آن خرامیدن ، آن کلمات حقیقی
گفت وگو با عنایه جابر : نادیه کریت منتقد لبنانی
دیباچه وترجمه : حمزه کوتی
.............................
شعر عنایه جابر را از جهاتی متفاوت با دیگران یافتم. نه اینکه در شعرش حادثه ای رخ داده باشد یا که چیزی را عوض کرده باشد.
متفاوت از این جهت که او مثل دیگر شاعران هم نسل یا نسل پیشین خود ازحقوق از دست شده ی تاریخی زن و گله از مرد سخن به میان نمی آورد. نه خود را نماینده ی زن ها می داند و نه به تقسیم کردن شعر به شعر زنانه و شعر مردانه اعتقاد دارد.
عنایه جابر تنها شیفته ی مرد زیبای خود است. مفتون طول قدم ها و بلندای اندامش. او به مرد دلخواهش رنگ و رویی تازه میبخشد. این مرد نه خشن است و نه رفتاری سلطه جویانه دارد و نه زن باره. مردی است سخت خیال انگیز و دل فریب، که هیچ توقعی از زن خویش ندارد، مگر همین حرف های « خوب ». خوب مثل دنیا. پس مرد از شعر عنایه جابر جدانیست. مرد نفس می کشد از اکسیژن شعر و صفای روح . در خیال گردش می کند .
شعرعنایه جابر ساده است وبی آلایش. سراسر مهر است و عطوفت، نه خصمی هست و نه خشمی. وقتی قلب شاعر صاف باشد می تواند حتی نازیبایی هارا هم زیبا نشان بدهد. مثال ها بسیار است.
عنایه جابر در لبنان به دنیا آمد. در طی هفده سال یعنی از سال 1992 تاکنون چند مجموعه شعر منتشر کرده است که عبارت اند از :
حال و هوای تاریکی، خوی بی ثمر، کارهایی ساده، وانگهی من کار دارم، برای شام آماده می شوم، سینه بند سفید ( شعرهای حاضر از همین مجموعه است ) ، همه ی دلیل هایمان و خواهرانی ندارم.
نزدیک به هفده سال است که در مجله ی فرهنگی « السفیر » کار می کند. به نقد شعر، رمان، موسیقی، معرفی کتاب، معرفی شخصیت های فرهنگی و ادبی، گفت گو و .. می پردازد. طی هفت سال نیز، در روزنامه ی « القدس العربی » در ستون هفتگی مطلب می نویسد. رشته ی تحصیلی او علوم سیاسی بود که بعد از اتمام درس دانشگاهی به آموزشگاه عالی موسیقی پیوست و به تحصیل « سولفژ » پرداخت.
علاوه بر این او خواننده نیز هست. به شیوه ی خوانندگان بزرگی چون « ام کلثوم » ، « اسمهان » و « لیلی مراد» می خواند. اگر چه او معتقد است که حرفه ای به این کار نمی پردازد. بلکه تنها از سر علاقه وشیفتگی است که به این هنر روی آورده .
منتقد لبنانی خانم نادیه کریت در کتاب خود « تجربه ی آفرینش گری میان خرسندی و درد در شعر » (1) ازنه شاعر لبنانی، که یکی از آنان عنایه جابر است پرسشهایی میکند. این پرسش ها همان هایی هستند که در آن گفت وگو آمده و هر کدام از این شاعران بنا به دیدگاه فکری و شعری خود به آن ها پاسخ دادند. از میان گفت گوهایی که تاکنون با عنایه جابر صورت گرفته این گفت وگو را از بقیه مهم تر دیدیم. با هم می خوانیم :
درد نوشتن : آیا شکل به تمامی دربرگیرنده ی مضمون ست؟ آیا ترجمان آن است؟ ویا اینکه به تمامی آن را در خود هضم می کند؟
تردید دارم که شکل، مضمون یا همان جریان آگاهی را در همان لحظه دربرگیرد. اما خوش بختی من از آنجا ناشی می شود که لحظه ی شعری کامل شده در اندرونم تهی می گردد؛ اگر چه جزئی باشد. درد از ناتوانی می آید : یعنی از عدم توانایی بر بیان کردن هر چیز. این مسئله درد وخللی ایجاد می کند میان تو ورساگویی یا همان شعر. همیشه ی همیشه درون تو از آنچه گفته یا نوشته می شود؛ انبوهتر است. این فاصله همان چیزی است که درد آور است وباعث می شود که احساس عجز و ناتوانی بکنی از گفتن آن حرف نهایی یا هرچیز دیگر.
