گزیده شعر (2)
شعر : عنایه جابر شاعر و روزنامه نگار لبنانی
ترجمه : حمزه کوتی
.............................
.............................
عشق (2)
ای زن ناشناس
من این جایم .
صورت تو در سینه ام
انبوهان است
و با درد و گوارایی
از هم وا می گشاید .
ای زن ناشناس
تو می لرزی
گفته ام که بر شانه هایت
شالی بگذاری .
........................
........................
سوء تفاهم
تو شازده ی سیه پوست منی
رابین هود ـــ
مردی که با تمام این دوزخ
گذشت .
سنگی گران
در آستین های توست .
پاک از رازها
به گسترای شب
داخل شدم .
و تو واژه گان مرا نمی فهمی
انگارکه سنجاقی
بر دهانم گذاشته ام .
........................
........................
در راه رفتن ات نیز
اگر چه اصابت در سر است
من زمستانی
بس آرام مشاهده نکرده ام .
چشم اندازی تنها
از دریچه ی من
بر دنیایی که برف
سفیدش کرد ؛ ـــ
کیسه ی کوچک خونی ست
که من با دست خود
درست کرده ام
با رنگ قرمز ـــ
در سفیدی بسیار .
در راه رفتن تو نیز
آن شی ء مخمل گون
وجود دارد .
........................
........................
شام گاه معلق
شام گاه ـــ
بی محابا معلق است .
اندیشه هایی که
انگار برای
مسئله ای ناپسند رُسته اند .
شام گاه ـــ
نه بالا و نه پست .
شام گاهی که
گویی منجمد شده است .
سفید وخوش بخت
در هوا بال می زند
در هم می پیچد و پُرباد می شود .
پیراهن ات روی طناب است .
برهنگی مرطوب من
منتظر است
که انگشت هات چه می کند .
قدرت تو بر تبدیل شدن
به یک ستاره ی دور
مثل سپیده دم ، به اندام است
و مسخره گر ِ رعب شب .
خنده ای که می غلتد
در تن تو مبهم است .
بدون سوگ وتسلیت .
نقطه های فرو ریخته ات
در فضا پاره پاره می شود
تنها دو نقطه ـــ
بر ران های من
که انگار دو قطره ی اشک اند .
........................
........................
صبح
صبح است
ارابه ی زودهنگام بَرید . (1)
........................
........................
وقت
با اضطراب ـــ
در مینو راه می روم (2)
ساعت نُه است
و من هنوز منتظرم .
از وقت بی قرار
وقت خوش خارج می شود
آن گاه [ وقت] هیجان انگیز (3)
بعد هم صدای تو در من .
........................
........................
نمایش
در گشایش پرده ـــ
سرهای خود را داخل می کنند
شنل های شان سیاه است
و نقش مردگان را بازی می کنند .
در فضایی که منم
با عصبیتی مسلّم (4)
نقش ابر یا فرشتکی را
بازی می کنم
و به آب احتیاج پیدا می کنم
برای رَی کردن (5)
آگاهی ام
که بسیار کهین شده است .
........................
........................
دست
دست دراز شده ی من
از باد سرپیچ نمی کند
و مناسب « اتوستوپ » (6)
نیست .
او حالا بی شک
خسته است
و سفیدی اش با ضعف
سوسو می زند .
دست من مشتی برف است
که با عطوفت می خواهد
تو به تنهایی بگذری .
........................
........................
جمله ای کوتاه
این درست همان
« جمله ی کوتاه » ی ست
که پیش ازین گفته نشده
جمله ی کوتاهی که
به من گفتی .
به تو شیفته ـــ ور
نزدیک می شوم
و جنون انگیزانه دوستت دارم .
شاید که این چهره ی تو باشد
و فکر می کنم
که این چهره ی توست
درست آن چهره ای که
دوستش دارم و ُ
بَرش بوسه می زنم .
بوسه ی من
حرکتی است که در تو
خفتید و شیفته ات کرد .
........................
........................
