یکشنبه
-
آی...
فرهنگ کسرایی
-
داغتر از لبانش؛
سکوتش بود
آتشپاره­ای روی تنم،
وَ نگاهش
که بهتر از تیغْ پوست را میبُـرد.
نه چندان ژرف اما
آنقدرهست که قطره خونی به گونه­ام بغلتاند.
دندانهای سفیدش
ردیف ایستاده­­اند آماده
درنگ میجویند
تا گوشت از لپم بکَنـَند.
میپایدم با شوق ولی
آرام بود بهررو چهره­اش
نه لرزشی در چانه­اش
نه چینی بر پیشانیش
تنها لبخندی دلربا بر لبش منتظر
تا تکانی اگر بخورم
شاهرگم را بزند
با بوسه­اش...
آی!

گرچه پاره­آتشی­ست کوچک اما
این هیولا روی سینه­ام سنگینی میکند.

سکوتش را میگویم.


فرهنگ
آگوست 2009
-
-----------------------------------------------------
این کار بنا بر خواست نویسنده باید در گوشه چپ صفحه منشر شود.سایت اثر
-
-
-
-
1 Comments:
Anonymous آذر کیانی said...
شعر خوش ساختی ست.خیلی خوب .

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!