پنجشنبه
نیچه در بستر بیماری-۱۸۹۹

فراموشی نیچه را به جنون کشاند
الکساندر فریزل سانتی یو
برگردان: رباب محب

آدریان لِوِرکون شخصیّت اوّل رومان کتاب "دکتر فاوستوس" اثر توماس مان، آهنگسازی است که سیفلیس اندک اندک وجودش را به نابودی می کشاند. او سيفلیس را در معامله ای با شیطان از قِبلِ رسیدن به شهرت به جان خریده است. بیماری، خلاقیتی دیوانه وار در او می آفریند و سرانجام عاملِ مرگ اش می شود. توماس مان خمیرمایه یِ داستان اش را از زندگی فردریش نیچه که گویا به دنبالِ یک دوره آفرینندگی از بیماریِ سيفلیس درگذشته، بر گرفته است.
تا پیش از همگانی شدن وسایل جلوگیری از بارداری و آنتی بیوتیک های ضدِ سیفلیس، این بیماری یکی از بیماری هایِ همه گیر و جهانی بود. امروزه سیفلیس تنها در کشورهای در حال توسعه و در میان طبقاتِ زحمت کش و فقیر دیده می شود. سیفلیس بر رویِ اُرگان های بدن اثر گذاشته و عوارض بدی را برای فردِ مبتلا ایجاد می کند. آخرین مرحله یِ این بیماری وقتی است که سلول هایِ مغز آسیب پذیر شده و فردِ مبتلا دچارِ بیماری ِ فراموشی می گردد. مزاج نا متعادل و عصبیت ها به مرور زمان به دیوانگیِ سیفلیسی منجر شده و فرد به طور عجیبی اعتماد به نفسِ بیمارگونه ای پیدا می کند و خودبزرگ بین می شود تا آن جا که از درک ِ مسائل عاجز می ماند. اغلب یک دوره یِ خلاق اما بی برنامه در زندگی ِ فرد ِ مبتلا بُروز می کند. سیر تکاملیِ این بیماری، فراموشی و مرگ است. گفته می شود نیچه به این مرحله رسیده بود. اما پس از مرگ او (سال 1900) این گفته به زیرِ سؤال رفت.
نیچه تا پیش از مرگش به جز در میانِ گروهی محدود هوادار، فرد گمنامی بود و بدین خاطر در رده یِ بیماران ِ مشهور قرار نگرفت و درمان نشد. آنچه از این دوره باقی است، پرونده یِ پزشکی ِ او، نامه هایش و شاهدان ِ عینی است که می توان به آن ها استناد کرد.
تحقیقات و پیشرفت های علمی ِ عصب شناسی و روان شناسی در سال هایِ اخیر، بحث بر پیرامون بیماری ِ سیفلیس را تازه کرده است، چیزی که منجر به بررسیِ دوباره یِ بیماری ِ نیچه شد. از این میان باید از نظرات "ام اورث و او ار تریمبل" در مقاله یِ "بیماریِ روحی روانیِ فردریش نیچه: از کارافتادگی ِ کلی ِ حواس یا فراموشیِ فرانت تمپورال" (2006) نام برد. دورانِ خلاقيت، پیش از مبتلا شدن نیچه به بیماری يی که تصوّر می رفت سفلیس باشد تا سال 1889 یعنی سالی که او به بیمارستان منتقل شد ادامه داشت. یک سال پیش از آن یعنی سال1888 نقطه یِ اوج ِ خلاقیت های نیچه بود. در این سال او موفق به نوشتنِ آثاری چون "ماورایِ خوب و بد"، "شجره یِ اخلاق" و " اسه هومو" شد. بنا به گفته یِ ام اورث و او ار تریمبل نیچه مبتلا به بیماری يی بود که امروزه به فراموشیِ فرانت تمپورال یا فراموشیِ پیشانی مشهور است.