آیا حل این مسئله در پناه بردن به انفجار کلام است که تا مضمون را در خود بپذیرد؟ یا ادغام شدن کلمات با یکدیگر؟ یا وضع کردن لغت نامه ای جدید برای زبان، آنجا که واژه ها به این بازی واین تنازع بیشتر تن می دهند؟
مسئله ی انفجار کلام به عنوان یک قانون وجود دارد. چون از تازگی زبان نشأت می گیرد. این انفجار کلام ترکیبی ساختاری می طلبد. اما این کافی نیست. من گاهی دوست دارم که آنچه را گفتم برای لحظه ای دیگر نگه دارم. یعنی اینکه شعر را به پایان می برم با این وعده که در شعر دیگری آن را بازگویم.
تا چه حدی از این کشمکش و دوگانگی خرسند هستی؟
هماره در درد و اندوهی به سرمی برم که از تأثیر آن لحظه ای که درونم هست سرچشمه می گیرد. بنابر این ما چرا کتاب اول، دوم، سوم و ... را می نویسیم. معنی انتشار کتاب های پیوسته چیست که همگی از احساسی درونی نشات می گیرند. برای اینکه لحظات زندگی همواره متغیرند وبا ساختاری مناسب ودرخور هم بیان نمی شوند. با اینهمه ناقص باقی می مانند و رغبت تو در نوشتن همیشگی خواهد بود. ادیب یا شاعر همواره تغییر می کند. برای اینکه به شیوه ای کامل بیان خود را القا کند احتیاج وخود شیفتگی اش اورا پیوسته زیر تیغ نوشتن قرار می دهند. ما پیغمبر نیستیم که یک بار بنویسیم. پیغمبر یک کتاب برای همه ی بشریت می نویسد و تمام. اما ما نیاز داریم که همیشه بگوییم تا به آنچه درون ماهست برسیم و آن را بیان کنیم.
همان طور که میدانیم زبان دریای بی مرز است و اینکه هیچ کس نمی تواند به کلی این زبان را به تملک خود درآورد. از این رو مشکل شکل ومضمون خود را بر هر ادیبی وخصوصا بر هر شاعری مطرح می کنند؟ تا چه حد این کشمکش خود را بر شما تحمیل می کند؟
با این کمینگی با نرمی خاص وبا هنری نشان دادن درد و با عبارت هایی که قبلا در قلبم، پیش از عقل، اندوخته ام؛ درگیر میشوم. تا شاید بتوانم این نقص سترگ میان خود و بیان را پر کنم . این از جهت آکادمیک و تکنیک نوشتن. اما از جهت احساسی باید این غنای درونی یا عدم غنا باشد و این غناست که تو را به لبه های تیز سخن یا عبارت سازی نزدیک تر می کند. وقتی می گویم آکادمیک منظورم قرائت و فرهنگ وعبارات پراکنده ای است که خود به تنهایی، جهان کاملی را می سازند و این مسئله ی انفجار کلام با این معنا، خود انعطاف شاعرانگی تو بر حالت های طبیعی ناتمام و پراکنده است. آن حالت هایی که به گونه ای شبیه رساگویی ناقصی می ماند.
