روایت غیره رسمی و طنز آلود از
بیست و دومین نمایشگاه بین المللیی کتاب تهران
محسن عظیمی
بازدیدکنندگان محترم؛ خواهشمند است به دلیل تقدس محل برگزاری بیستودومین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، حجاب اسلامی را رعایت فرمایید!
البته عبارت فوق، صرفاً به اعلام از طریق بلندگوهای بیجایی که در جایجای محوطه مقدس مصلای بزرگ تهران، کار گذاشته شده، محدود نمیشود و با تمام محدودیتهای به وفور موجود در مملکت اسلامی ایران، این مورد به هیچ وجه، محدودیتی نداشته و در میان خیل بیشمار ملت اسلامی که برای بازدید از مصلا، نه ببخشید نمایشگاه مصلای کتاب، ببخشید نمایشگاه کتاب تهران، از تمام ایران آمدهاند؛ افرادی را میبینی با هیأتی تابلو: شلوار پارچهای و پیراهن و یقههای بسته و در شکل نسوزش؛ یک چادر سیاه که ختم میشود به دماغی غیر عملی اما علمی؛ که متذکر این نکته بسیار مهم هستند و خواهند بود که حجاب اسلامی را رعایت کنید و صد البته که اصلاً در تذکر این امر محدودیت قائل نیستند و برای اینکه این گفته صرفاً شعار نباشد مثل باقی شعارهایشان، خیلی محترمانه این تذکر، به جاهای تنگ و تاریک هم کشیده میشود. البته خیل عظیمی از ملت که به دلیل فقر جنسی حواسشان بیشتر پی همین موارد رعایت نشده است، این چیزها را نمیبینند و شکم گرسنه و زیر شکم گرسنه هم، مشخص است که برای تفکر ارزشی قائل نیست و اگر هم هست صرفاً برای گستردن دامیست جهت به دست آوردن لقمههای چرب و چیلی تر و تر و تازه تر، گفتم تر و تازه، بد نیست اشارتی بکنم به این جملهبس بزرگ از بنیانگذاری بزرگتر! که اکنون با لوندی تمام، در جلوی چشمان من ظاهر میگردد، که تأکید دارد به اینکه با خواندن کتاب، تر و تازه میشوید، اگر اصل جمله را نمیگویم، نه اینکه خواهان این نباشم شما را به فیض ملکوتی برسانم، بلکه میترسم که... بگذریم از این مقدمه اجباری، چرا که الان من یک ساعت است دارم راه میروم در مصلای بزرگ تهران، برای بازدید از بیستودومین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران ولی همین چیزها را میبینم، البته چند تا ناشر کتابهای درسی هم سر و صدای فراوانی به راه انداختهاند و خب بازارشان سکه بوده، هست و خواهد بود.
نمایشگاه مذکور شاید هم مفعول کتاب، در این مکان مقدس؛ انگار یک کپی برابر اصل از همین نمایشگاه در سال پیش است؛ انگار بعضی ناشران گردنکلفت درسی، به دلیل تقدس بسیار زیاد این مکان، قسمتهایی را هر سال انحصاری گرفتهاند تا بیشتر فیضآلوده گردند و احتمالاً به دلیل شعار امسال که سال اصلاح الگوی مصرف است از همان تبلیغات سال پیش و همان طراحی غرفه و چه عرض کنم همان آدمها استفاده نمودهاند و چه بسا که باید این شیوه، الگوی مصرف همه جهانیان باشد.
