خواب حریق/ قسم به بال پرستو، به عطر فروردین/ قسم به نبض ترانه، قسم به خاک زمین/ که خون بهای تو خون سیاه جلاد است/ سکوت دامنه در انتظار فریاد است/ که خون بهای تو اتمام این زمستان است/ طنین نام تو در ذهن هر خیابان است.

نام ترانه: طاقت بیار رفیق، ترانه­سرا: مهدی موسوی میر کلائی، آهنگ­ساز: ارسلان محمودی، خواننده: سیاوش قمیشی
طاقت بیار، رفیق، رفیق، رفیق،/ طاقت بیار می­شه شنید خندیدن دل­خواه­ رو/ تو زنده می­مونی رفیق، طاقت بیار این راه رو/ توفانو پشت سر بذار، اون سمت ما آبادیه/ این زمزمه تو گوشمه، فردا پُر از آزادیه/ طاقت بیار رفیق، دنیا تو مشت ما است/ طاقت بیار رفیق، خورشید پشت ما است/ طاقت بیار رفیق، ما هر دو بی­کسیم/ طاقت بیار رفیق داریم می­رسیم/ دنیا اگه تاریک شد دستای فانوسو بگیر/ با من بیا! با من بیا، چیزی نمونده از مسیر/ سرما و سوز برف رو آهسته پشت سر بذار/ امروز وقت خواب نیست، ما با همیم طاقت بیار.

نام ترانه: من همون ایرانم، ترانه­سرا: رها اعتمادی، آهنگ­ساز: فرید زولاند،خواننده: گوگوش
منو از یاد بردین، من همون ایرانم/ وقتی رفتین گریه کردم توی اون فصل غم­آلود/ گفتین اما برمی­گردین، همه دل­خوشیم همین بود/ گفتین و منم نشستم منتظر با چشم بیدار/ بچه­های نازنینم پس چی شد وعده­ی دیدار؟/ شب­ها که یاد گذشته پُر می­شه توی وجودم/ دوباره یادم می­افته که من اون روزها چی بودم/ خالی از حس حقارت، سرفراز بودم و سالار/ بچه­های نازنینم پس چه شد وعده­ی دیدار/ منو از یاد نبرین، می­دونم ویرانم/ ضجه­هامو می­شنوین، من همون ایرانم/ خسته از بوسه­ی شلاق، چیزی از تنم نمونده/ یه قفس شبیه گربه، پیکر منو پوشونده/ از همون روزی که رفتین من یه روز خوش ندیدم/ بچه­ها با من نبودین تا ببینین چی کشیدم / هنوز از خودم می­­پرسم که چی شد اون همه همت/ نکنه که خو گرفتین به پناه­جویی و غربت/ هنوزم بیدار نشستم/ نکنه که برنگردین/ بچه­های نازنینم، منو از یاد که نبردین؟/ منو از یاد که نبردین؟

نام ترانه: ناز پرستو، ترانه­سرا: بر مبنای شعرِ مهدی اخوان ثالث، آهنگ­ساز: دریا دادور، خواننده: دریا دادور
خیز و بیا، ناز پرستو بیا/ ناز پرستوی سخن­گو بیا/ خیز و بیا، توری­ام و توری­ام/ باغ بهشت­ام، پری­ام، حوری­ام/ خیز و بیا/ قمری­ی باغ­ام بیا/ خیز و بیا، چشم و چراغ­ام بیا/ ما همه شمع و همه پروانه­ایم/ یکه رو و تک چر و تنها نه­ایم/ هست در این غافله­ی پُرشکوه/ از همه رنگ و همه دین و گروه/ هست در این نادره باغ بهشت/ بس گل نادر ز پی باغ و کِشت/ کارگر بیشه­ی مازندران/ پیشه­ور با هنر اصفهان/ دختر شیراز پُر از شعر و قال/ آینه­ی روی کمال و جمال/ وان پسر بابلی­ی شرم­رو/ چون همه­ی بابلیان گرم­خو/ آن که بود اهلِ خراسان زمین/ روشنی­ی دیده­ی ایران زمین/ خیز و بیا، جان پرستو بیا/ جان پرستوی سخن­گو بیا/ خیز و بیا دست به دست افکنیم/ در صف بدخواه شکست افکنیم/ نسلِ جوان باز قد برافراشته/ هر طرفی طُرفه گلی کاشته/ هم­سفر نسلِ جوان هم­چنان/ می­رود از شهر بسی کاروان/ هم به سراغ کرج سبز پوش/ هم به شمیران پُر از جنب و جوش/ سوی دماوند کهن­سال­هم/ دره­ی میگون هم توچال هم/ سوی چمن­ها دره­ها، لاله­ها، چلچله­ها، گل­ها، پروانه­ها/ خیز بیا، جان پرستو بیا/ جان پرستوی سخن­گو بیا/ بیا! بیا! بیا!

نام ترانه: نترسون، ترانه­سرا: ایرج جنتی عطایی، آهنگ­ساز: فرید زولاند، خواننده: داریوش
نترسون باغو از گل، نترسون سنگو از برف/ نترسون ماهو از ابر، نترسون کوهو از حرف/ نترسون بیدو از باد، نترسون خاکو از برگ/ نترسون عشقو از رنج، نترسون مارو از مرگ/ نه تیر و دشنه نه دار و زندون/ ستاره­ها رو از شب نترسون/ چه ترسی داره بوسه بر لب خونین آزادی؟/ چرا وحشت کنم از عشق؟ چرا برگردم از شادی؟/ از این خاموشه تا خورشید چه ترسی داره پل بستن؟/ از این سرچشمه تا دریا خوشا شکفتن و رستن/ نترسون عاشقا رو از این کولاک تاراج/ به خاک افتادن از عشقِ پروبال به معراج/ کجا پروانه ترسید از حریر شعله پوشیدن؟/ کجا شبنم هراسید از شراب نور نوشیدن؟/ از این شب­گوشه­ی خاموش، از این تکرار بی­رویا/ سلام ای صبح آزادی، سلام ای روشن فردا.

