چهارشنبه

برگردان كوتاه سروده هايي از قاسم حداد شاعر معاصر بحريني
برگردان : ستار جليل زاده
-
-
1
اعتراضات القصيدة

لا أنا ذاكرة الناس
ولا غيمة تسكن الجبل
أنا المحو المحو والتناسي
حيث ينفي هواي هواي
وأغفو على صحوة الناس
أغفو ولا أتذكر


ناسازگاري هاي شعر

نه من حافظه ي مردمم
و نه ابري بر كوه جاي مي گيرد
من محو محوم و فراموش شده
زيرا كه ،
عشقم ، عشقم را نفي مي كند
و بر بيداري مردم چرت مي زنم
چرت ،
و به ياد نمي آورم.
-
-
2
رجاء

كيف لهذا الجسد المريض أن يتحمل حبك
أليس بوسعك أن تخففي ثقل الورد
على أكتافي
فقد أنهك حبك جسدي
وأرهق الشوق المتأجج أطرافي
ساعديني
لم أعد قادراً على احتمال حب لا يرحم
ان الموجة القادمة كجبل .. ستأخذني
وأنت مينائي الوحيد
لماذا تنظرين إليّ بغرورٍ .. هكذا ؟!


خواهش
اين جسم بيمار چگونه مي تواند
عشقت را تحمل كند
آيا تو را توان آن نيست
كه از سنگيني گل بر شانه هايم بكاهي
عشقت مرا از پاي در آورده
وشور و شوق سوزانت اندامم را به ستوه.
كمكم كن
زيرا به عشقي كه ترحم ندارد ، اعتمادم نيست
و خيزاب جهنده چونان كوهي با خود مي بردم
تنها تو ساحل امن مني
پس چرا اين گونه مغرورانه مي نگريم ؟!


3

المأخوذ

يشعل الشمعة الوحيدة في البيت

يفتح باب الغرفة الليلية
التي ورثها من الأجداد
يدفع قدمه الأولى ببطء
ويدخل المكان الذي بلا ضوءٍ
يجوس بالشمعة الشاهدة باحثا عن الظلام
تنطفئ ويشعلها تنطفئ ويشعلها
الثقاب يكاد أن ينتهي ولا يجد الظلام


غافلگير

مي افروزد ، تك شمع خانه را
باز مي كند ، اتاق تاريكي را ،
كه ميراث نياكانش بوده
آرام برمي دارد گام نخست را
پا مي گذارد به جايي كه تاريك است
و با شمع روشن ،
كنكاشانه جست و جو مي كند زمين را
خاموش مي شود شمع ،
روشن مي كندش
خاموش ... روشن ...
كبريت دارد تمام مي شود
و تاريكي را پيدا نمي كند .


4

الهث

ألهثُ . كالسهم خلف الهدف
ألهث . كالحقيبة في الأسفار
ألهث . كحرف في نهاية الكلمة
ألهث . كالكبرياء في الكواكب
ألهث . كالبكاء المتعب
أقول لكِ كلمة الحب قبل فوات الأوان
وأنتِ
تلعبين بي وبلَهثي
وبالوقت الذي يلهثُ معي
هل تسمعين أيتها الغرور اللاهث :
أنتِ قلبي .


له له زدن

له له زدن ، چونان تيري در وراي هدف
چونان چمداني در سفرها
چونان آخرين حرف كلمه
چونان كبريا در سيارها
چونان گريه ي خسته است
كلمه عشق را
پيش از آن كه زمان ازدست رود ، برايت مي گويم
و تو ،
با من و له له زدنم بازي مي كني
آيا مي شنوي اي غرور له له زن :
تو قلب مني .


5
أنت كلماتي

أنا

لا أستطيع أن لا أكتب عنك

ليس بوسعي أن أتفادى الكتابة فيك
أنا
حين أكتب عن الأشجار والسفن
والعمل والأصابع
أن تغيبي عن كلماتي
لأنك أنت كلماتي
هل بوسع الكلمات أن تكتب
بدون الكلمات .؟؟؟


تو كلمه هاي مني

مرا توان آن نيست
كه در باره ات ننويسم
مرا توان آن نيست
كه نوشتن را در تو قرباني كنم
من ،
گاهي كه در باره ي درختان
كشتي ها و كار و انگشتان مي نويسم
تو در جمله هايم محو مي شوي
زيرا كه تو كلمه هاي مني
آيا جمله ها مي توانند
بي وجود كلمه ها نوشته شوند.


6
ربـمـا

ربما يصير الانتظار شجرة
أو نافذة أو سحابة
ربما يدخل انتظاري في الليل والسؤال والتعب
ربما يمتزج انتظاري بالريح والحرف والحنين
ربما
ربما
ولكن من أجل النيلوفر النافر في عينيك
سيأتي الثمر والمطر والراحة
والجواب والعاصفة والقصيدة
والحلم والعسل والبلح
من أجل النيلوفر .


