بوم رنگ
ليلا كردبچه
ميترسيدم عاشقت شده باشم
مثل زمين
كه ميترسيد زير بركهي كوچكي غرق شود
و آسمان
كه ميدانست يك شب پرندهاي
تمام بادهايش را به مسير ديگري ميبرد
ميترسيدم
و عشق در تمام خوابهايم ميغلتيد
ميترسيدم
و ملحفهها حالت تهوّع داشتند
گاهي براي ترسيدن دير ميشود
نگاه ميكني
و امضاي خودت را پاي آغوش خودت ميشناسي
و براي هميشه در فنجان خودت تهنشين ميشوي
نسبتت را
با تمام پنجرههاي باز انكار كن
و مطمئن باش از هر زاويهاي پرت شوي
مثل بومرنگ دوباره به آغوش خودت برميگردي
خودت را به خواب بزن
پيش از آنكه ناچار شوي براي خودت قصههاي تازه ببافي
از اتفاقهايي كه هربار ميافتند
بايد بشكني