شنبه
گزیده شعر (1)
شعر : عنایه جابر شاعر و روزنامه نگار لبنانی
ترجمه : حمزه کوتی

.............................
.............................

عشق ( 1)


خانه ات سر جای خود است
پنجره و در نیز .
چه بسا تو داخل باشی
در بعد از ظهر شنبه
درست ساعت شش
که هوا بارانی است .

با عطر شوینده ی لباس خوابت
خارج شدی ونگاه کردی .

ای پوستت زرین ـــ
نگاهت در باران اوج می گیرد
وبر فریاد من می نشیند .

او فریاد شکسته بال ام را
زخم زد .
........................
........................

تابستان سال گذشته

سالن غافل گیر شد
با همه ی آن چیزها : ـــ
پدرم که سرباز زد
از اینکه پاهایش را جمع کند
پدر لج باز من .

ـــ مادربزرگ ام مبلی بزرگ است ـــ

گربه ای که میان زاری ران هایشان
آرمید
سفید و گرمازده بود .

بوی کبریت
میوه های استوایی .
........................
........................

خوش آمدی مرد

بعد از ظهر است
بدترین چیزی که
به شکلی محلی
و بدترین چیزی که
به شکلی جهانی ـــ
برای من اتفاق می افتد .

نتیجه یکی نیست
مادامی که گور
با اعتراف سنگینای سنگ
بسته است .

هیچ کس در شکاف های من
به سر نمی برد
این گونه است که همه ی خواهش ها
مثل آهک متفرق می شوند .
........................
........................

شیفتگی

چون روشنایی
بس بسیار
آب تو فرومی ریزد .

فیروزی ات مضمون نیست
اما به تمامی
شیفته گر است .
........................
........................

ژرفی

مانند پدرم بدخلق ام
و دوست دارم
که بر وعده هایت
به خواب روم .

با این همه می دانم
که چاقو تا کجا داخل می شود
و چه عمقی را طی می کند .
........................
........................

دست در دست هم

دست من که جام را نمی گیرد
زیر سفره می رود
و ایقاعی را
اندرون ران هایت
آرام می خواباند .

دست تو از جام تهی است
ودر تاریکی سفید است .

دست های ما باهم
آن سرمستی را
چنگ می زنند .
........................
........................

آن خرامیدن

وقتی مشتاق تو می شوم
قلم را به سمت زندگانی اش
می فرستم .

آن خرامیدن ـــ
آن کلمات حقیقی .

قلمی که دماغی کج دارد
و طرحش بی هوده
و پاکیزه است .
........................
........................

سطر

در من امتداد می یابد
شراب ـــ
از من عبور می کند
به سوی شهرهایی
با لبه هایی درخشان
به سوی دست برنجی ات
بر فراز شست وشوی بهت انگیزم .

در شب سرگردان می شوم
چون گردش گری تأخیر کرده .
........................
........................

روزی آبی رنگ

در روزی آبی رنگ
سرم را بر سنگی
می شکنم
و دیگر روزی آبی نخواهد بود
روزی که
سرم را شکاندم .
........................
........................

چه ـــ گوارا

یکی چهره ی کوچکین
به دماغه می رسد
چه ـــ گوارا
تنها تویی تو .

« مارگریت » کوچکی
برایت چیدم
وکارت پستال تو را خواندم :
آیا زمین مناسب توست ؟ ـــ

واژه گان تو مرا می گیرند
سرخ هم چون هر آتشی .

تاریکی بر تمام تن ها گسترده می شود
وبرف تو
نخستین وحقیقی ترین [ چیز ]
خواهد ماند .
........................
........................

بی هوده گی

متمرکز موسیقی بودیم
وقتی صدایش را بلند کرد
آن مرد سیاه
که می خواند ـــ
ترانه ی حیرت انگیزش را .

به تابستان گوش فرودادیم
دست اندر دست همدیگر
و انگاری نسیمی
که خطر کرد و به شب رفت
حاجت های ما را می دانست
و انگاری مردی که ترانه خواند
ترانه اش همگی از آن ِ اوست . (1)
........................
........................

آن چیزهای رفته

اشک هایی که می ریزیم
کار خویش می کنند
تا ما دوباره برخیزیم .

هوای انبوه را
سببی هست
برای سنگ دلی آغشته
به زخم های چهرم .
و سببی هست
برای رقت باری اش
وقتی تو را به یاد می آورم
که برهنه ای
و تو به یاد می آوری
آن باران را
آن چیزهایی که نه از آن آب اند :

ـــ آن چیزهای رفته را ـــ
........................
........................

مرگ

قلب آکنده ی من
به آب شاران وکلیسا ها
به شب و شیهه ی اسب ها
به عصر مبهم وسوراخ میخ ها
آهی عمیق می کشد
دنده هاش فرومی پاشد
چون پایه های خانه ای قدیمی .

شهرهای خیس از باران
روزهاشان می شکند
می میرد
چون قطره های آبی که
می افتد
بعد از آن که اندکی بر درخت گیلاس
مرتعش می شود .
........................
........................

پرسش

بدون استخوان دنده ها
ونیشی درد آور .

چون آسمان
به تنهایی توزیع می شوم .

پس برای چه
عذاب آشکاری نمی شود .
........................
........................

روشنایی

دراین جا هم چنان
در همین مکان
سوسو می زند
و شب مانده تاش ببلعد .

روشنایی کوچک
پرباد می گردد
شناگری می کند
و اندکی بعد ـــ
تاریکنا فرو می ریزد .

نور مسین چراغ
با اندوه می لرزد .

هدهدی بر فرش قرمز
نشست ـــ
و مثل « یویو » (2)
بر پتوی من جهید .

........................
........................
1 ــ او : مرجع این ضمیر ، همان نسیم است . م
2 ــ یویو : بادکنکی است مخصوص کودکان ، که با نخ به انگشت خود می بندند وبا آن بازی می کنند . م




1 Comments:
Anonymous ف. پناهی said...
منون از ترجمه
مطمئنا
با لذت ی عمیق
این کار را به انجام رساندی
.
.
در وزش باشی

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!