پنجشنبه
دو شعر از آذر کیانی

اهواز

اهواز، كارون را لاجرعه سر كشيد و
دو سوم گلويش تشنه است هنوز
هنوز آسيه آباد،حصيرآباد...
بستري اند
اجازه هست خدا!
ما جنين هايمان را به دنيا نياوريم؟

مي گويند خدا از اهواز برگشته
با قطار اهواز به نمي دانم كجا!!

روي اين تخته سياه تفريق شده ايم
از خودمان،
شب هاي اهوازمان،
لب كارون مان،

هرچه مي دويم،اهواز را كم مي آوريم
مي دويم هنوز
كه نخل ها گله مندمان نباشد.

حالا اهواز موهايش را چتري زده است
روسري اش را پوشيده است
و با گلوي تشنه
به علي مهرزيار دخيل مي بندد
كه جنين هايش را بدنيا نياورد.


نمي دهد دست شعر

نمي رود بجز از پاهايم شك كردم
كه بجاهاي دور
كه به نمي شناسم اش نمي رود

تو ديگر نيستي، براي تو ديگر نيستي دست ميزند
دست نمي دهد شعر به تو نيستي
ن ي س ت ي

شعر نمي رود به نمي شناسم اش
به جاي دور

تو
و خيابان همچنان
رانندگي مي كند در خيال من.


-


-


-


1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
سلام
من دفعه اوله میام عالیه...دوست دارم

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!