شنبه
-
پرسش نيچه از حافظ*
مهدی استعدادی شاد
-
1 - سابقه آشنايى نيچه با ايرانيان به مراتب بيشتر از سابقه‏ى آشنايى ايرانيان با او و افكارش است.
نيچه مى‏بايستى، اگر نه پيش‏تر، دست كم از سال 1883به بعد، از زمان انتخاب نام "چنين گفت زرتشت" براى اولين اثر از دومين دوره‏ى آثارش (اگر كه آفرينش آثارش به دو مرحله‏ى آغازين و پسين قابل بخش باشد)، با ايران از طريق پيامبر دوران باستانش آشنا شده باشد.
در صورتى كه نخستين آشنايى ما با نيچه و افكارش تازه با "سير حكمت در اروپا"ى محمدعلى فروغى ميسر مى‏شود. و اگر آشنايى ما با نيچه در كتاب‏هاى اين پنجاه شصت سال اخير بيشتر شده، التفات نيچه به ايران و دستاوردهاى مردمانش نيز به موازات آن تداوم داشته است.
2 - تعدد و گوناگونى آثار ترجمه شده از او، هم به دليل گسترش آشنايى ما با او و هم نشانه‏ى جذابيتش براى ماست.
جذابيت او در ميان ما چنان بوده كه نه تنها انديشگران و روشنفكران، بلكه مهندسان مشاور حاكميت یا ماندران­ها mandarinو حتا هيچكسان (معادلى براى nobodies) را هم به خود جلب كرده است.
چنين است كه ما از همه رنگ هواخواه نيچه داريم: از داريوش آشورى (مترجم و معرف آثارش) و آرامش دوستدار (كوشا در فعليت بخشى به شيوه‏ى سنجش نيچه‏وار) گرفته تا عزت‏الله فولادوند (مترجم پركار و ارزنده‏اى كه آثار فكرى و نظرى ارزشمندى را به همراه پيشگفتارهاى پُر مغز خود به فارسى زبانان هديه كرده) و نيز تا شجاع‏الدين شفا (مشاور دربار) و عبدالعلى دستغيب( به اصطلاح منتقد معروف و همنوا شده با متعصبان اسلامگرا) كه "از ظنّ خود" يارِ انديشه‏ى او شده و در ترجمه همت به خرج داده‏اند و امکانات به هدر.
البته تعداد اعضاى اين "انجمن (نامرئى و ناموجودِ) دوستداران نيچه" طبعا بيش از نام‏هاى ذكر شده است. از سوى ديگر، دليل تداوم توجه نيچه به ايرانيان، شعرى است با عنوان "خطاب به حافظ"، كه نقل خواهد شد.
شعرى كه به سال 1884سروده شده و در زمره‏ى سروده‏ها و گفته‏هاى حسى (Sinnsprueche) بوده و فصلى را در مجموعه آثار نيچه به خود اختصاص داده است.
اين شعر، در پرسش اساسى خود، چنان قوی و تازه است كه تا روزگار ما مى‏آيد. به نوعى ما را نيز مورد خطاب قرار مى‏دهد. مايى كه خواسته يا ناخواسته از سرزمينى به نام ايران مى‏آييم و ژنِ موروثى‏مان سرشار از اطلاعاتى نشأت گرفته كه از فراز و نشيب‏هاى دوران‏هاى مختلف آن ديار است.
3 - آنطور كه از فهرست اعلام آثار نيچه برمى‏آيد، نام "حافظ" چهار بار در مجموع به ميان آمده است. بار اول و دوم، از حافظ در قطعه‏اى به نام "رمانتيسيم چيست؟" نام برده مى‏شود.1
اين قطعه به ترتيب، و هر بار با تغييراتى كوچك، در كتاب‏هاى "دانش شاد" نیچه و "خواست قدرت" که توسط خواهر نیچه دست و پا شده مى‏آيد.