نازک آرایی
به هیئت بزه کار یا دیوانه
ناگهان می آیی
مرا شتم می کنی
دوستانم را
و غیبت ام را لعن می کنی
و موهای سرم را
نوازش می کنی .
این دقیقن(7) همان نازک آرایی است
برای اینکه تو ناگهان
حاضر می شوی
و هوا را می پراکنی .
........................
........................
عشق (3)
شیء یی در تاریکای
تا من ـــ
در جایی دیگر
عکس تو را تعقیب کنم .
به آهستگی گام برمی داری .
در این لحظه ، شهر
تکرار نمی شود
و واژه گان ، به اشیاء خود
شبیه می شوند .
اما من علامت قرمز رنگی
گذاشتم
و به قدری ترانه خواندم
تا که صدایم گرفت .
........................
........................
امر شکست ناپذیر
زیر شمد ـــ
که گرمای تو ممتد بود
آمدم .
من ماده ـــ گربه ام
ماده ـــ گربه ای نو
رنگش نو
پوزه اش نو
و دهانش
و نفس های مان با هم
و امر دیگری
که ممکن نیست شکست بپذیرد .
........................
........................
-
شناخت
لرزش سبکین
بر نوک بینی ات .
تو انگشت هایت را گره می زنی
و از هم باز می کنی .
و با آن دست هایت
سرت را می گیری
و با آن ها لُنگ نمناکت را
می گشایی .
جز این تو آرام هستی
بعد از دعوای لفظی ما .
........................
........................
حماقتی تل انبار زیر پرهای خود
مهجورم و محو ـــ
اما بیماری همین نیست .
این هلاک آنی ِ
چشم اندازی پژمرده است
از گذر شکاف غیبت تو .
چه می شود اگر نذر کردم
که حضورت اتفاق بیفتد
آن بافته شده از خواهش و اعتراف
از خون ــ چکیدنی کُند
از حافظه ای نگران .
باز هم می گویم
که من همیشه وفادار نیستم
بر حماقتی آرام می گیرم
که زیر پرهای خود تل ـــ انبار
شده است .
........................
........................
نگاه
سنگینای نگاهت
را در بزن ـــ گاه ِ نظر
می اندازی .
نگاه می کنی . نگاه می کنی .
نگاه می کنی .
هم چنین چشم من
در جهت نگاهت
در زیر نگاهت
سخت انبوه است
و تا اعماق غوطه می زند
در آغوش اخترین اش .
ای رؤیت سیاه
چشم ها را توده وار
گرد آر
ای رؤیت سیاه
تو مژه های سنگینی را
بر اندوه چشم هایش
اضافه می کنی .........................
........................
یادداشت های مترجم :
1 ــ بَرید : پست .
2 ــ مینو : بهشت . ومنظور شاعر همان باغ است . در متن « جنّة » آمده . در زبان عربی ، باغ ، یکی از معانی بهشت است .
3 ــ وقت : از افزوده های مترجم است .
4 ــ عصبیّتی مسلّم : در متن ، شاعر عبارت « مسلما ً با عصبّیت » آورده . که من به « عصبّیتی مسلّم » برگرداندم .
5 ــ رَی کردن : سیراب کردن .
6 ــ اتوستوپ : اتوبوسی است که به صورت رایگان ، مسافران بیگانه از آن استفاده می کنند .
7 ــ دقیقن : یا دقیقا ً . در شعرهایی از همین شاعر و در همین مجموعه ، واژگانی مثل « غالبن » ، « مسلّمن » ، « تقریبن » آمده که من به گونه دیگر از خط فارسی استفاده کردم .هر چند من با این گونه ی خط هیچ انسی ندارم . ولی از یک جهت معتقدم که خط فارسی انعطاف پذیرترین خط هایی است که می شناسم . از جهت دیگر این انعطاف در شعرهای عنایه جابر مرا ترغیب به کارگرفتن این نوع کرد .
بهسوی دیگر آثار حمزه کوتی در اثر -
-
-