چهارشنبه
گزیده شعر ( 1)

شعر : سلام سرحان شاعر و روزنامه نگار عراقی
ترجمه : حمزه کوتی
.........................................

رفتن

تنها و بی مایه
بی سمت وسوی
و بی چین شکن
... !
پیکر جهان را از گلوله ام
پس می زنم .

رهایی

با حواسی دور
و تنی مبهم
تو را لمس می کنم
و چین وشکن هام
روشنی می گیرد ؛ ـــ
... !
و نام من عقب نشینی می کند
بعد از لاییدنی طولانی .

به سوی من

از تو بالا می روم
تا پیشانی نیستی را
لمس کنم .
... !
در تو می روم
تا روشنایی تنهایی
در پایان جهان .

حصار

منزوی ام
مگر از غریزه ای کور .
... !
مرا به سمت دیوار صریح
می کشاند [ غریزه ] (1)
و چنگال هایش را دراز می کند
به سوی یگانه نقطه ی روشنایی
در نهان ِ قلب .

کوشش

اکنون : ـــ
هماره
صخره ی بزرگ ام را
بر دوش می گیرم ؛ ـــ
... !
تا حالت های تازه ای
بر چهره ی بی رمق جهان
بکوبم .

تماشاگر

قمار بازی می کنم : ـــ
... !
به ایستادن بر لبه ی جهان
پا سفت می کنم .

گلّه

در قطارها
و بندرگاه ها و فرودگاه ها
بر آستانه ی خانه ها
و میخانه ها و تئاترها .
... !
و در اوج سرکشی مان
با فروتنی وشانه هامان
راهی به سمت نیستی
رنگین می سازیم .

حضور

به اندیشه ی حضورت
دل گرم ام .
با خواهش هایی بریده
تصویرت می کنم ؛ ـــ
و برایت هاویه ای محکم
تصویر می سازم .
... !
تا حضورت را به دست آورم .

شکست ها

سرانجام هوش ـــ یار می شوم
و پیچش این جهان را
با انگشت هایم می گشایم
و جارو می زنم از روی پوست خود
گند پیروزی ها وشکست ها را ؛ ـــ
... !
و به بالا می پرم
تا از آزادی خویش مطمئن شوم .

چه بسا

این جا
میان انگشت هایم بایست .
.. !
جنگل جهت ها را فروبگذار
که خود راهی نمی گشایند
دور از تو یا دور از من .
... !
بگذار انگشت هامان
بیدار کنند
راهی به سوی تو را ـــ
و چه بسا راهی به سوی من .

پیوند

از دوردست
از فاصله ای
در خور اشتیاق ام به بی نهایت ؛ ـــ
... !
در تو می نگرم
تا پیوندم را با هستی
تصویر کنم .

پنجره

از دور ، دستی دراز می کنم
که لمس کند
تا باشد
... !
و پنجره بگشاید :
به سوی تو
و چه بسا به سوی من .

گریز بزرگ

از دور
جهان را میان انگشت هایم می گذارم
فشارش می دهم
تا گریزی بزرگ تصویر کنم
که بر آگاهی ام تلنگر بزند
و دندان هاتان را
و چنگال هایم را تیز کند .

گریزی بزرگ ـــ
که فاصله ی میان ما را شعله ور کند
تا به اندازه ی یک گام
تا ابدیت باقی بمانم .

رهایی

بگرد
تا از صخره ی درد
بجهیم
... !
و آزادی از سر بگیریم
که آغاز می شود
از بلندای تن .

توان گری

عطر مادینه گی اش
پیوست توطئه گرانه ای ست
... !
به تاریخ خصوصی ام .

شهوت

خیزش دریا تا ـــ
برهنه گی اش
... !
اعضایم فرو می افتد
و خزان به درازا می کشد .

هم گونی

ظلمتی ـــ
که فرا می گیردم
... !
می داند که فرقی
میان من و
آن صخره ی مجاور نیست .

مهربانی

از نگرانی ام بر خویشتن
مهربان می شوم
... !
همگان را می پایم
که آسوده
به سمت مرگ خویش می روند .

آگاهی

تمامی اسرار دوردست
... !
در آگاهی تن می گنجند .

تعدی

مادینه گی تو
رابطه ی من ونیستی را
به لرزه در می آرد
جهش به جهش وامی گشایدم .
... !
مادینه گی تو
آری مادینه گی ات ـــ
بزرگ ترین تعدی ممکن
بر من است .

.........................................
.........................................
1. افزوده ی مترجم . م
-
-
-
-
1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
سلام. نميدانم چرا تم مايه ي اين شعرها حال و هواي سهراب سپهري را برايم تداعي ميكند.شعرهايي كه تماما قادرند خلوت مخاطب را بسازند.ممنون براي اين شعرهاي خوب. .

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!