بار سوم، نام حافظ در كتاب "آنسوى نيك و بد" مى‏آيد و همچون دو بار پيشين در همراهى با نام گوته است.
اين دو نفر، یعنی حافظ و گوته، در نظر نيچه تجلى ايثارِ شجاعانه در راه احساس و عواطفِ معنوى‏اند. اين صفات را نيچه در بخش "درباره‏ى تاريخ طبيعى اخلاق" كتاب اخير به حافظ و گوته نسبت مى‏دهد.
سرانجام، بار چهارم، نام حافظ به تنهايى عنوانِ شعر است. شعری كه نيچه سروده و انگيزه‏ى نگارش نوشته‏ى حاضر است.
هم چنان كه سال سرايش شعر یادشده با عنوان حافظ نشان مى‏دهد، اين اثر به مرحله‏ى دوم آفرينش نيچه تعلق دارد. دورانی كه دوران پختگى نظرى اوست. دورانى كه آثارى چون "چنين گفت زرتشت" (فصل‏هاى سوم و چهارم) و "آنسوى نيك و بد" در آن پديد مى‏آيند. كوتاه شده‏ى اين شعر را سال‏ها پيش محمود هومن در ديباچه‏اى كه بر "حافظ چه مى‏گويد" نگاشته، آورده است.2
حال، پيش از آن كه به مسائل طرح شده در شعر بپردازيم، نخست ترجمه‏ى كامل آن را مى‏آوريم:
به حافظ
(نوش جان گويى، پرسش يك آبنوش)
پر شكوه‏تر از هر عمارتى است
ميكده‏اى كه تو ساخته‏اى براى خويش.
فزون‏تر از عطش همه‏ى جهان است
شراب خمره‏هاى ميكده‏ات.
پرنده‏اى كه ققنوس نام داشت
مهمان منزل تو بوده است.
موشى كه كوه زاييد
تو، خود، بوده‏اى!
تو، همه و هيچ كسى
باده و ميكده‏اى
ققنوس، موش و كوهى.
جاودان در خود فرو مى‏شوى
و جاودانه از خود به فراز بال مى‏گشايى.
تو اوج فرورفتگى
و ژرفاى عروجى
مستِ مستانِ مستى‏ات.
ديگر براى چه –
براى چه شراب مى‏خواهى؟3

4 - سواى تفاوتى كه لحن ترجمه‏ها مى‏تواند داشته باشند، ترجمه‏ى هومن جمله‏ى داخل پرانتز را، كه به صورت عنوان فرعى آمده، ندارد.
افزون بر آن، در ترجمه‏ى او سطرهاى »موشى كه كوه زاييد /...« و نيز »تو اوج فرورفتگى /...« نيز از قلم افتاده است. نکته­ای كه البته، به لحاظ آنچه كه نوشته‏ى حاضر در پى روشن كردن آن است، حذف آن‏ها اهميتى كمتر از حذف "پرسش" عنوان فرعى شعر دارد.
هر چند آن سطرها نيز تداوم بزرگداشت حافظ به حساب مى‏آيند، ولى سوال نيچه در عنوان فرعى شعر است كه در بحث را مى‏گشايد. بحثی به درازاى برخورد تاريخى ما با غرب يا، در اصل، غرب با ما. يعنى آن چه به طور ضمنى، يا، چنان كه در نقد ادبى اصطلاحا مى‏گويند، در ميان سطورِ اين متن مطرح است و ماى مخاطب را مورد خطاب قرار مى‏دهد.
بويژه كه در سطر پايانى، به مصداق نظريه‏ى محورى‏ى "باز آيى جاودان همسانانِ" نيچه، پرسش دليل شراب نوشى‏ى حافظ تكرار شده و شعر در دورِ خود كامل شده است.
در اين مورد شايد مى‏توانستيم، البته در حاشيه، از آن نظريه‏ى ادبى نيز كه بر لزوم ساختمان كامل شعر به مثابه‏ى اثر تمام و كمال و قائم به ذات تكيه مى‏كند، ياد كنيم؛ ولى بگذريم.
