-
گزيدهايي از كتاب (( افسونگر بيدارم كرد )) قاسم حداد شاعر معاصر بحريني
برگردان : ستار جليل زاده
1
سوگندت مي دهم اي خواب نيلگون
خويشتن را با من به خطر ميفكن
و شهوت را
چراغي فراسوي گام هايم قرار ده
روانم را شعله ور كن
با آن بر كالبدم چيره شو
و سمت دشوار قلبم را بگير
در خونم آتش فشان ها بر افروز
تا غفلت نورزم
پس سوي ميز مي نشينم
و صندلي را برايم نگاه مي دارد
و بر آرامش خٍرًدم چيره مي شود
***
أستحلفكِ يا زُرقةَ النوم، غَرّرِي بي واجعلي الشهوةَ قنديلاً لخطواتي. أجّجي روحي، وانتصري بها على جسدي، وخذي بقلبي ناحية العمل. أطلقي البراكينَ في دمائي، لئلا أغفلَ، فأجلسُ إلى طاولة ويقعدني كرسيّ وتنال مني راحةُ الحكمة.
2
پياله هايت از شيشه نيستند
و مستي در آن چه مي نوشي نيست
مستي در آن چه مي نويسي است .
***
أقداحك ليست من زجاجٍ، فالنشوة ليست في ما تشرب،النشوة في ما تكتب.
3
پري آبي مرا نگاه داشت و گفت :
نوشتن را تجربه مي پيرايد
چونان رودي كه كوه را مي آرايد
رود ٍخون از كتاب ها بر مي جهد
رودي كه سرريز مي شود
و در اخبار كشته شدگان جاري مي گردد
ميراثت را باز مي خواني
زيرا كسي كه در حضور رؤيا متني را بازخواني مي كند
در آستانه ي رهايي قرار مي گيرد
و آن را هيچ دليل و حكمتي نيست
***
أوقفتني الجنية الزرقاء وقالت لي :تَصقلُ الكتابة بالتجربةمثل نهرٍ يزخرف الجبل،نهرُ الدم يطفر من الكتب، نهرٌ يفيض ويذهبُ في أخبار القتلى. تقرأ تراثك كمن يستعيد النصَ في حضرة حلمٍ يوشك على النجاة. ولم يكن في ذلك دلالة ولا حكمة.
-
4
قلب در تو زار مي زند
سپس خوشي فرا مي رسد
و تو پيراهني را كه جهان احاطه اش نموده ، مي پوشي
پيراهني كه ميراث علم و عمل است
و در كالبد دروني مي شود
نگاه مي كند ... و منتظر مي ماند .
***
يجهش بكِ القلبُ، فينال الغبطة وأنت تغسلين القميصَ الذي يسعُ الكونَ كله. قميصٌ يرث العلمَ والعمل، قميص يتماهى في جسدٍ يَنظُرُ … وينتظر.
5
مرا در فاصله نگاه داشت و گفت :
سنگ از تو متولد مي شود
طبيعت خوي پًر را مي گيرد
و فاصله را از شيون فرشته ها پر مي كند
شهوت هوي و هوس را مي پوشاند
بال مي زند
و چونان چون زبان پرواز مي كند .
***
أوقفتني في المسافة وقالت :حجرٌ يولد منك،يأخذ طبيعة الريش ويملأ المسافة بنحيب الملائكة. يتقمّص شهوة الهواء، يخفق بالأجنحة ويطير متشبهاً باللغة.
-
6
مرا در غلاف كتاب نگاه داشت
و يقين چارپايان را در من جاري نمود
سپس بي خيالي را ديدم
كه بر مي خاست ... و مي مرد .
***
أوقفتني في شغاف الكتب ونَـهَرَتْ بي يقينَ البهائم. فرأيتُ قليلَ القلق يستيقظُ .. ويموت.
7
چونان زبان به رمز كنكاش مي كني
واژه ها برايت واضح و روشنند
پيراهن را مي پوشي
و به ايما و اشاره اي از تن بر مي كني
وگم راه مي كني نوشتن را به نشانه ي ابرها
پس طلاي نيلگونت جز من را به دست نمي آورد .
***
تفصحين بالرمز مثل اللغةفالحروف مكشوفة لك، تضعين القميص وتخلعينالإشارة، وتضللين الكتابة بدلالة الغيم، فلا ينالَ ذهبك الأزرق سواي.
8
جز خوابي گمگشته نيستم
كه نه سرايي دارد و نه بالشي
رؤيايي كه پرندگانش را روانه نموده
تا رفقايش را از وحشت هستي بيدار كند
مردم متوجه خواب او مي شوند
پنهانش مي كند
و آبي شب او را مي فهمد
***
لستُ إلا حلماً ضائعاً لا بيتَ له ولا وسادة.حلمٌ يبعث طيوره ليوقظ أقرانه في وحشة الكون، تقصر الناس عنه، يغمض عليها وتفهمه زرقة الليل.
9
باور مكن كه عشق را جز شيدايي اندازه ايست
باور مكن رسولي توان شهوت رؤيا را دارد
و باور مكن كه شكوفه ي آفتاب گردان
پيش از ون گوگ بوده باشد .
***
لا تصدقي أن للحب تخوماً غير الجنون،لا تصدقي أن نبياً يقدر على شهوةالحلم،ولا تصدقي أن زهرة عبّاد الشمس موجودة قبل فان جوخ.