نام ترانه: ندا، ترانه­سرا: اکبر ذوالقرنین، آهنگ­ساز: مرتضی نی­داوود، خواننده: رویا
جان شما، جان ایران/ این وطن گشته ویران/ دشمن دل­سنگ، اهل نیرنگ/ کشور ما را برده در جنگ/ مردم آزاده­ی ایران، همه به پا/ از ستم حیله­گران می­شوی رها/ از سر زن ننگ حقارت تو بر فکن بی­مهابا/ فقر فرهنگ کرده بی­داد/ عشق و آهنگ رفته از یاد/ هم­صدا، هم­سخن کن شکایت، از غم مملکت، بی­نهایت/ نوجوانان، جانِ جانان/ یا سر دار یا به زندان/ این ندا جان خود کرده قربان/ تا به شما مردم آزاده­ی زمان/ عشق به آزادی­ی خود را دهد نشان/ یاد نداها همه جا گرد این جهان/ بر زبان­ها چون ترانه است/ عشق ایران در دل ما قصه­ای جاودانه است.

نام ترانه: ندای ایران­زمین، ترانه­سرا: ؟، آهنگ­ساز: ؟، خواننده: ماندانا روستایی
تصویر یک میهن شده سیمای معصوم­ات ندا/ صدای هر هم­میهنه صدای مظلوم­ات ندا/ قسم به اون نگاه تو، تو لحظه­های واپسین/ ظلمتو جارو می­کنی از پهنه­ی ایران زمین/ خون­ات گل پرچم ما/ آه ای ندای نازنین/ عزم ندای شعله­ها است/ تو این خروش آتشین/ از اون ندا تا این ندا/ این خون بهای خلق ما است/ این قیمت آزادیه/ تقدیم تاریخ و خدا/ این خون سرخ و پر طپش کویرو گلشن می­کنه/ از صفحه­ی تاریخ ما بنیاد کینو می­کَنه/ نگاه تو میدونای شهر چه رزمیه، چه عزمیه/ با این شقایق­های سرخ، بهار فردا حتمیه.

نام ترانه: ندای سهراب، ترانه­سرا: مزدشت، آهنگ­ساز: مزدشت، خواننده: مزدشت
خبر اومد زمستون داره می­ره/سکوت از شهر تیره پر می­گیره/ نگاه کن پای آزادی­ی این خاک/ داره قشنگ­ترین گل­ها می­میره/ خبر اومد که مردم تو خیابون/ تموم عاشقان جمع اند تو میدون/ خبر اومد ندا غلتیده در خون/ نذاره جون بده آزادی آسون/ خبر اومد که سینه­اش سرخه خرداد/ تموم شهر پر از آتیش و فریاد/ خبر اومد که خون شد قلب سهراب/ ترانه رو سوزونده دست بی­داد/ ببار ای آسمان بر این شب تار/ که عاشقا رو می­بندن به رگبار/ جواب حق ما سرب و گلوله است/ ولی جنگل نمی­میره تبردار.

نام ترانه: ندای صلح و آزادی، ترانه­سرا: بهنام باوندپور، آهنگ­ساز: ؟ خواننده: افسانه صادقی

از سهراب نام فرزندم/ از جان­ام، جان در بندم/ در این زندان مردم­کُش به جان تا جان هم­آهنگم/ ندا فریاد ما دارد/ صدای ما ندا دارد/ سلاح ما صدای ما است که هم شه هم گدا دارد/ ندای صلح و آزادی طنین تا کبریا دارد/ سرودی سبز، صفیری سرخ/ جنون جنس شما دارد/ نشان ما خس و خاشاک/ نشانی چون ندا دارد/ ندای صلح و آزادی طنین تا کبریا دارد/ سکوتی از سخن برتر/ چنین جنبش کجا دارد.
پانزده «ترانه­ی جنبش این دوران» را به ترتیب حروف الفبا به دنبال هم نوشتیم. نخستین حکم ما این است که در پانزده «ترانه­ی جنبش این دوران» عناصرِ نوع ادبی­ی حماسه غالب اند.
حالا تا حکم خود را ثابت کنیم از ویژه­گی­های حماسه به­سرعت گذر کنیم.

2
حماسه چیست؟ حماسه حاصل دورانی است که در آن هنوز میان ذات انسان و واقعیتِ جهان شکافی وجود ندارد؛[2] دورانی که در آن انسان خوش­بینانه در راه غایتِ دل­پذیر جهان نبرد می­کند. قهرمان حماسه دلاوری است یگانه که حس و کردارش بسیار فراتر از حس و کردار دیگران است.[3] او نماینده­ی جمعی است که به او چشم امید دوخته­اند. حماسه یک شعر بلند روایی است که ماجراهای قهرمانانه­ را روایت می­کند.[4]
همه­ی حماسه­ها رااما، عناصر مشترکی به هم شبیه می­کند: مرگ گِرد سر قهرمان حماسه می­چرخد. قهرمان حماسه شجاعانه پا به میدان نبردی می­گذارد که می­تواند آبستن مرگ او باشد. شجاعت قهرمان حماسه اما، کور نیست. برخاسته از باور به جهانی آرمانی است؛ باور به آیینی برتر، اخلاقی برتر، نظمی برتر، فردایی برتر. قهرمان حماسه در راه تحقق جهانی آرمانی نبرد می­کند؛ بی آن­ که حتا لحظه­ای در امکان پیروزی­ی خویش تردید کند. قهرمان حماسه همه­ی رنج جهان را به جان می­خرد تا وسایل پیروزی­ی اردوی خیر فراهم شود؛ وسایل دست­یابی به کمال جهان.[5] چنین نبردی، البته، در صورتی حقانیت بی­خدشه دارد که در مقابل دشمنی صورت گیرد که تبلور شر مطلق باشد. قهرمان حماسه نمی­تواند بجنگد، اگر خود را نماینده­ی خیر مطلق و دشمن را نماینده­ی شر مطلق نپندارد.[6]
از ویژه­گی­های حماسه به­سرعت گذر کردیم.
حالا به پاره­ای از این ویژه­گی­ها در پاره­ای از «ترانه­ها­ی جنبش این دوران» نگاه کنیم.