فراموشیِ فرانت تمپورال یک بیماریِ نادر است و برخلافِ بیماریِ آلزایمر در سنینِ میانسالی بُروز می کند. سلول هایِ جلویِ سر و پیشانی به مرور فرسوده می شوند. دلیل این امر هنوز مشخص نیست، اما آن چه مسلـّم است این است که این سلول ها فنکسیون و عملکردهایِ مهمی دارند؛ پیداکردن ِ استراتژی جهتِ حلّ مسائل، همکاری ِ حواس با هم و قوه یِ تمرکز و خودآگاهی، حسّ همدردی و مشارکت از آن جمله است. این بدین معناست که قسمتِ جلوئی ِ مغز نقش عمده ای بر عهده دارد و ضربه یا صدمه به این قسمت منجر به اختلالات رفتاری می گردد. فردِ خودمحور، بی قید و لااُبالی شده و نتایجِ بدِ رفتارِ نابهنگامِ خود را نمی بیند واز پسِ زندگیِ اجتماعی برنمی آید. حرف هایی می زند که درتابِ تحمّلِ دیگران نمی گنجد و در نتیجه رفتار و کردارِ او غیرقابلِ تحمّل می گردد. او شدیدَن شیفته یِ غذا و به خصوص شیرینيجات می شود. علایقِ ابزوردی پیدا می کند و در نهایت قدرتِ تشخیص را از دست می دهد و گاه به جنون می رسد. اطرافیان و خانواده به تنگ آمده و اغلب رفتارِ فردِ مبتلا را "کودکانه" تلقی می کنند. و این تلقیِ کاملن درستی است، چرا که قسمتِ جلوئی ِ مغز در سنینِ کودکی و جوانی رشد می کند.
عوارضی شبیهِ عوارضِ آمده را ما در " اشتباهِ دکارت" اثرِ آدتونیو داماسیو و شخصیت این کتاب فینه آس کیج می یابیم. فینه آس کیج هنگام کار دچار یک حادثه می شود و یک لوله یِ آهنی بر قسمتِ جلوئی ِ سرش فرود می آید. ضربه درجا باعثِ تغییر شخصیتِ او شده و او تحتِ مراقبتِ دکتر قرار می گیرد. این در حالی است که فراموشیِ فرانت تمپورال به طور بطئی و کند و درطیِ سال ها بروز می کند. عوارض در سال های اولیه قابلِ رؤیت نیستند، اما با گذشتِ زمان رفتارِ بیمارگونه یِ فرد بر دیگران آشکار می گردد و فرد برای زنده ماندن به دیگران وابسته می شود.
نیچه در طول زندگی اش دچار بیمارهایِ مختلفی بود. میگرنِ دشوارش همواره با او بود و او را دمی رها نکرد. دو خاله یِ او دچار بیماری ِ روانی بودند. پدرش از بیماریِ نامعلومی، در همان سن و سالی از دینا رفت که خودِ نیچه و احتمالن بنا به همان دلیلی که پدر از دنیا رخت بربست. از شروع ِ بیماریِ نیچه ما چیزی نمی دانیم، اما دو دوستِ نزدیک او اِروین روده و پل دیوسِن در سال 1886 از تغییراتِ رفتاری ِ دوستشان خبر می دهند، ولی نیچه تحت مراقبت قرار نمی گیرد. سر و وضعِ او و آپارتمانش آشفته و درهم ریخته است. اعتماد به نفس، که یکی از خصوصیاتِ بارزِ او به شمار می آمد رو به تحلیل بود. نامه هایش را با نامِ ضدِّ مسیح، این به صلیب کشیده شده ، دیونیسوس امضا می کند. به تزار روسیه وبیسمارک نامه می نویسد و از طرح ها و پروژه هایش می گوید. تا سرانجام در ژانویه 1889 توسط دوستانش به بخشِ روانی ِ بیمارستان باسِل انتقال می یابد. دوستانش او را با این بهانه که یک ضیافت به افتخارِ اوبرپاست، او را به بیمارستان می کشانند. در پرونده یِ پزشکیِ او نوشته شده است؛" بیمار بی خیال و بی قید، سرزنده و بانشاط است، از شرایطِ خود غافل است و زیاد می خورد و بی دلیل و ناگاه آواز می خواند" او یک هفته بعد به بیمارستان جِنا واقع در آلمان انتقال داده می شود. نیچه نمی داند کجاست و همچنان متنظرِ ضیافتی است که قرار است به افتخارش برگزار شود. به دکترش تعظیم می کند و پشتِ سرهم دستش را می فشارد. به دشواری زبان هایِ فرانسوی، آلمانی و ایتالیائی را درهم می آمیزد و از مقاصد و موفقیت هایِ آهنگسازی اش حرف می زند. پرونده یِ پزشکی ِ او حاکی از این امر است که تنهايی، پریشان حالی و بی قیدیِ او تا اخر عمرش ادامه داشت. او خود را "تزار"، "هِرزونگ وون کامبرلندگ و "فردریک ویلهم آی وی" معرفی می کرد. هر چه دست اش می امد در اتاقش جمع می کرد. بهداشت را رعایت نمی کرد. اشتهای ِ بی نظیری داشت که حتـّا شاملِ حالِ مدفوعات اش هم می شد.