اما اين شعرِ كوتاه شده و آن پرسش از قلم افتاده‏اش در نوشته‏ى هومن، يعنى در ديباچه‏ى "حافظ چه مى‏گويد"، فقط چون تأييديه‏اى بر بزرگى حافظ تلقى شده است.
هومن از اين "شاهدِ چشم و زبان بسته" براى اعتبار بخشيدن به سخن خود مدد مى‏گيرد و مى‏نويسد: »حافظ به راستى حق داشته كه مى‏خواسته است گوهر خود را به خريدار ديگر ببرد؛ زيرا روان او آگاه بوده است كه گوهر او آن قدر با ارزش است كه خريدارانى چون نيچه و گوته پيدا خواهد كرد... بى مناسبت نيست كه نظريات نيچه و گوته... را درباره حافظ ترجمه و نقل مى‏كنيم تا ديده شود كه ما تنها به قاضى نمى‏رويم و حق داريم كه حافظ را بزرگ‏ترين شاعر، فيلسوفِ جهان بناميم.«4
سواى نام نيچه و پرسش او، كه مدّ نظر نوشته‏ى حاضر است، هومن نام گوته را نيز به ميان مى‏آورد. همچون مورد پيشين در پيوند با نيچه، در اين جا هم ترجمه‏ى كوتاه شده‏ى يكى از شعرهاى "ديوان شرقى - غربى" گوته با هدف تأييد حافظ نقل مى‏شود.
بگذريم از اين كه گوته در آثار پسينش، نظر پيشين خود را كه "اعتراف مى‏كنيم كه شاعران شرق بزرگ‏ترند" تعديل مى‏كند و صفت عالى "بزرگ‏ترين" را اين بار به صورت محتاطترى در جهان تقسيم كرده است؛ ولى به هر حال بحث پيرامون گوته و بازبينى اثرش از حوصله‏ى اين نوشته بيرون است. پس از آن می­گذریم.
اما اين كه باز به نوشته‏ى هومن ارجاع مى‏دهيم و آن رابه مثابه‏ى تلقى حاكم از حافظ طرح مى‏كنيم، به دليل نقشى است كه اين نوشته داشته است.
اسماعيل خويى، شاعر ارجمند، درباره‏ى اهميت اين نقش در آغاز پيشگفتار چاپ سوم كتاب مى‏نويسد: »از سى سال پيش به اين سو، كمتر كتابى است، و شايد هيچ كتابى نباشد، كه درباره‏ى شخصيت و شعر حافظ نوشته باشد و خوانندگان... تأثير كتاب‏هاى دكتر محمود هومن - "حافظ چه مى‏گويد" و "حافظ" - را بر آن، يا در آن، آشكار يا نهان نيابند.«
همان طور كه نقل قول پيشين از هومن نشان مى‏داد، سعى اين كتاب‏ها در اثبات عظمت حافظ است. اما به خواننده قول داده مى‏شود كه تمايز هومن از ساير دوستداران حافظ نيز در ضمن آن اثبات شود. زيرا هومن نمى‏بايستى فقط در پى همصدايى با سخن قدما درباره‏ى حافظ باشد و از مجراى نگاهى ديگر، ارزش‏هاى حافظ در زمينه‏ى شعر و ذهنيت را مطرح كند.
