سه‌شنبه
One Poem to Michael Jackson

شد

شعری از آذر کیانی

به یاد مایکل جکسون

می خواست سفید باشد،... شد
می خواست بینی اش کوچک باشد ، شد
می خواست موهایش صاف باشد،... شد
شد........ شد
اما چیزی که نشد حکایت دو سه حبه ی انگور است
که قرار بود مهره های پشتی مایکل را تر کند
نشد و صندلی او در شام آخر خالی ماند
مایکل جابجا شده بود تا بتواند که ببیند اما
تگاهش رفت و جفت احول مولانا شد
شد
و نشد که برود مایکل
به خواب سیاهان
و خواب سیاه شد
شد........شد
میان دو کودک سیاه و سفید
که تابی را پرواز می دادند
بی سر نشین.

1 Comments:
Anonymous اراكده said...
سلام
مي خواست و شد.موافقم.
به نظر شمامعجزه اتفاق نيفتاد؟

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!