کار نوشتن، خود ترجمه ی احساس واندیشه است وکار ترجمه و لو اندکی، ما را از متن اصلی دور می کند. بدین سبب دوری میان شکل ومضمون واقعیتی انکار ناپذیر است. نظرتان چیست؟
به قضیه ی دور شدن شکل ومضمون فکر می کنم . نمی دانم .. اگر این را به عنوان یک قانون فهمیدی ممکن تا اندازه ای از کار اولیه ات دور شوی .خواه این دور شدن به سمت بهترین ها باشد یا برعکس. برای اینکه لحظه در ذات خود متفاوت است. با نظر به پرسش های قبلی، چنین به نظر می رسد که هیچ راه گریزی از عدم تکامل یا عدم تطابق میان احساس و شیوه ی بیان آن نیست وهر چه به این فاصله نزدیک تر شویم شعری متفاوت و جمالی را تحقق بخشیده ایم که شادی خاص و بزرگی در پی خواهد داشت.
اگر شکل همان سد استواری باشد که باید مضمون را در خود نگه دارد. در حین جریان یافتن این سیلاب چه حالتی به تو دست می دهد؟
سکوت می کنم. در پی این بارداری لذت بخشی که نمی توانم ازش رها بشوم بیمار می شوم و منتظر لحظه ای می مانم که سنگینی اش کمتر باشد. تا متناسب با شکلی باشد که دیگر از آن رهایی وگریزی نیست.
آن رنج و دردی که از عدم رضایت و ویا سرشاری مضمون در برابر شکل به وجود می آید تا چه حدی است؟
این درد برمی گردد به پریشانی من نسبت به عدم تغییر کردن مرگ، و دردی شبیه عدم شناخت من که اکنون خدا کجاست، و دردی شبیه نا آگاهی من که آن همه مردگان به کجا می روند. بنابراین این یک درد کیهانی است. مثل خیلی از چیزهایی که در زندگی قادر به دانستن آنها نیستیم. هم چنین اندوهگین می شوم. برای اینکه به اندازه ی کافی از بیان کردن آن ناتوانم.
در لحظه ی آفریدن چه رخ می دهد ؟ آیا چیزی نا متناسب میان احساسات و اندیشه ها و ظرفی که بایدشان در برگیرد هست ؟
بی گمان اینگونه است. احساس آدم عقب مانده ای را پیدا می کنم که نسبت به امور زندگی دارد. احساس آدم کور در برابر رنگ های بسیار زندگی. تولدی موضعی و لحظه ای. در آن ساعت حس کفایت وبسندگی می کنم و آن احساس هایی را که این لحظه به من دیکته می کند در می یابم. اما بعد از گذشت لحظاتی باز حس می کنم که آن زایش و آن نوزاد نازیبا دچار نقصان شده است. آن نوزادی که عظمت همان احساس او را بر نقص زبان [ زبان خودم ] دیکته کرده است.
آیا شعر جدید، در شکل آزادش، درکم کردن این نقص یعنی جدایی بین شکل ومضمون مؤثر بود؟
به نظر من بله. در شکلهای آزاد بیشتر از همه ی چارچوب های عروضی-بدیعی و زیبایی شناسانه ی شعر کلاسیک، احساس آزادی ورهایی می کنم. این گونه آفرینش گری آزاد متناسب با ذوق و نگرش شعری من است. این بدین معنا نیست که مسئله همین گونه به حال خود رهاست. بلکه مجموعه ای از همآوایی ها و موسیقی درونی هست که هم پای این شعر حرکت می کنند.
نظرتان درباره ی تاسیس کارگاه های ادبی چیست؟ آیا این گونه کارگاه ها می توانند در خدمت آفرینش ادبی و هنری قرار بگیرند؟
با این گونه کارگاه ها و اشراف داشتن بر آن ها هیچ موافق نیستم. مسئله بسیار شخصی است که تنها وام دار الهامات شخصی است و هیچ ربطی به مکان وزمان و استاد ندارد. این مسئله بیشتر مناسب نقاشی و موسیقی است و از شعر جداست.
.............................
1 ـــ التجربة الإبداعیة بین الإرضاء و الألم في الشعر ، بقلم : نادیة کریت ، الطبعة الأولی تموز ( یولیو ) 2004 م ، بیسان للنشر و التوزیع والإعلام ، بیروت ــ لبنان.
2 ـــ عنوان گفت و گو نیز سطری از شاعر است. م
-
-
-