3
در تکه­ای از ترانه­ی ایران کهن چنین می­خوانیم: ای خشم به جان تاخته توفان شرر شو/ ای بغض گل انداخته فریاد خطر شو [...] گر شعله فرو ریزد، بشتاب و میندیش/ ور تیغ فرو بارد ای سینه سپر شو.
ترغیب به نبردی قهرمانانه با شر مطلق فریاد این تکه از ترانه­ی ایران کهن است.
در تکه­ای از ترانه­ی بشکن، بسوزان چنین می­خوانیم: بشکن، بسوزان، دود کن/ تو این بت مرگ­آفرین/ تا بشکفد در خاک ما صدها گل از صدها طنین.
ترغیب به نبردی قهرمانانه با شر مطلق فریاد این تکه از ترانه­ی بشکن، بسوزان است.
در تکه­ای از ترانه­ی بی­نام چنین می­خوانیم: آن که افتاد به خاک/ آن که در گوشه­ی میدان جان داد/ عاشق مام وطن بود بدان/ جان خود بهر تو و ایران داد.
ستایش نبردی قهرمانانه که منجر به مرگ قهرمان در راه خیر مطلق می­شود فریاد این تکه از ترانه­ی بی­نام است.
در تکه­ای از ترانه­ی ندای ایران­زمین چنین می­خوانیم: قسم به اون نگاه تُو تو لحظه­های واپسین/ ظلمتو جارو می­کنی از پهنه­ی ایران زمین/ خون­ات گل پرچم ما آه ای ندای نازنین/ عزم ندای شعله­ها است تو این خروش آتشین.
ستایش مرگِ قهرمانانه، ایمان به پیروزی­ی خیرِ مطلق فریاد این تکه از ترانه­ی ندا است.
در تکه­ای از ترانه­ی بشارت چنین می­خوانیم: برخیز تا کَنیمش ز بیخ و از بنیاد/ برخیز مرگ یا فتح هرچه باداباد.
ستایش نبردی قهرمانانه با شر مطلق فریاد این تکه از ترانه­ی بشارت است.
ویژه­گی­های حماسی­ی «ترانه­های­ جنبش این دوران» را خواندیم.
حالا در راه جست­وجوی گفتمان حاکم بر «ترانه­­های جنبش این دوران» از تعریفِ گفتمان به­سرعت گذر کنیم.

4
گفتمان چیست؟ بر مبنای اندیشه­ی دیرینه­ی­شناسانه­ی میشل فوکو «گفتمانِ» بنیان «رژیم حقیقت» است. یعنی چه؟ یعنی این­که گفتمان مجموعه­ای از نشانه­هایی است که به دنبال هم می­آیند تا یک حکم «حقانی» را بیان کنند.[7] یعنی این­که گفتمان روایت خویش از جنبه­های گوناگونِ واقعیت را به احکامی تبدیل می­کند که بنیان­های ارزش­های یک جامعه را می­سازند. گفتمان کلان روایتی است که قدرت را توجیه می­کند. اما تنها قدرت­ حاکم گفتمان­های خویش را نمی­سازد؛ صداهای دیگر نیز گفتمان­های خویش را می­سازند؛ کلان­روایت­های خویش را می­سازند؛ بنیان­های قدرت خویش را می­سازند.
میشل فوکو در این مورد سخن­ها گفته است. به عنوان نمونه در کتاب زایش درمانگاه نشان می­دهد که فاعل شناسایی­ی بیمار چه­گونه در روند تاریخ شکل می­گیرد. علم پزشکی­ در قرن هیجدهم بیماران را از زاویه­ی معرفت­شناسانه می­نگریست. در این نوع گفتمان تشخیص نشانه­های بیماری اهمیت داشت. یعنی این­که ریشه­های بیماری در جایی به جز جسم بیمار جست­وجو می­شد. بر مبنای این گفتمان، مرگِ پایان راه نبود. با گذر زمان اما، این گفتمان به سود پزشکی­ای که بر آسیب­شناسی­ی جسم بنیان گذاشته شده بود، تغییر کرد تا مرگ در مرکزِ علم پزشکی قرار گیرد. از این پس علم پزشکی گِرد محدودیت اجتناب­ناپذیر جسم شکل می­گرفت؛ گِرد فناپذیری­ی جسم.[8]
از تعریف گفتمان به­سرعت گذر کردیم.
حالا به گفتمان­های حاکم بر «ترانه­های جنبش این دوران» نگاه کنیم.