بخاطر اهمیت اين نكته‏هاست كه اسماعيل خويى در پيشگفتار خود (نگاشته شده در سال 1353 ) پا ‏فشاری می­کند. او با نقد و نفى دو دسته از دوستداران حافظ، كه نسخه‏بازان و هوادارانِ ساده‏انديش هستند، روش درستِ حافظشناسى را مژده مى‏دهد و مى‏گويد: »دكتر هومن شيوه‏ى انديشيدن و سبك شعر حافظ را نزديك به سى سال پيش از اين كشف كرده است.«
باری.هومن در "حافظ چه مى‏گويد"، پس از به دست دادن تعريفى از شعر و شاعرى، به شخصيت و انديشه‏ى حافظ مى‏رسد. او شعر حافظ را به مثابه‏ى جمعبندى‏ى درستِ دوره‏هاى پيشين و اوج تحولِ شعر فارسى تا زمان خود مى‏گيرد و مى‏نويسد: »در ميان همه‏ى شاعران ايران، حافظ مقام خاصى دارد. موضوع شعر او مبارزه با زهد و ريا، تغزل عرفانى، تخفيف فلسفه‏ى استدلالى و تعظيم عشق و رندى است؛ قالب شعر او، در اصل، غزل و گاه نيز مثنوى و رباعى است؛ و سبك شعر او آميخته‏اى است از سبك‏هاى عراقى و هندى.«5
سپس درباره‏ى چگونگى انديشه‏ى شاعر مى‏نويسد: »حافظ شاعرى فيلسوف بوده است،« آن گاه انديشه‏ى حافظ را متكى بر چندين بن‏پايه‏ى نظرى خوانده و آن را با نقل يك بيت از شعرش توضيح داده است: »برو مى‏نوش و رندى وَرز و تركِ زَرق كن، اى دل! / ازين بهتر عجب دارم طريقى گر بياموزى.«
مهم‏ترين عنصر اين بيت در رابطه با پرسش نيچه همانا فرمان يا اندرز حافظ است كه "برو مى‏نوش«؛ عنصرى كه به همراه خويشاوندان لفظى‏اش چون شراب و باده و جام و ميكده و... بر كل غزل‏هاى حافظ سلطنتى بى چون و چرا دارد.
هومن طبق روش خود مى‏پرسد: »مقصود از مى‏نوشى چيست؟« سپس با ذكر ابياتى از شاعران ديگر و حافظ و مقايسه‏ى آن‏ها به اين نتيجه مى‏رسد كه: »چنان كه ديده شد، مقاصدِ مى نوشى عبارت‏اند از: تزكيه‏ى نفس و تقرّب به حقيقت، تشرّف به بى‏خبرى، رهايى از شك و حيرت، تحقير علم و عقل و دين و تعظيم عشق، و بالاخره برانداختن بنياد غم.« 6
پس از شرح گفته بالا، البته احمد شاملو به اين تلقى هومن از چگونگى رندى حافظ خرده گرفته است. او برخلاف هومن كه "بى خبرى" را در معناى رندى مستتر مى‏داند، رندى را معادل آگاهى، بصيرت و هشيارى كامل مى‏داند. 7
ولى شاملو نيز حافظ را، به دلبخواه، "معاصر" خود مى‏كند و او را در چارچوب الگوى مطلوب خويش مى‏نگرد.
بدين ترتيب تناقض درون ماندگار شعر حافظ، به مثابه‏ى رسانه‏ى بلاواسطه‏ى بينش او، كه در تكيه بر عرفان و دورى از خردگرايى است، منتفى نمى‏شود.