10
گفت :
مي دانم
اي آن كه زمين را در تكه چوبي نازك رها نمودي
دريا را چشماني است كه راه به سوي دل مي برد
جايي كه هيچ كس جز در عبارت نمي گنجد
و جز راستي آن جا نخواهد بود
و مي دانم
اي آن كه ارابه ي شب را برايش رها كردي
تو از اين فقدان شورانگيز باز نخواهي گشت
و اقليم ها تو را فرا خواهند گرفت
و كسي از تو سراغي نمي گيرد
و مي دانم
تو جان از سفر به در نخواهي برد
و دست از نوشتن بر نمي داري
و تو در تكه چوب نازكت
آنجا كسي خواهد بود
كه دريا را برايت با ساج و ساروج آماده مي كند
و تو هماميزي خيزاب را از دست نمي دهي .
***
قالت :اعلمْ يا من غادرتَ الأرضَ في الخشب الخفيف، ان للبحر أحداقاً تقود إلى القلب، حيث لا يكون الكائن شخصاً إلا في نصهولا يكون صادقاً إلاهناك.واعلمْ يا من أرخيتَ لها عربةَ الليل، أنك لا تعودُ من هذا الفقد الفاتن، تنالُ منكَ الأقاصيولا يسألُ عليكَ أحد. واعلمْ أنكَ لا تنجو من السفر ولا تكفُّ عن الكتابة.وأنت في خشبتك النحيلة،ثمة من يؤثث لك البحرَ بخشب السِيْسَمِ والسَاجِ فلا يفوتك زواجُ الموج.
11
مرا در بهشت رؤيا نگاه داشت و گفت :
در خوابت رؤياي سبد هايي انباشته از فانوس ها خواهي ديد
پس به تنهايي از خواب بيرون ميا
با خودت رؤيا بياور
ديوانگيشان را در حضور رؤيا پنهان مي كنند
و به عشق متهم شده سپس تبرئه مي شوي .
***
أوقفتني في جنة الحلم وقالت :تحلم في حلمك بسلالٍ مكتنزة بالقناديل، فلا تخرج من النوم وحدك. هات الأحلام معك، يجن جنونُهم في حضرة الحلم، وتصاب بالحب فتبرأ.
12
مرا در شكوفه ي زرد نگاه داشت و گفت :
در پيرهن آبيت غوطه ور مي شوم
چونان ستاره اي در سوره ي ((الخلق ))
***
أوقفتني في الزهر الأصفر وقالت :أذهبُ في قميصك الأزرق مثل نجمةٍ في سَوْرَةِ الخلق.
13
مرا در جدال نگاه داشت و گفت :
رخصت مده كه غفلت جرأتت را از لفظ بگيرد
هشيار باش چونان مبارزي بي اسلحه
زيرا من مبارزان را دوست مي دارم .
***
أوقفتني في المبارزة وقالت :لا تترك الغفلة تأخذ شغافك عن الحرف، كن يقظاً كمقاتل بلا أسلحة فإنني لا أحب إلا الفرسان.
14
مرا در ابرها نگاه داشت و گفت :
به زلال مهرباني مي نويسيم
و با ولعي بسيار مي زدائيم
و هر زمان كه با رمز رسوايم نمود
با اشاره اي پوشاندم
***
أوقفتني في الغيم وقالت :تكتبني بشفيف الحنين تمحوني بكثيف الولع.فكلما فضحتني بالرمز سترتني بالإشارة.
15
گفتم اي آتش عاشق ،
اي تغار واژه و اي سياهه ي جهنم
گاه آن است كه روح اشتياق يابد
ذوب گردد
زيرا زمان وزيدن است
اي آتش ،
واژه اي از واژه هاي الفبا بيرون نمي زند
مگر به زعفران معطري كه بر انگشتانم ماليده باشد
واژه ها واژه نيستند
آن ها حناي شهوتند
در سپيده ي بامدادان وصل
و تب عاشقانه
واژه ها چيزي نيستند جزهمان ،
اخگر ، اخگر در وزش واژه ها .
***
قلت أيتها النار العاشقة، يا قصعة اللغة وفهرس الجحيم، آن للروح أن تشتهيأن تذوبآن وقت الهبوب.
أيتها النار، لا يخرج حرفٌ من أبجدية إلا مطيباً بزعفران دعكته أصابعي، ليست الحروف انها حناء الشهوة في الغرّة والعروة وشغف العشق، وليست اللغة إلا هي،الجمرة ، الجمرة في مهب الحروف
با آثاری از :
یوسفعلی میر شکاک – آیت دولتشاه – احمد بیران وند – سعید احمد زاده – سیاوش دانش آذر – پروین طلوعی ( و ) وحید علیرضایی – آیدین ضیایی – ناهید اللهوردیزاده – علی مسعود هزار جریبی – دکتر قدمعلی سرامی – سالار عبدی – سولماز برزگر ماهر – ناما جعفری
شماره دوم ویژه نامه اول بهمن ماه با آثاری از :
رضا سید حسینی – عبدالعلی دستغیب – سید محمدو سجادی – م . آذر فر – سید مهدی موسوی – سینا علی محمدی – محسن رضوان – حسین فاضلی – خلیل رشنوی
همراه با ترجمه هایی به انگلیسی و ترکی استامبلی از همین مجموعه