5
نخستین گفتمان حاکم بر «ترانه­های جنبش این دوران» این است: نسلِ جوان آبستن همه­ی ارزش­های خیر است. به عنوان نمونه به تکه­هایی از دو ترانه­ی خود نگاه کنیم.
ترانه­ی نخست: جوان ایرانی: تو ای حس بیدار جهان، جوان ایرانی/ تو ای نبض پویای زمان، جوان ایرانی/ تو سرچشمه­ی شور جان­ها، در انسان جاری­ی فردا/ بر پیشانی­ات بوسه می­زنم/ می­ستایم تو را.
ترانه­ی دوم: آزادی­ی میهن: به پا خیزید شما ای مادران رنج و غم دیده/ به پا خیزید شما ای نوجوانان ستم­دیده/ به پا خیزید شما ای عاشقان راه آزادی/ به پا خیزید، بکوشیم در راه عمران و آزادی.
دومین گفتمان حاکم بر «ترانه­های جنبش این دوران» این است: وطن مقدس است. تنها تکه­ی جهان است که می­توان در راه آن از سر گذشت. به عنوان نمونه به تکه­هایی از دو ترانه­ی خود نگاه کنیم:
ترانه­ی نخست: ترانه­ی ندا: یاد نداها همه جا گرداین جهان/ بر زبان­ها چون ترانه است/ عشق ایران در دل ما قصه­ای جاودانه است.
ترانه­ی دوم: من همون ایرانم: منو از یاد بردین، من همون ایرانم/ وقتی رفتین گریه کردم توی اون فصل غم­آلود/ گفتین اما برمی­گردین، همه دل­خوشیم همین بود/ گفتین و منم نشستم منتظر با چشم بیدار/ بچه­های نازنینم پس چی شد وعده­ی دیدار؟
سومین گفتمانِ حاکم بر «ترانه­های جنبش این دوران» این است: آزادی ارجمندترین هدف هستی است. به عنوان نمونه به تکه­هایی از دو ترانه­ی خود نگاه کنیم:
ترانه­ی نخست: ندای صلح و آزادی: ندا فریاد ما دارد/ صدای ما ندا دارد/ سلاح ما صدای ما است که هم شه هم گدا دارد/ ندای صلح و آزادی طنین تا کبریا دارد.
ترانه­ی دوم: نترسون: از این شب­گوشه­ی خاموش، از این تکرار بی­رویا/ سلام ای صبح آزادی/ سلام ای روشن فردا.
سه گفتمان حاکم بر «ترانه­های جنبش این دوران» را خواندیم.
حالا در راه جست­وجوی ساختار «ترانه­های جنبش این دوران» از اندیشه­ی ساختار گرایی به­سرعت گذر کنیم.

6
ساختارگرایی به مثابه یک روش، شاید از اندیشه­ی فردینان سوسور آغاز می­شود. فردینان سوسور به سه سطح فعالیت زبانی اشاره می­کند: لانگاژ، لانگ، پارول. تعریف ساختار لانگاژ، که مطلق زبان است، ممکن نیست. لانگ ساختار عام زبان است؛ پارول گفتار خاصِِ یک فرد.[9]
رابطه­ی لانگ و پارول بنیان اندیشه­ی ساختارگرایی است؛ رابطه­ی ساختار عام و ساختارهای خاص. بر مبنای اندیشه­ی ساختارگرایی، از یک­سو ساختارهای خاص آینه­ی ساختارهای عام است، از سوی دیگر ساختار عام خود را در ساختارهای خاص تکثیر می­کند. در چهارچوب همین جست­وجوی ساختارهای خاص در ساختار عام ـ ساختار عام در ساختارهای خاص است که به عنوان نمونه ولادیمیر پراپ ساختار مشترک قصه­های پریان­های روسی را جست­وجو می­کند؛[10] یا لوی استراوس هر اسطوره را یک پارول می­خواند که به الگوی ساختار لانگ جهان اسطوره­ها بریده شده است.[11] ساختارگرایی نظم مشترک ساختارها را جست­وجو می­کند؛ تقابل­ها، تفاوت­ها، تشابه­های مشترک را.
از اندیشه­ی ساختارگرایی به­سرعت گذر کردیم.
حالا به ساختار حاکم بر «ترانه­های جنبش این دوران» نگاه کنیم.

7
در راه جست­وجوی ساختار ترانه­های این دوران، نخست هر ترانه را در یک روایت فرو می­کاهیم. به این نتیجه می­رسیم که ساختار عام «ترانه­های جنبش این دوران» روایتی چهار جمله­ای است: این چهار جمله را می­نویسیم: شب است. سحر می­شود. زمستان است. بهار می­شود. در جست­وجوی ساختار عام «ترانه­های جنبش این دوران» به تکه­هایی از چهار ترانه­ی خود­ نگاه کنیم.
ترانه­ی نخست: ندای سهراب: خبر اومد زمستون داره می­ره/سکوت از شهر تیره پر می­گیره/ نگاه کن پای آزادی­ی این خاک/ داره قشنگ­ترین گل­ها می­میره.
ترانه­ی دوم: ناز پرستو: خیز و بیا، جان پرستو بیا/ جان پرستوی سخن­گو بیا/ خیز و بیا دست به دست افکنیم/ در صف بدخواه شکست افکنیم [...] سوی چمن­ها دره­ها، لاله­ها، چلچله­ها، گل­ها، پروانه­ها/ خیز و بیا، جان پرستو بیا/ جان پرستوی سخن­گو بیا/ بیا! بیا! بیا!
ترانه­ی سوم: طاقت بیار رفیق: طاقت بیار رفیق داریم می­رسیم/ دنیا اگه تاریک شد دستای فانوسو بگیر/ با من بیا! با من بیا، چیزی نمونده از مسیر/ سرما و سوز برف رو آهسته پشت سر بذار.
ترانه­ی چهارم: قسم به بوسه­ی آخر: که خون بهای تو خون سیاه جلاد است/ سکوت دامنه در انتظار فریاد است/ که خون­بهای تو اتمام این زمستان است/ طنین نام تو در ذهن هر خیابان است.
به ساختار حاکم بر «ترانه­های جنبش این دوران» نگاه کردیم.
حالا بپرسیم شباهت­ها و تفاوت­های «ترانه­­های جنبش این دوران» با ترانه­های دوران مشروطیت چیست؟ در راه پاسخ به این پرسش دو ترانه از دوران مشروطیت را به ترتیب حروف الفبا به دنبال هم می­نویسیم.

