بودن فرهنگی* منصور کوشان
تاريخ اين سرزمين را چه کسانى مىنويسند؟ تاريخ اين دوران را چه کسانى، فارغ از داد و ستدها، رابطهها و روزمرگیها ثبت خواهند کرد؟ کيانند که حيات عمقىی "من" و "شما" را، بيرون از حياط خود، درمىيابند و در ثبت آن متعهد و مسئولند؟ کيانند که بيان حقيقت را وظيفهی خود مىدانند و تداوم آن را امکانپذير خواهند کرد؟
آگاهان بر انديشههاى نو، انديشههايى که اينجا و آنجا نطفه بسته است، نطفه مىبندد، آيا کسانىاند که باور دارند انديشهی امروز، انديشهاى که مىتواند بر رأس هرم زمانهاش قرار بگيرد، بهدست عوامل پنهان و آشکارى، دانسته يا نادانسته، سرکوب مىشود و اجازه حضور نمىيابد؟ آیا میدانند آنچه نمىتواند از درون کارگاههاى فکر و آفرينش، راهى رسانههاى همگانى و نهايت جامعه شود، اذهان عمومى را درنوردد، در بوتهی تجربه قرار بگيرد و محک بخورد، بهناگزير نهايتِ فرازش، در فضايى و بسترى اين چنين سترون، میشود محفلهاى خصوصىی روشنفکرى؟ محفلهایی که کاراییی اجتماعی نخواهند داشت و بدون بستر زنده پویا نمیمانند.
چه کسی بهاین پرسشها پاسخ خواهد داد؟
چرا در اکنونِ ناگزير، در بيرون، چنين برآمده است که اين جامعه، در اين دوران، برآمدى نداشته است؟ چرا انديشهى نو، معرفتى نو، چندان از میان این جامعه برنخاسته است؟ چرا هیچ صدایی در جامعه متبلور نشده است؟ آیا نبودهاند کسانى که در اين سالها، بهرغم تمام کژیها و تلخیها و با تحمل مصيبتهاى بسيار و به دور از قيل و قالهاى برآمده از زر و زور، به کار انديشه روزگار گذراندهاند؟ کسانی که کارآمد و ورزيده، بدون هرگونه چشمداشتى، تنها بهاميد يافتن روزنهاى، امکانى جهت رشد، تعالى و ماندگارى و بالندگى انديشه، حاصل جستوجو و ژرفانديشىی خود را اعلام میکنند؟
بیگمان بودهاند اینان و کم نيستند اينان و کم نيستند کسانى که مخاطب قرار گرفتهاند، و خود را مخاطب قرار دادهاند و دريافتهاند روزگارشان بهرغم همهی کژیها و کاستیهاى بسيار، برخوردار از معرفتى نو است. معرفتى حياتبخش انديشه و خلاقيت. بودهاند و هستند، اما نه چندان که انتظار میرود و شایستهی امروز است.
اندیشه در آفرینش ادبيات و هنرى که فارغ از هرگونه حاميان زر و زور، مىرود تا دستکم توشهی آيندگان گردد، با دهها ایزار پنهان و آشکار سنت و قدرت روز بهروز بیشتر تهدید میشود. انديشهى مستقلی که بنیادگرایان، بهدنبال روزمرگیهايشان سرپوشى برآنند و اجازه نمىدهند حاصل کنش و واکنش طبيعىی زمانهی خود باشد، بدون همبستگیی شاعران و نویسندگان و "بودن فرهنگی" توان پایداری و پویاییاش را از دست میدهد. نمیتواند فرزند خلف روزگار خود باشد. جرقهای باشد برآمده از برخورد تضادهاى پنهان و آشکار. نمیتواند بهفضای لازم برای شعلهورشدن برسد. چرا که آمران و عاملان سنت و قدرت مىکوشند بهشيوههاى گوناگون، بهشکلهاى مختلف، با بهانههاى متفاوت، آن را تحريم و تحريف کنند، محصور محفلهاى دربسته نگه دارند، نگذارند جوانه بزند، نهالش اينجا و آنجا ريشه بدواند و حضور فرهنگىی خود را استوار گرداند.
سنتمداران و قدرتمداران از بودن اندیشهی آزاد و مستقل، اندیشهی نو میپرهيزند. از "بودنِ فرهنگى"ی هر فرهیختهای میهراسند. هرگاه جوانهاى، نهالى از انديشهاى نو، معرفتى نو، اينجا و آنجا ديده مىشود، آمران و عاملان سنت و قدرت بههزار ترفند بهقطع آن کمر همت مىگمارند. انگارى هيچ انديشهی ديگرى نمىتواند بر اين گيهان حضور يابد، مستولى گردد، مگر آنچه آنها و بهطور کلی توده یا سنت و قدرت بهآن خو کرده است. گويى هر انديشهی نويى سرِ ستيز با انديشهی پيشينيان دارد و بنا دارد که پايههاى "دین" و "ایمان"شان را متزلزل کند که چنين واهمههايى از حامیان سنت برمىخيزد. چنين قيل و قالهايى به دور آن تنيده مىشود.