خلاقیت نیچه از همان سال 1886 یعنی سالی که دوستانِ او از تغیيرِ شخصیتِ اش خبر می دهند آغاز می شود. سال 1872 اوّلین اثرش "تولد تراژدی در یونان قدیم" را تحتِ تأثیرِ رومانتسیم آلمان و واگنروورم می نویسد. آن گاه " چنین گفت زردتشت " را طیِ سه سال 1883- 1885 می نگارد. پس از آن "ماورایِ خوب و بد" را در سالِ 1886 می نویسد. نوشتنِ "شجره یِ اخلاق" از اندیشه تا چاپ بیست روز طول کشید؛ دهم جون تا سی ام جونِ 1887. در طی هشت ماهِ بعدی او موفق به نوشتن؛ "واگنر"، "نیچه مقابلِ واگنر"، "ویلیان بر قدرت" (ضدِ مسیح)، "غروب بت ها"، "دیونسون دیاترامبِن" و " اسه هومو" شد. علاوه بر اين، بسیاری از آثار پیشینِ خود را بازسازی کرد. الیزابت خواهرِ نیچه در دفترچه یِ خاطراتش ضمنِ شرح فعالیت های ِ جنون آمیز او می پرسد آیا این گونه کار کردن خصلتی انسانی است؟
بنا به گفته یِ ام اورث و او ار تریمبل قدرت خلاقیت و پرکاری يی شبیهِ عوارض ِ نیچه را نزدِ بیماران ِ مبتلا به فراموشی ِ فرانت تمپورال و در اوایل بُروزِ بیماری می توان مشاهده کرد. در کلینک ها هر روز می توان بیمارانی را دید که چگونه استعدادهایِ خفته اشان بیدار شده و خلاق و آفریننده می شوند (و گاه استعداد آفرینندگی اشان کم رنگ می شود). بروس میلر یکی از محققان دو دانشگاه کالفرنیا و سان فرانسیسکو است که در این حوزه تحقیقات دامنه داری کرده و مقالات متعدّدی در مجلات علمی منتشر کرده است.
خلاقیت هنری پدیده ای پیچیده است و به سادگی قابل بررسی نیست. یکی از راه هایِ بررسیِ خلاقیت های ِ هنری، مقایسه یِ آن ها با بازی های کودکانه است. خلاقیت هنری همانند بازی ها نوعی خلاقیتِ کنترل شده یِ آزادند "در خدمتِ من و بازگشت به من". آفرینندگی نزدِ کودکان بنا به غريزه صورت می گیرد، در حالی که برسرِ راهِ بزرگسالان همیشه موانعی یا فت می شود. راه هایِ متعدّدی جهتِ تخفیف این موانع هست؛ از جمله موادّ مخدّر.
وقتی فنکسیونِ فرانت تمپورال کاهش می یابد، فرد منِ کنترل شده اش را از دست می دهد و با شیوه ای کودکانه به بازی وآفرینندگی می پردازد. البته این فقط در آغازِ بیماری صادق است. نزد هنرمندانی که فرصت کرده اند به زبان ِ هنری ِ خود برسند، شاید این امر چندان محسوس نباشد، اما آثارشان مکرّر و یک نواخت می شود. هنرمند خود را مقـیّد به خـَلق ِ اجباری می کند. تولید تا جائی پیش می رود که بیماری شدت نگرفته باشد، دقیقن مثل مورد نیچه. در طی ِ سالهايی که او در بیمارستان جِنا بستری بود به مرور نسبت به توانائی هایش بی تفاوت شد.
نیچه در سال 1890 به منزل مادرش انتقال داده شد. مادر و پس از او خواهرش الیزابت تا روز مرگ از او مراقبت کردند. روزی که چشم از دنیا فرو بست پنجاه ساله بود و حدود سه سال بود که ابدن قادر به ارتباط گیری با پیرامون خود نبود.
اما جریان سيفلیس چه شد؟ بله، تمام محققانی که پرونده یِ او را بررسی کرده اند یکصدا مبتلا بودن نیچه به سيفلیس را رد می کنند. علیرغم رُمان توماس مان، بیماری ِ فوق سال های متمادی زیر سؤال رفته بود. نیچه هرگز دچار مشکلات پوستی، چشم یا مشکلاتی از این قبیل نبود، مگر دردسری كه مغزش برایش آفرید.