اما ادامه بحث هومن چنین است كه مى‏نويسد: »متضاد شعر و فلسفه‏ى حافظ، كه ساخته‏ى كار خواستن و ابداع، يعنى يكى از جهات نيروى انديشه و يكى از جهات نيروى پندارند، چهار جهت ديگر اين دو نيرو بوده‏اند؛ و حافظ، چنان كه ديديم، هر چهار را تحقير كرده است: دانستن (علم) را با عشق، توانستن (توانگرى) را با ناچيز گرفتن كار جهان، آرزو (دين) را باز با عشق، و حدس (ترقيات اجتماعى) را با رو گرداندن از جاه و مقام.«8
در ادامه‏ى بررسى فرمان حافظ، كه سه جنبه‏ى تحليل تطبيقى، روان‏شناسانه و فيزيولوژيك را در برمى‏گيرد، و به هنگام نتيجه‏گيرى از فرمانِ »برو مى نوش«، هومن به شعر نيچه مى‏رسد و مى‏نويسد: »از اين جاست كه نيچه، با آن كه از نظر شيوه‏ى انديشيدن به حافظ بس نزديك بوده و زندگى او را بهتر از هر كس ديگر دريافته است، براى خشنود ساختن اصرار به امتياز و اختصاص، به مستى ديونيزى متوسل شده و از شراب روى گردانده است؛ و شگفت‏زده از حافظ مى‏پرسد: براى چه شراب مى‏خواهى؟ زيرا وضعيات زندگانى و مقتضيات زمان حافظ براى او تصورناپذير بوده است.«9
در همين چند جمله‏ى اخير هومن، سرسرى بودنِ پاسخش به پرسش نيچه هويداست. اين سرسرى بودنِ پاسخ، با علم به اين كه هومن مؤلف "تاريخ فلسفه" نيز بوده، ايراد قضيه را دو چندان مى‏كند.
نخستين ايراد، مى‏تواند در اين جمله‏بندى ضد و نقيض بالا از هومن باشد كه گزاره‏اش، نهاد جمله را نفى مى‏كند: زيرا چگونه نيچه، كه »از نظر شيوه‏ى انديشيدن به حافظ بس نزديك بوده و زندگى او را بهتر از هر كس ديگر دريافته است«، در شناخت و تصورِ »وضعيات زندگانى و مقتضيات زمان حافظ« ناتوان مانده است؟
ايراد ديگر گفته‏ى هومن در اين است كه نيچه، به رغمِ هر نزديكى كه با حافظ مى‏تواند داشته باشد، طالب بى‏پيرايگى و صراحت بيان بوده است، و از همين‏روست كه از حافظ، كه بيانش پُر از آرايه‏ها و استعارات است، چنين پرسشى مى‏كند.
مسئله تفاوتِ ماهوى مستى‏ى ديونيزى‏ى نيچه‏وار و مستى‏ى شراب پُر راز و رمزِ حافظ هم كه مى‏ماند براى يك بررسى تحقيقى آثارِ اين دو. اما چيزى كه براى اين نوشته به قوتِ خود باقى است همان پرسش نيچه است كه با زير سؤال بردنِ يك جهان‏بينى كه زير لواى‏ى شراب‏خواهى حافظ عنوان شده، فراتر از پاسخ هومن عمر كرده است.

5 - با توجه به سابقه‏ى تاريخى‏ى برخوردِ غرب با ما و هر آن چه از آن سو به ما رسيده است، واكنش و عملكردِ هومن نه تنها به او خلاصه نمى‏شود، كه حتا صورتِ عمومى‏ى رفتار و شناخت جمعى‏ى ماست.
يعنى اين كه به جاى درنگ در پرسش‏ها و تأمل در پديده‏هاى آن سو، معمولا سنجش و نقد را كنار گذاشته به واكنشى غريزى بسنده مى‏كنيم.
اين روحيه‏ى عمومى، كه به سطح خُلقياتِ بومى و سنتى نزول مى‏كند و با "جوابِ سر بالا" سؤال را به سؤال‏كننده بازمى‏گرداند، بخشى از تاريخ اين دو قرن اخير ماست.
اگر چه درباره‏ى اين بخشِ تاريكِ تاريخ ما نوشته‏هايى به قصد روشنگرى انتشار يافته‏آند، اما ادامه‏ى حضورِ آن خُلقيات، هنوز هم كه هنوز است، لزوم افشاى اسرار آن روحيه‏ى عمومى را نشان مى‏دهد. 10
اما آن "جواب‏هاى سر بالا" كه ناشى از عقده‏ى حقارت، دستپاچگى و شايد احساس خطر نا به جاى ما بوده‏اند، بدون پيامد نمانده‏اند.