9
نام ترانه: از خون جوانان وطن لاله دمیده، ترانه­سرا:عارف قزوینی، آهنگ­ساز: عارف قزوینی، خواننده: عارف قزوینی، الهه، شجریان، پریسا و ...
هنگام می و فصل گل و گشت (جان­ام گشت، خدا گشت) چمن شد/ دربار بهاری تهی از زاغ و (جان­ام زاغ و خدا زاغ و) زغن شد/ از ابر کرم خطه ری رشک ختن شد/ دل­تنگ چو مرغ قفس بهر وطن شد/ چه کج­رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ، سر کین داری ای چرخ/ نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ/ از خون جوانان وطن لاله دمیده/ از ماتم سرو قدشان سرو خمیده/ در سایه­ی گل بلبل از این غصه خزیده/ گل نیز چو من در غم­شان جامه دریده/ خوابند وکیلان و خرابند وزیران/ بردند به سرقت همه سیم و زر ایران/ ما را نگذارند به یک خانه­ی ویران/ یارب بستان داد فقیران ز امیران/ از شک همه روی زمین زیر و زبر کن/ مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن/ غیرت کن و اندیشه­ی ایام بتر کن/ اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن/ از دست عدو ناله­ی من از سر درد است/ اندیشه هر آن کس کند از مرگ نه مرد است/ جان­بازی­ی عشاق نه چون بازی­ی نرد است/ مردی اگرت هست/ کنون وقت نبرد است.

نام ترانه: مرغ سحر، ترانه­سرا: ملک­الشعرا بهار، آهنگ­ساز: مرتضی نی­داوود، خواننده: ملوک ضرابی، قمرالملوک ضرابی، شجریان و ...
مرغ سحر ناله سر کن/ داغ مرا تازه­تر کن/ ز آه شرر بار این قفس را/ برشکن و زیر و زبر کن/ بلبل پر بسته ز کنج قفس درا/ نغمه­ی آزادی­ی نوع بشر سرا/ وز نفسی عرصه­ی این خاک توده را/ پرشرر کن/ ظلم ظالم، جور صیاد/ آشیان­ام داده بر باد/ ای خدا، ای فلک، ای طبیعت/ شام تاریک ما را سحر کن/ نوبهار است، گل به بار است/ ابر چشم­ام ژاله بار است/ این قفس چون دل­ام تنگ و تار است/ شعله فکن در قفس ای آه آتشین/ دست طبیعت گل عمر مرا مچین/ جانب عاشق نگه، ای تازه گل، ازین/ بیش­تر کن/ مرغ بی­دل، شرح هجران مختصر مختصر مختصر کن/ عمر حقیقت به­سر شد/ عهد و وفا بی­سپر شد/ ناله­ی عاشق، ناز معشوق/ هر دو دروغ و بی­اثر شد/ راستی و مهر و محبت فسانه شد/ قول و شرافت همه­گی از میانه شد/ از پی دزدی وطن و دین بهانه شد/ دیده تر شد/ ظلم مالک، جور ارباب/ زارع از غم گشته بی­تاب/ ساغر اغنیا پر می ناب/ جام ما پر ز خون جگر شد/ ای دل تنگ ناله سر کن/ از قوی­دستان حذر کن/ از مساوات صرف نظر کن/ ساقی­ی گل­چهره بده آب آتشین/ پرده­ی دل­کش بزن ای یار دل­نشین/ ناله برآر از قفس ای بلبل حزین/ کز غم تو سینه­ی من پر شرر شد/ کز غم تو سینه­ی من پُرشرر پُرشرر پُرشرر شد.
دو ترانه­ی دوران مشروطیت را به ترتیب حروف الفبا به دنبال هم نوشتیم.
حالا به تشابه­ها و تفاوت­های ترانه­های دوران مشروطیت و «ترانه­های جنبش این دوران» نگاه کنیم.

10
تشابه­های ترانه­های دوران مشروطیت و «ترانه­های جنبش این دوران» چیستند؟
ویژه­گی­های حماسی در ترانه­­های دوران مشروطیت نیز حاکم اند. به عنوان نمونه در این تکه از ترانه­ی از خون جوانان وطن لاله دمیده: غیرت کن و اندیشه­ی ایام بتر کن/ اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن.
گفتمان­ ستایش جوانی، ستایش آزادی به مثابه ارجمندترین هدف هستی، تقدس وطن در ترانه­های دوران مشروطیت نیز حضور دارند. به عنوان نمونه ستایش جوانی در این تکه از ترانه­ی از خون جوانان وطن لاله دمیده: از خون جوانان وطن لاله دمیده/ از ماتم سرو قدشان سرو خمیده؛ ستایش آزادی به مثابه ارجمندترین هدف هستی در این تکه از ترانه­ی مرغ سحر: بلبل پر بسته ز قفس درا/ نغمه­ی آزادی­ی نوع بشر سرا؛ تقدس وطن در این تکه از ترانه­ی از خون جوانان وطن لاله دمیده: از ابر کرم خطه ری رشک ختن شد/ دل­تنگ چو مرغ قفس بهر وطن شد.
ساختار ترانه­های دوران مشروطیت نیز همان ساختار «ترانه­های جنبش این دوران» است: شب است. سحر می­شود. زمستان است. بهار می­شود. به عنوان نمونه در این تکه از ترانه­ی مرغ سحر: ظلم ظالم، جور صیاد/ آشیان­ام داده بر باد/ ای خدا، ای فلک، ای طبیعت/ شام تاریک ما را سحر کن.
تفاوت ترانه­های دوران مشروطیت با «ترانه­های جنبش این دوران» اما، یکی بیش نیست.
در ترانه­های دوران مشروطیت نوعی گفتمان «عدالت اقتصادی» به چشم می­خورد که در «ترانه­های جنبش این دورانِ » غایب است. در جست­وجوی «گفتمان عدالت اقتصادی» تکه­هایی از دو ترانه­ی خود را زیر ذره­بین بگیریم.
نخست: تکه­ای از ترانه­ی از خون جوانان وطن لاله دمیده: خوابند وکیلان و خرابند وزیران/ بردند به سرقت همه سیم و زر ایران/ ما را نگذارند به یک خانه­ی ویران/ یارب بستان داد فقیران ز امیران.
بعد: تکه­ای از ترانه­ی مرغ سحر: ظلم مالک، جور ارباب/ زارع از غم گشته بی­تاب/ ساغر اغنیا پر می ناب.
به تشابه­ها و تفاوت­های ترانه­های دوران مشروطیت و «ترانه­های جنبش این دوران» نگاه کردیم.
حالا بپرسیم شباهت­ها و تفاوت­های «ترانه­­های جنبش این دوران» با ترانه­های دوران انقلاب اسلامی چیست؟ در راه پاسخ به این پرسش سه ترانه­ از دوران انقلاب اسلامی را به ترتیب حروف الفبا به دنبال هم می­نویسیم.
هم این­جا اما، بگوییم که هنگامی که از ترانه­های دوران انقلاب اسلامی سخن می­گوییم تنها ترانه­هایی را در نظر داریم که گفتمان مسلط دوران انقلاب اسلامی را تصویر می­کنند.