كاش
كاش انتظار درختي مي شد
پنجره اي ، ابري
كاش انتظارم ،
به شب و رنج و سوال مي مانست
كاش انتظارم ،
با خواب و زنبور عسل و نخل مي آميخت
كاش
كاش
ولي به خاطر نيلوفر پيچان چشمانت
بر و باران و آرامش و پاسخ و توفان و شعر
رويا و عسل و خرما خواهد آمد
به خاطر نيلوفر.


7

عشاء المحبة

مائدتي مفتوحة لعابري السبيل
للصعاليك والزنج والخوارج والدراويش واللصوص
والمتصوفة والقرامطة والقراصنة
والذين يسألون ويشكون
وليس لسيوفهم غرف غير الصدور
كسيفٍ من الله جاء
إلى الله يذهب


شام عشق

سفره ام گشوده است
براي دريوزگان ،
عياران ، سياهان وخوارج
درويشان و راهزنان
اهل تصوف و قرمطيان و دزدان دريايي
كساني كه پرسشگرند و شاكي
و شمشيرهاشان را
غلافي جز سينه ها نيست
چونان چون شمشيري كه از خدا آمد
و به سوي خدا مي رود .


8

اختبار

ما ذا يفعل شخص مثلي،
قـصلته الأيام بوحشٍ .
يتقمص جنس الأشباح ويبكي .
ماذا يفعل للموتى
حين يجوبون طريق الجبانات
ويختبرون حضور الأحياء .
ماذا يفعل شيخ الأشباح
لموتى يحتفلون بأخبار بقاياهم
في ليل الوهده.


آزمايش

كسي چون من چه كند
كه روزگار غدارانه گردنش را زده
و بر تن كرده ،
تن پوشي از جنس اشباح
و گريه مي كند .
براي مردگان چه كند
آن گاه كه راه گورستان ها را طي مي كنند
و حضور زندگان را وارسي.
پير اشباح چه كند
براي مردگاني كه در شب ورطه
اخبار زندگان را جشن مي گيرند .


9
معاً ...

من السهو ..
جاءَني الكناريُّ وكنتُ في حلم
رأيتُ في أحداق الكناريِّ ..
وكنتِ هناك
ذائبة كالرؤيا
مهموسة كالحب
قلتُ : ( ماذا تريد ؟ )
قال : ( أخرجْ من حلمك )
خرجتُ
فوجدتُ نفسي في حلمٍ آخرْ
وفي بهجةِ السَهوِ
كركر الكناريُّ وفتح أحداقه لي
كنتِ هناك .. وكنتُ .
سهونا معاً ..
ذُبنا معاً في قلب الحبْ .!

باهم...

ميانه ي شب ...
در رؤيا بودم كه قناري آمد كنارم
در چشمانش نگريستم
تو آنجا بودي
محو چون رؤيا
شيدا چون عشق
گفتم : ( چه مي خواهي ؟ )
گفت : ( از رؤيايت بيرون آي )
بيرون آمدم
پس خويشتن را ميانه ي رؤيايي ديگر يافتم
و قناري ، در شكوه شبانه قهقه اي سر داد
و چشمانش را برايم گشود
تو آنجا بودي ... بوديم شبانه باهم
و در قلب عشق محو شديم باهم .
-
-
10
ولااموت ..

أنتِ فضيحتي
ولا أستطيع أن أخفيك
كالجرح النازف
وأنت دمي
كيف أخفيك ؟
كالبحر الغاضب
وأنت موجي
كيف أخفيك ؟
كالفرس الجامح
وأنت صَهْلي
كيف أخفيك ؟
كالخفق الخائف في قلبي
كيف أخفيك ...ولا أموت ؟!


و نميرم ..

رسوايم مي كني
و مرا توان آن نيست
چون زخم خونريز پنهانت كنم
كه تو خون مني .
چگونه چون آشفته دريايي پنهانت كنم ؟
و تو خيزاب مني
چگونه چون اسبي چموش پنهانت كنم ؟
و تو شيهه ي مني
چگونه چون لرزان ضرباني در قلبم پنهانت كنم ؟
چگونه پنهانت كنم ... و نميرم ؟!


11
سيدة القلب

يا سيدة قلبي
تأمَّلي جيداً بأعذاري
لم أحمل في جيبي مفتاحاً
ولا أفهم في الاقفال
فقط أعرف أنني أحب ذلك الغصن الناري
الذي يطل من شرفتك
وان خفقة قلبي التالية
متوقفة على ابتسامة تلك الوردة
المتعلقة في أعلى الغصن
هناك حيث تقفين
وبالتحديد ..
تلك الوردة التي تجاور صدرك
من ناحية اليسار


بانوي قلب
-
بانوي قلبم
نيك به پوزش هايم بينديش
كليدي در جيب ندارم
و معناي قفل ها را نمي فهمم
تنها مي دانم آن شاخه ي آتشين پيدا از ايوانت را دوست مي دارم
و ضربان بعدي قلبم
كه مي ايستد با تبسم آن گل ِ آويزان بلند ترين شاخه
هنگامي كه آن جا مي ايستي
دقيقاً . . .
آن گل سمت چپ سينه ات خواهد بود


آرشیو نوشته‌های ستار جلیل‌زاده در سایت اثر
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!