پيامدها نخست به صورتى نهانى و خزنده و سپس آشكار و سيل‏وار بر هستى بومى ما آوار گشته‏اند. اولين پيامدِ چنين عملكردى، مسدود شدن راه تأمل پيرامونِ پرسش ديگران و سبك و سنگين كردن وضعيت خودمان است.
دومينش، نداشتن فضاى لازم براى سنجش برخورد جهان غرب و غير خودى با جهان بومى و شرقى ماست.
اين پيامدها دست به دست هم داده‏اند و در كار درس‏گيرى از تفاوت عقل و عقل‏گرايى آنان و حس و عرفان‏گرايى خودمان، ذهن ما را عقيم كرده‏اند. اين سترونى فقط به اين محدود نمى‏شود كه شناخت جمعى ما ناتوان از درك و فهم عقل‏گرايى و خرَدباورى‏ى آنان است؛ ما حتا جمع‏بندى‏ى كارايى از دستاوردهاى فضيلت غير يونانى خودمان هم نداريم.
اما اين بن‏بستِ تاريخى محصول قناعت به شناخت جمعى‏مان است، يعنى آن چه كه الگوى عملكردى‏ى روشنفكرى چون هومن در ربط با بررسى و شناخت حافظ بوده است.
به همين خاطر است كه هومن به جاى سنجشِ پرسش نيچه و بررسى‏ى بازتابِ آن در ميان منورالفكران و شاعران و اهل انديشه، پا پس مى‏كشد و با شناختِ جمعى همصدا شده به گذشته و شرايط تاريخى سپرى شده‏ى ما اكتفا مى‏كند.
ولى اگر هومن سراغ الگوى ديگرى مى‏رفت و با نقد شناختِ جمعى به شناختِ فردى معاصران يا حتا گذشتگان خود التفاتى مى‏كرد، بخشى از اين بن‏بستِ تاريخى نمى‏شد كه امروزه رفتار بومى و شناختِ سنتى ما را زير سايه‏ى خود گرفته است.
6 - واقعيت تثبيت شده با شعر و ادبيات مدرن ما، كه مديون حضور نيما و هدايت و پيروان ايشان است، فقط به نتايج و دستاورد خلاقيت فردى آنان منحصر نمى‏شود.
تجدد و مدرنيته به خاطر خصلت ماهوى‏اش، كه به شخص امكان خوديابى و تحقق خويش مى‏دهد تا فردّيت نهادينه شود، نوع ديگرى از شناخت را باعث مى‏شود.
شناختى كه به صورت ذهنيت فردى و آگاهى‏ى فرديت رُخ‏نمايى مى‏كند. اين ذهنيت به خاطر شجاعت و حركت، حامل و فاعلش از مرزهاى شناخت جمعى حاكم فراتر مى‏رود و در اين برگذشتن عادت‏ها و ايستايى آن را هويدا مى‏كند.
هومن اگر در زمان پاسخ خود به پرسش نيچه نگاهى به همعصرانش مى‏انداخت، نيازى به آن پاسخ و شناخت جمعى نمى‏داشت، زيرا از سال‏ها پيش، از زمان انتشار منظومه‏ى "افسانه"ى نيما، پاسخى برخاسته از شناخت فردى و ذهنيت زيبايى‏شناسانه‏ى مدرن در برابر پرسشواره‏ى حافظ و جهان‏بينى كلاسيكش وجود داشت.
اين پاسخ مگر چيزى جز اين "بيانيه حكمتِ نظرى" نيما در "افسانه" است آن جا كه مى‏گويد: »حافظا! اين چه كيد و دروغى است / كز زبان مى و جام و ساقى است؟ /... / اى بسا قيدها كه شكستيم / باز از قيدِ وَهمى نرستيم.« 11
البته پاسخ نيما به دوران كلاسيك شعر فارسى (كه با حافظ به اوج خود مى‏رسد و پس از او چند قرن در سراشيب تقليد و تزوير صنعت‏كاران شعر به پيكره‏اى بى جان و روح تبديل مى‏شود(، افزون بر آن كه به صورت "بيانيه حكمت نظرى" در داستان‏سروده‏ى "افسانه" و در مقاله‏ى "ارزش احساسات" آمده است، در "بيانيه‏ى حكمت عملى"اش نيز، در همان چند شعر نابى كه 15سال بعد از "افسانه" يا حتا ديرتر سروده، مى‏آيد.