خیلی حاشیه میروم، چرا که اصلاً همه چیز اینجا به حاشیه کشیده شده، همه چیز میبینی به غیر از کتاب آسیب ندیده اجتماعی-سیاسی و وحشیانهترین شکل موجود هم این است که اگر برخی نویسندگان بزرگ وطنی و غیروطنی اینجا بودند، عکسالعملشان بسیار عالی و دیدنی بود و بزرگترین درام تاریخ شکل میگرفت. کتابهایی که به شکل وحشایانهای سلاخی شدهاند و ترجمههایی که بیسوادی را ترویج میکنند و نویسندگانی که چون قارچ با ایجاد رعدوبرقهای تعریفگونه، بیجا و مصنوعی ناشران دستمالبدست خصوصی و دولتی کتابهایشان را به چاپهای متعددی میرسانند و مسخرهترینشان حالا به چاپ پنجاهم رسیده و تبلیغاتی برایش به راه انداختهاند که نگو و نپرس و جالبتر اینکه خیلی از روشنفکرانی که در دهههایی آثاری بزرگ خلق نمودهاند حالا سخن گفتهاند درباره چنین کتابهایی... اسم این کتاب را نیاورم بهتر است و خیلی از کتابهایی که... همان بهتر که نبینید؛ نبینید که هدایت با هیأتی چون خنزرپنزری روی سر خودش میشاشد، وقتی میبیند کتابهایش مسخشده روی میز ناشران کتاب آشپزی، پز است. همان بهتر که نبینید، جای چاقوی سلاخان را بر روی کتابهایی که افتادهاند به کناری و خون نویسندگانشان را هنوز بر برگ برگ صفحاتشان میتوان احساس کرد.
در میان کتابها جای خالی کتابهایی را میتوان احساس کرد که نایاب شدهاند ولی مجوز چاپ جدید نگرفتهاند و جالبتر اینکه به گفته چند تن از ناشران، خیلی از کتابها که چاپ هم شدهاند؛ مجوز ارائه در نمایشگاه را نیافتهاند. شاید هم طلبیده نشدهاند تا به این مکان مقدس راه یابند. به صحبتهای ناشری گوش میکنم که از 30 عنوان کتابی که با هزار بدبختی به چاپ رسانده تا در نمایشگاه ارائه نماید، فقط 18 عنوان مجوز گرفتهاند. ناشری که فروشگاه مخصوصی هم برای ارائه کتابهایش ندارد. صحبتهای وزیر ارشاد هم شنیدنیست که میگوید: برای اینکه این مشکلات پیش نیاید خود نویسندگان؛ قبل از اینکه کارشان را برای مجوز ارسال نمایند؛ آن جاهایی که میبینند مشکل دارد حذف کنند.
و این یعنی ترویج خودسانسوری که خود مبحثیست که شاید باید در مجالی به آن پرداخت. البته خیلی از ناشران دولتی و غیر دولتی هم هستند که از این آب گلآلود آماده ماهی که چه عرض کنم نهنگ میگیرند؛ دستمالبدستانی که به تجارت آمدهاند.
دوست من حالا با چه اعتمادی میخواهی کار تازه فلان نویسنده را بخوانی. به دختر جوانی که از من میپرسد فلان کتاب که نشر بهمان آن را منتشر کرده و حالا چاپ پنجاهم شده درباره چیست، چه باید گفت؟ به نویسندهای که سالهاست دارد مینویسد و هنوز اجارهخانهاش را نپرداخته و نشسته توی غرفه کوچکی و به مردم نگاه میکند چگونه سلام کنم. نویسندهای که شعرش ورد زبان است و خودش... نویسندهای که احوالش را که میپرسی؛ میگوید: خوب است، ولی تو باور نکن. به این همه آدم در این مملکت؛ که حالا میلولند در هم در مکانی که هیچ سنخیتی با کتاب و کتابخوانی و فرهنگ و هنر نداشته و ندارد، چه باید گفت. باور کن رفیق! اگر هر کدام از این آدمیان که میبینم و کم هم نیستند، یک خط هم به درستی خوانده بود، حداقل حالا اینچنین نبود که هست.
نه! رفیق اخبارشان هم درست است؛ استقبال بیسابقه است از مصلای تهران، استقبال بیسابقه است از به دنبال... هم افتادن این آدمیان... از کتابی که پنجاه بار چاپ شده هم بیسابقه است. این همه خودسانسوری هم بیسابقه است، این همه خون، لابهلای کتابها هم بیسابقه است و جمع شدن یکجای این همه آدم معترض که انگار روزه سکوت اجباری گرفتهاند هم بیسابقه است. انگار اصلاً همه چیز در این مملکت بیسابقه است؛ چرا که اگر سابقه داشته باشی، حسابت را با دستانی که چپ و راستش ناشناخته است پاک کردهای.
-
-
-