چرا باور نکنيم که تا جهان خواهد بود، بهرغم ميل ما و ديگران، بهرغم وجود فضايى غيردمکراتيک يا دمکراتيک، انديشههاى نو حضور مىيابند و سرانجام بر بخشى يا تمامىی گيهان مستولى مىگردند و به دور از هر حصر و استثنايى با بودنِ فرهنگىی خود، بهرغم تمام اگرها و مگرها، در عرصههاى گوناگون، راه خود را مىپيمايند و بيرون از شبکههاى ريز و درشت زمانه و تاريخ، راهى جز درآميختن با آزادى نمىيابند.
انديشهى نو به "بودنِ فرهنگى" امکان مىدهد و "بودنِ فرهنگى" فضايى فراهم مىکند پويا، بيرون از چارچوبهای انعطافناپذیر. چرا که هرگاه اندیشهای بخواهد بيرون از نبض درونىاش عمل کند و بخواهد بر مبناى اصول و قواعد بيرونى، اعم از سنتها، آيينها، عرفها، عادتها، قوانين تعيين شده و اعلاميهها، ميثاقها، اخلاقها و دینها عمل کند، از مسئوليت و تعهداش دور مىافتد و به "باور" درنمىآيد.
"بودنِ فرهنگى" فراتر از همهى بودنهای دیگر عمل مىکند و تنها در اين صورت است که امکان مىيابد بهمعانى نو برسد، آن را از دلِ دستآوردهاى بديع استخراج کند، تداوم بخشد و ارتباط ميان "بودن" را امکانپذير کند. "بودنِ فرهنگى" بهمدد انديشهی نو، معرفت نو و تجربههاى ناشناخته است که مىتواند فرهنگ نسلى را به نسل ديگر، همراه با خلاقيت و آفرينش زمانىی خود منتقل کند. چرا که در غير اين گونه بودن، بىنطفه مىماند، زهدانش پژمرده میشود و درخت تناور فرهنگ خشک مىگردد، بىشاخه مىشود، بىريشه مىپوسد و همه چيز در شکل نخستين خود، بدوى و بىمايه و کهنه مىماند و نسلها، منفعلان بىروح و منجمد ميراث سترون يکديگر مىشوند.
آن چه فرهنگ را بارور، خلاق و آفرينشگر بار میآورد همانا انديشههاى نو و تداوم "بودنِ فرهنگى" است. هر حقيقتی در آغاز، در لايههاى پر پيچ و خم قاعدهها، قانونها، سنتها و اخلاق، بستگى به شرايط زمانى - مکانىی خاصش، در آن پشت پسلهها گرفتار است و امکان ظهور و حضور نمییابد مگر بهمدد همين "بودنِ فرهنگى". پس اين زمانه هم، کسانى را مىخواهد که بهرغم مشکلها، مصيبتها و شايد تحقيرها، در قبال تعهد و مسئوليتشان - که همانا چيزى نيست جز پايدارى در شرف و حيثيت فرهنگ و مليت و کوشيدن در راه اعتلاى شرايط انسانى - به اين "بودنِ فرهنگى" معنا بدهند. بکوشند عاشقانه، هر انديشهی نو، هر معرفتِ نو، هر نگاه نو، هر حرکتِ نو را به سرمنزل مقصود برسانند. بکوشند شعرى بيافرينند ارزشمند، پويا، همراه با باورهاى زمانهی خود. بکوشند آفرينشگر داستانى باشند از لايههاى پنهان و آشکار جامعه و ضمير انسانها. بکوشند نقدى فراهم آورند خلاّق، ستيهنده و راهگشا. بکوشند هنرى بيافرينند افشاگر، پويا و غنى. بکوشند باشند. در همهی لحظههاى حساس باشند.
من البته بودهام و دیدهام که هستند و بودهاند و بهیقین خواهند بود، اما نه چندان که شایسته است. "بودن" شایسته، در این زمان و در این موقعیت ویژه، همبستگیی بیشتر و آشکارتری را میطلبد. با هم "بودن فرهنگی" است که بهدنبال خود شکوفاییی فرهنگ، ادب و هنر را ممکنتر میکند و جامعه را از مردگی، انفعال درمیآورد و بهآن پویایی و زندگیی فوار میدهد.
...
* مقالهی "بودن فرهنگی" نخستین بار بهعنوان سرمقالهی ماهنامهی شماره 7 "تکاپو" در پاییز سال 1373 در ایران منتشر شد. از آنجا که خاستگاه متن همچنان کارکرد خود را دارد، آن را با اندکی ویرایش، باز انتشار میدهم. باشد که شاید "تلنگری" گردد در بیداری و خویشکاری.
-
-
-
-