مغز متبلایان به سيفلیس نیز فرسایش می یابد، اما تفاوتِ بیماری ِ نیچه با سيفلیس، بطئی بودنِ و طولانی بودنِ بیماریِ او بود. او ده سال با بیماری اش زیست. از آن گذشته طبق بیوگرافی ها و سرگذشت های موجود، نیچه چندان مشتاق سکس نبود. او هرگز ازدواج نکرد و تا جايی که ما می دانیم روابط افلاطونی نداشت و اهل رفتن به فاحشه خانه هم نبود. از اینها گذشته اگر نیچه شیفته ی روابط جنسی بود آیا نباید این حس یا این عادت جايی در آثار او حضور پیدا می کرد؟
شیوه یِ نگارش نیچه در اواسطِ قرن نوزدهم تغییر کرد، چیزی که به احتمال ِ قوی از بیماریِ او نشأت گرفته بود: خشن، گاهی کارا اما اغلب گستاخ و بی ادبانه، خود بینانه و متکبّرانه. شیوه یِ نگارشی که ما به عنوانِ مثال در "علمِ شکوفا"، 1882 نمی بینیم. نزدِ خواننده، نیچه دیگر آن همدمی نیست که در آثارِ اولیه اش بود؛ یعنی سیسرونی مشغول و منحرف از مسیر عادی.
با توجّه به نفوذی که نیچه بربسیاری از متفکران و صاحبان ِ اندیشه ي قرن بیستم چون؛ فروید، ویتگنشتاین، سارتر و فوکو داشت، بی شک پرداختن به بیماری ِ او و عواقب آن اهمیّت دارد. آیا افکار و ایده های نیچه ناشی از بیماریِ او و زیرِ پا گذاشتنِ اخلاق بود که به چنین آثاری انجامید؟ در این باره بسیار گفته شده است. اما ساده انگاری است اگر ما نیچه را به عنوان یک دیوانه رد کنیم یا مثلِ هوادرانِ او نظراتِ غلطِ او را که در سالهای ِ اخرِ عمرش ارائه داد، با بیماری اش توجیه کنیم. به هرحال پرداختن به این امر ساده نیست و نویسندگان مقاله یِ "بیماریِ روحی روانیِ فردریش نیچه: از کارافتادگی ِ کلیِ حواس یا فراموشیِ فرانت تمپورال" نیز پاسخی ندارند. اما مهم ترین ضدِ دلیل، حرف هايی است که خیلی پیش تر از مرگِ نیچه بر زبان اش جاری شد؛ "نسبی بودن اخلاق، زبان و روشنفکریِ خودبین و خودمحور".
بیست و دوم دسامبر دو هزار و نه استکهلم
این مقاله در روزنامه سونسکاداگ بلادت در تاریخ 21 دسامبر دوهزار و نه بخش فرهنگی صفحه یِ 7 منتشر شده است.
الکساندر فریزل سانتی یو پزشک و روانپزشک بخش بیماری های روحی روانی بیمارستان / دانشگاه لُوند واقع در کشور سوئد می باشد.
------------------------
اسامی به لاتین:
Friedrich Nietzsche- Alexander Frizell Santillo – Thomas Mann – Adrian Leverkühn- Basel – Jena – Herzog von Cumberland- Fredrik Wilhem IV – Wagnerwurm- Paul Deussen – Bismarck – Bruce Miller – Elisabeth – Freud – Wittegenstein – Sartre – Foucault. ”Ecce Homo” – ”Dotor Faustus”
-
-
-
1 Comments:
Anonymous آذر کیانی said...
سلام رباب جان .مرسی از آمدنت به وب وممنون از ترجمه ی خوب ات. راستش عزیز خودم شخصا معتقد به تفکیک کردن نیچه از تعارضات جسمانی و روحی اش نیستم .چون اون بیماری یا بیماریها بخشی از وجود نیچه هستند نیچه نمیتواند جدای از بیماریهایش دیده بشود. و تمامیت خلاقیت او هم در همین بقولی پکیج اتفاق افتاده که کم نیستند کسانی که از او تاثیر کرفته اند. حتی همین حالا هم...وقتی میگوید فقط در فراموشی ست که انسان به حقیقت نزدیک میشود این دریافت او هیچ ارتباطی به بیماری اش ندارد چه بسا برای رسیدن به همین خلاقیت باید این بیماری در او ایجاد میشد که در این صورت این دیگر بیماری نیست و بخشی از موجودیت اوست...بازم ممنون

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!