پنجشنبه
محاکمه
قباد آذر آیین
-
می نشانم اَش روو چارپایه، می ایستم رو به روش، گلوم را صاف می کنم و حکم را می خوانم:
گوش کنید بی بی رنگینه! بر اساس رأی دادگاه محله ی مظلوم آباد، شما به دلیل ارتکاب جرایم زیر محکوم می شوید:
1- نزول خواری: (( دست قسم بات ندارم خواهر، به قرآنی که به سینه ی محمده، تا حالا سه تای اصلِ پولِش اَزَمون نزول گرفته، هنوزم طلبِش سرِ جاشه لامسب!..، نمی دونم یی همه حرص می زنه برا چی؟ برا کی؟ پول می خوا برا سرِ گورش؟! خورد و خورا کِش خو یه کاسه ماسته و یه کف دست نون سوخته ی بیات. سال تا سال هم که سیاهپوشه و رخت نو نمی کنه ))
2- سوء استفاده از فقر و نیازِ اهالی و بیگاری کشیدن ازآن ها: (( منِ مریض احوالُ اجبار کرد پشتِ بومِش کاهگل کنم. چِکار می تونستم بکنم؟ نمی تونستم که توو کارش نه بیارم. انگشتم زیرِ دندونش بود. برا تهیه جهاز دخترم دستم تنگ بود. جهاز، آبِرو دختره. بِش گفتم خدا نشناس مو کمرُم بریده. دوکیلو بارِ نمی تونُم بلند بکنم. انصافت کجا رفته؟ نه گذاشت، نه برداشت، گفت هرکی ماهی می خوا، کونِشِه می ذاره توو آب سرد...، نشون به همو نشونی که یه ماهِ آزگار افتادم توو جا و با قاشق آب می ریختن به حلقم ))
3- بیگاری کشیدن از بچه ها: (( گوشم پیچوند تا اشکام در اومد. گفت توله سگ بِت نگفته بودم صبا بیا سلام کن بگو بی بی کاری، فرمایشی نداری؟ ها؟! گفتم غلط کردم بی بی، گُه خوردم، خواب موندم بی بی. مدرسه م دیر شده بود. دو دستی کوفت توو سرم و گفت مدرسه ت جات بمونه اینشالا...، دستاش چه زوری داشتن! ))
4- تحمیل خواسته ها و نظریات خود به اهالی: (( به زنده و مرده ی آدم رحم نمی کرد. مجبورت می کرد پشت سر همه غیبت کنی. اگه به مرده ی کسی فحش می داد تو هم مجبور بودی ایمونِ خودتُ بسوزونی وگورِ بدبختی که دستش از دارِ دنیا کوتاه بود شخم بزنی. یی کارِ نمی کردی نَم پس نمی داد...، خدایا از سر تقصیرات ما بگذر! از خونه ش که می زدی بیرون، از سنگینی بار گناه نمی تونستی قدم از قدم برداری ))
*
بی بی رنگینه! مجازات شما اعدام با ضربه های تبر تعیین شده است. به عنوان آخرین دفاع اگر حرفی دارید بزنید.
پاک لال شده...، مات اَش برده...، بِر و بِر نِگام می کند. باورش نمی شود که یک جِقِله ی دوازده سیزده ساله ی گدا گشنه که تا همین دیروز دست اَش را می بوسید، این جور دست اَش بیندازد...
یک قدم می روم جلوتر...، توو چشم هاش زل می زنم و جمله ی آخرِ حکم را دوباره تکرار می کنم: به عنوان آخرین دفاع اگر حرفی دارید بزنید...
محلِ سگ هم به حرف اَم نمی گذارد...، سرش داد می کشم:
نمی خوای حرف بزنی عجوزه؟!
انگاری کر هم شده...، می روم جلوتر...، حالا بوویِ گند نفس اَش توو صورت اَم است...، انگشت اَم را جلو صورت اَش تکان می دهم، می گویم:
فقط یه راه برات مونده نکبت!..، کل سَنَداتُ با دست خودت آتیش می زنی بعدم گورتُ گم می کنی و دیگه م پا توو این محل نمی ذاری؛ قبول؟
انگاری دارم با دیوار حرف می زنم. بلند سرش داد می کشم:
قبول عجوزه ؟!..، قبول؟
کفرم را بالا آورده...، دندان قروچه می کنم...، تبر را دو دستی می برم بالاسرم روو فرقِ سرش میزان می کنم...، هنوز همان جور دارد بِر و بِر نگام می کند. چشم هام را می بند م...، تمام زور و کینه اَم را می ریزم توو بازوهام و تبر را محکم می کوبم توو فرق سرش...، چشم هام را که باز می کنم، تبر فرق اَش را شکافته...، از گَل و گردن و جناق سینه اَش گذشته...، شکم اَش را جِر داده و دو نیمه اَش کرده...، حالا هر نیمه ی بدن اَش افتاده یک طرفِ چارپایه...، بوویِ گندِ لاشه اَش دارد خفه اَم می کند...، توو یک دریای خون دست و پا می زنم...، دارم غرق می شوم...، دارم غرق می شوم...، دارم غرق می شوم...، دارم...
خیس عرق از خواب می پرم...، نفس نفس می زنم ...، بیرون، سگی زوزه می کشد...، مادرم می گوید سگی که این جوری زوزه بکشد صاحب اَش می میرد...
دراز می کشم توو جام...، دست اَم را می برم بالا سرم و کورمال کورمال دنبال چیزی می گردم...، دست اَم می خورد به یک کتاب قطور نیمه خوانده...
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!