11
نام ترانه: ژاله خون شد، ترانه­سرا: سیاوش کسرایی، آهنگ­ساز: حسین علیزاده، خواننده: محمدرضا شجریان
ژاله بر سنگ افتاد، چون شد؟/ ژاله خون شد/ خون چه شد؟ خون چه شد؟/ ژاله خون کن، خون جنون کن/ سلطنت زین جنون واژگون کن/ سلطنت زین جنون واژگون کن/ ژاله بر گل نشان، گل­پران کن/ بر شهیدان زمین گلستان کن/ نام گمنام­ها جاودان کن/ تا به صبح آید شام تیره/ در شب تیره آتش­فشان کن/ دست در کن/ شو خطر کن/ خانه­ی ظلم زیر و زبر کن/ جان خواهر، روستایی، برادر/پیشه­ور، ای جوان، ای دلاور/ ما همه یک صف و در برابر/ آن ستم­کار، آن تاج بر سر/ خواهر من، گرامی برادر/ چون به هر حال تنها است مادر/ من به خاک افتادم، تو بگذر/ بهر ایجاد دنیای به­تر/ ای شما، ای صف بی­شماران/ اشک من در نثار شمایان/ بر سر هر گذرگاه و میدان/ ژاله شد، ژاله شد، ژاله چون شد؟/ ژاله خون، ژاله دریای خون شد/ خون جنون، خون جنون/ سلطنت واژگون، سلطنت واژگون.

نام ترانه: وحدت، ترانه­سرا: سیاوش کسرایی، آهنگ­ساز: اسفندیار محمدزاده، خواننده: فرهاد
گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمی­ماند برپا و استوار، هرگز، هرگز، والا پیام­دار محمد/ آن­گاه تمثیل­وار کشیدی/ عبای وحدت/ بر سر پاکان روزگار/ والا پیام­دار محمد/ در تنگ پرتبرک آن نازنین عبا/ دیرینه ای محمد/ جا هست بیش و کم آزاده را/ که تیغ کشیده است بر ستم/ والا پیام­دار محمد.

نام ترانه: الله، الله، الله، ترانه­سرا: افشین سرفراز، آهنگ­ساز: فریدون خشنود، خواننده: رضا رویگری
الله، الله، الله، لا الاهه ال­ الله/ ایران، ایران، ایران، رگبار مسلسل­ها/ الله، الله، الله، لا الاهه الالله/ ایران، ایران، ایران، خون و مرگ و عصیان/ بنگر که همه فریاد/ بنگر که همه توفان/ از اشک یتیمان­ات، از خون شهیدانت/ فردا که بهار آید/ صد لاله به بار آید/ فردا که بهار آید/ آزاد و رها هستیم/ نه ظلم و نه زنجیری/ در اوج خدا هستیم/ در اوج خدا هستیم.
سه ترانه­ی دوران انقلاب اسلامی را به ترتیب حروف الفبا به دنبال هم نوشتیم.
حالا به تشابه­ها و تفاوت­های ترانه­های دوران انقلاب اسلامی و «ترانه­های جنبش این دوران» نگاه کنیم.

13
تشابه­های ترانه­های دوران انقلاب اسلامی و «ترانه­های جنبش این دوران» چیستند؟
در ترانه­ی دوران انقلاب اسلامی نیز ویژه­گی­های حماسی حاکم اند. به عنوان نمونه در این تکه از ترانه­ی ژاله خون شد: دست در کن/ شو خطر کن/ خانه­ی ظلم زیر و زبر کن.
ساختار ترانه­های دوران انقلاب اسلامی نیز همان ساختار «ترانه­های جنبش این دوران» است: شب است. سحر می­شود. زمستان است. بهار می­شود. به عنوان نمونه در تکه­ای از ترانه­ی ژاله خون شد: تا به صبح آید شام تیره/ در شب تیره آتش­فشان کن. و در این تکه از ترانه­ی الله، الله، الله: از اشک یتیمان­ات، از خون شهیدانت/ فردا که بهار آید/ صد لاله به بار آید/ فردا که بهار آید/ آزاد و رها هستیم.
تفاوت ترانه­های دوران انقلاب اسلامی با «ترانه­های جنبش این دوران» اما، در گفتمان آن­ها است.
نخستین گفتمان حاکم بر ترانه­های دوران انقلاب اسلامی این است: آزادی و عدالت را باید در آسمان جست. به عنوان نمونه در این تکه از ترانه­ی الله، الله، الله: الله، الله، الله، لا الاهه ال الله/ ایران، ایران، ایران، رگبار مسلسل­ها/ الله، الله، الله، لا الاهه الالله/ ایران، ایران، ایران، خون و مرگ و عصیان.
دومین گفتمان حاکم بر ترانه­­های دوران انقلاب اسلامی این است: «مبارزان» باید گرد محور اسلام وحدت کنند. به عنوان نمونه در این تکه از ترانه­ی وحدت: آن­گاه تمثیل­وار کشیدی/ عبای وحدت/ بر سر پاکان روزگار/ والا پیام­دار محمد/ در تنگ پرتبرک آن نازنین عبا/ دیرینه ای محمد/ جا هست بیش و کم آزاده را.
سومین گفتمان حاکم بر ترانه­های دوران انقلاب اسلامی این است: باید با مفهوم « ظلم» ستیز کرد. به عنوان نمونه در این تکه از ترانه­ی وحدت: گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمی­ماند برپا و استوار، هرگز، هرگز، والا پیام­دار محمد. و در این تکه از ترانه­ی الله، الله، الله: فردا که بهار آید/ آزاد و رها هستیم/ نه ظلم و نه زنجیری/ در اوج خدا هستیم/ در اوج خدا هستیم.
بیست ترانه از سه دوران را خواندیم.
حالا بپرسیم تشابه­ها و تفاوت­های ترانه­های این سه دوران چه می­گویند؟

14
پرسش نخست: ویژه­گی­های حماسی­ی ترانه­های سه دوران چه می­گویند؟ چنین می­گویند: در دوران، خیزش­های اجتماعی جهان به چشم انسان ساده می­شود. پاسخ­های سریع جای­گزین پرسش­های پیچیده می­شوند. تردید­ جای خود را به یقین­ می­دهد. صداهای متفاوت فرصت شنیدن پیدا نمی­کنند. تقدس عمل شجاعانه جای حرمت اندیشه را می­گیرد.
پرسش دوم: ساختار مشترکِ ترانه­های سه دوران چه می­گویند؟ چنین می­گویند: انتظار به سر نرسیده است. بهار هنوز نیامده است. سحر هنوز نیامده است. بهاری که انسان ایرانی به آن دل بسته بوده است یا بهار نبوده است یا در نیمه­راه به زمستانی دیگر تبدیل شده است. سحری که انسان ایرانی به آن دل­بسته بوده است یا سحر نبوده است. یا در نیمه­­راه به شبی دیگر تبدیل شده است.
پرسش سوم: گفتمان­های متفاوت ترانه­های سه دوران چه می­گویند؟ چنین می­گویند: جنبش مشروطیت شورش گفتمان مدرن است علیه سنت پادشاهی­ی سر کوبگر. انقلاب اسلامی شورش گفتمان سنت اسلامی است علیه پادشاهی­ی مدرن سرکوبگر. «جنبش این دوران» شورش گفتمان مدرن است علیه سنت اسلامی­ی سرکوبگر.
در مورد گفتمان­های متفاوت سه دوران کمی تأمل کنیم.

15
گفتمان­های متفاوت ترانه­های سه دوران ما چنین نیز می­گویند: به نظر می­رسد که از دوران مشروطیت تا کنون پنج گفتمان در کنار یک دیگر در جهان انسان ایرانی زنده­گی کرده­اند.
گفتمانِ نخست: گفتمان مدرنِ عصرِ روشنگری که خود را از جمله در بخشی از اندیشه­ی متفکرانی چون میرزا آقاخان کرمانی متبلور می­کند.[12]
گفتمان دوم: گفتمان مدرن سرکوبگر که خود را در سیاست رسمی­ی حکومت پهلوی متبلور می­کند.[13]
گفتمان سوم: گفتمان ناسیونالیسم ایرانی که خود را در اندیشه­ی بسیاران متبلور می­کند؛ از فتحعلی آخوندزاده تا محمدرضاشاه پهلوی، از محمدرضاشاه پهلوی تا محمد مصدق؛ آمیخته­ای از اندیشه­ی بسیاران؛از کوروش، زرتشت، زروان، مانی، انوشیروان، رستم، فردوسی، میترا تا دیگران؛ آمیخته­ای از «شکوه» پادشاهان، «نیکی­»ی چهره­های اسطوره­ای، «خرد» اندیشمندان.[14]
گفتمان چهارم: گفتمان اندیشه­ی سوسیالیستی که از اندیشه­ی انجمن اجتماعیون عامیون آغاز می­شود، به اندیشه­ی حزب کمونیست ایران می­رسد، در اندیشه­ی گروه 53 نفر ادامه پیدا می­کند، در اندیشه­ی ده­ها سازمان سیاسی متبلور می­شود.[15]
گفتمان پنجم: گفتمان اسلامی که در قالب جمهوری­ی اسلامی به قدرت می­رسد، از مسجد تا اینترنت را صحنه­ی جولان می­کند، خود را در چهره­ها و روایت­ها متبلور می­کند؛ از میرزای نایینی تا شیخ فضل­الله نوری، از مجاهدین خلق تا علی شریعتی، از روح­الله خمینی تا عبدالکریم سروش.
همین جا باید پرانتزی باز کرد و بر دو نکته انگشت گذاشت. نکته­ی نخست این ­که بسیاری از چهره­ها و روایت­های اسلام تلاش کرده­اند اسلام را با گفتمان غالب اندیشه­ی مدرنِ دورانِ خویش آشتی دهند.[16] نکته­ی دوم این­ که پاره­ای از گفتمان­های غالبِ اندیشه­ی مدرن تلاش کرده­اند خود را در چهارچوب اسلام بازتعریف کنند.[17] شاید از همین رو است که در گفتمان­های ترانه­های سه دوران خود شاهد نوعی ترکیب گفتمان­های رقیب در یک دیگر هستیم.
حالا بپرسیم گفتمان­های ترانه­های سه دوران ما حاصلِ ترکیب چه گفتمان­هایی هستند؟

16
گفتمان ترانه­های دوران مشروطیت ترکیبی است از گفتمان مدرنِ عصرِ روشنگری، گفتمان ناسیونالیسم ایرانی، سایه­ی نوعی گفتمان چپ، سایه­ی نوعی گفتمان اسلامی.
گفتمان ترانه­های دوران انقلاب اسلامی ترکیبی است از نوعی گفتمان اسلامی، سایه­ی نوعی از گفتمان چپ.
گفتمان «ترانه­های جنبش این دوران» ترکیبی است از گفتمان مدرن عصر روشنگری، گفتمان ناسیونالیسم ایرانی.
حضور و غیاب گفتمان­های تاریخ صد سال تاریخ اخیر ما در ترکیب گفتمان ترانه­­های سه دورانِ ما خود سخن می­گویند. حالا بپرسیم غیاب­های جاری در ترانه­های سه دوران ما چه چیزهایی هستند؟ چه می­گویند؟

17
پیش از این نیز از غیاب­های جاری در ترانه­های سه دوران خود گفتیم. طور دیگری بگوییم: در ترانه­های سه دوران ما سه غیاب بزرگ­ترین اند: غیاب اول: پرسش­؛ غیاب دوم: صداهای متفاوت؛ غیاب سوم: تردید در مورد غایت آرزومندانه.
غیاب اول به ما می­گوید که در دوران جنبش­های سیاسی – اجتماعی­ انسان گاه در مقابل جنبشی که پیش چشم او به نمایش درآمده است، خاضعانه سکوت می­کند[18] تا هم­نوایی در مقابل نیروی شر خدشه­دار نشود. در چنین دورانی انسان گاه تلاش می­کند تنها نوای تسلابخشی را بشنود[19] که اعلام کرده است آینده را در مشت دارد.
غیاب دوم به ما می­گوید در دوران جنبش­های سیاسی – اجتماعی راه گفت­وگو با متن­های دیگر چندان گشوده نیست؛ یعنی گاه یک صدا تنها صدای موجود پنداشته می­شود.
غیاب سوم به ما می­گوید در دوران جنبش­های سیاسی – اجتماعی گاه راهی به­جز باور صدای مسلط وجود ندارد. در چنین دورانی گاه حضور صداهایی که صدای مسلط را نمی­پذیرند، «مخل وحدت» پنداشته می­شوند.
حضورها و غیاب­های ترانه­های سه دوران ما مکرر اند. دور می­زنیم.

19
در این جستار چه کردیم؟ در بیست ترانه از سه دوران تاریخ خود دور زدیم. چه دیدیم؟ هوای سلحشوری دائم بود. گفتمان­­های تاریخِ ما رنگ عوض می­کردند، در هم می­آمیختند، جای­گزین یک­دیگر می­شدند. شب بود. زمستان بود.

اسفندماه 1388


در این­جا از عبارت «جنبش این دوران» به جای «جنبش سبز» استفاده می­کنم تا به­روشنی تأکید کنم گرایش­ سیاسی­ی مشترکی در پانزده ترانه­ی ما به چشم نمی­خورد.[1]
لوکاچ، جورج. (1381)، نظریة رمان، ترجمه­ی حسن مرتضوی، تهران، صص 17 - 16[2]
نورتروپ، فرای. (1377)، تحلیل نقد، ترجمة صالح حسینی، تهران، ص 48[3]
مختاری، محمد. (1368)، حماسه در رمز و راز ملی، تهران، ص 21[4]
مسکوب، شاهرخ. (1374)، «بخت و کار پهلوان در آزمون هفت خان» در تن پهلوان و روان خردمند، تهران، ص 53[5]
کزازی، میرجلال­الدین. (1372)، رویا، حماسه، اسطوره، تهران، صص 190 - 183[6]
[7] Foucault, Michel. (1972), The Archaeology of Knowledge, London, p. 141
[8] Foucault, Michel. (1976), The Birth of the Clinic: An Archaeology of Medical Perception, Translated into English by A. M. Sheridan, London, p. 197
سوسور، فردینان. (1378)، دورة زبان­شناسی عمومی، ترجمة کوروش صفوی، صص 54 - 3[9]
[10]Propp. Vladimir. (1979), Morphology of the Folktale, Translated by Laurence Scott, Revised by Louis A. Wagner, London, pp. 21 - 65
[11] Harland, Richard. (1987), Superstructuralism: The Philosophy of Structuralism and Post–Structuralism, London and New York, pp. 25 - 33
آزاد ارمکی، تقی. (1380)، مدرنیته ایرانی: روشنفکران و پارادایم فکری عقب­ماندگی در ایران، تهران، صص 168 - 165[12]
دیگار، ژان پیر.، هورکاد، برنار.، ریشار، یان. (1378)، ایران در قرن بیستم: بررسی اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در یکصد سال اخیر، برگردان: عبدالرضا (هوشنگ) مهدوی، تهران، صص 198 - 77[13]
ولی، وهاب.، بصیری، میترا. (1379)، ادیان جهان باستان: جلد سوم، ایران، تهران، صص 117 - 3[14]
اقبالی، علیرضا. (1381)، مقدمه­ای بر تشکیل سرمایه و تفکر اقتصادی احزاب و گروههای سیاسی در ایران، تهران، صص 239 - 192[15]
به عنوان نمونه شاید بتوان ردِ پای لیبرالیسم را در اندیشه­ی مهدی بازرگان، رد پای مارکسیسم را در اندیشه­ی سازمان مجاهدین خلق، رد پای هرمنتیک را در اندیشه­ی عبدالکریم سروش جست­وجو کرد.[16]
به عنوان نمونه شاید بتوان به تلاش­های متفکران دوران مشروطیت، از آن میان طالبوف تبریزی و زین­العابدین مراغه­ای، اشاره کرد.[17]
لوکاچ (1381)، ص 38[18]
همان­جا، صص 17 - 16[19]
------------------------------------------
این جستار پیش از این در نشریه­ی آرش شماره­ی 104 چاپ شده است.
-
1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
با درود سپاس فراوان برای نگارش این جستار ، به باور من نگاه شما خیلی کوتاه بود و جای خالی آثار شاخصی چون ترانه نونفس از آقای شهیار قنبری احساس می شود و یا کارهای ساختار شکنانه گروه کیوسک یا آقای شاهین نجفی که به زعم جنجال های فراوان پیرامون نام و آثارش و یا سبکی که دارد نباید نادیده گرفته شود به سبب تاثیر عمیق و غیر قابل انکارشان در بافت جوان جامعه امروز ! امیدوارم در جستاری دیگر به آن پرداخته شود.

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!