تركيب حكمت نظرى و عملى نيما، محصول ذهنيت فرد مدرنى است كه نه تنها نقطه‏ى پايانى بر عمر شعر كلاسيك مى‏گذارد، بلكه همچنين با گسستى كه در مسير انديشه‏ى گذشته‏ى ما به وجود مى‏آورد، شرايط تحول به مدرنيت در جامعه‏ى ايرانى را نيز فراهم مى‏كند.
عدم دريافت اين نكته كه شعر نيمايى نه در تداومِ شعر كلاسيك كه در گسست از آن سنت، در يك برش شناخت‏شناسانه از جهان‏بينى بومى، شكل گرفته است، اتفاقا در شعر معاصر روزگار جارى بيشتر از هر حوزه‏ى ديگرى خود را نمايان كرده است، يعنى در مجموعه‏هاى شعرى شاعرانى كه، به بهانه‏ها و با توجيه‏هاى مختلف، رباعى و غزل و قصيده را در كنار شعر نيمايى ارائه مى‏كنند.
تمايز و تفاوت شكل‏گيرى انديشه‏ى مدرن در جامعه‏ى ايرانى با شكلگيرى آن در اروپا شايد در همين نكته باشد كه گسستِ شناخت‏شناسانه در جامعه‏ى ايرانى نخست از انديشه‏ى زيبايى‏شناسانه در شعر و داستان‏نويسى برخاسته و مثل اروپا تركيبى از تحولات علمى و فلسفى و تكنيكى نبوده است.
بدين ترتيب، زيبايى‏شناسى نيمايى، اگر ديگر گره­­ای از حافظشناسى‏ى هومن نگشايد، اما ايراد سنجشى و كمبودهاى شيوه‏ى پاسخگويى او را روشن مى‏كند. به ويژه كه هومن با در نظر گرفتن تحول نيمايى، بى‏توجهى خود را به تاريخ آگاهى و تحولات معاصرش در جامعه‏ى ايرانى نشان داده است. شايد تصور شود كه مسئله‏ى هومن به سال‏هاى پيش تعلق دارد و ديگر شامل مرور زمان شده است؛ اما بى‏تفاوتى و بى‏توجهى به تحول نيمايى در همين روزگار ما، با آن توجيهات و نقاب‏هاى "پست مدرنيستى" كه به چهره مى‏زند، لزوم بازشناسى نيما و زيبايى‏شناسى‏اش را براى درك و دريافتِ انديشه‏ى تجدد ايرانى بيش از پيش آشكار مى‏كند.
اگرِ مدرنيسم هنرى بر تمايز فُرم‏ها پاى مى‏فشرد، اين جريان "پسامدرنيستى" وطنى به همترازسازى اشكال و صورت‏هاى مختلف آثار هنرى دل خوش كرده است.
پلوراليسم درك‏ها و سبك‏ها اگر در ميان نظريه‏پردازان فرنگى "پست مدرنيسم" به صورت مشخص‏ترى هواخواه دارد، در ميان ما به صورت "وحدت كلمه‏ى" همه با همىِ معروف تعبير مى‏شود و پا بر هر گونه تفاوت و تمايزى مى‏نهد.
در شعر، ما شاهد دفترهاى شاعرانى هستيم كه زورآزمايى‏هاى خود در چارچوب سبك‏هاى چند سده‏ى مختلف، سنتى و نو، را كنار هم مى‏نشانند.
در سطح انديشه، به عنوان نمونه‏اى از اين آشفتگى و همتراز سازى مى‏توان به كتاب بابك احمدى به نام "مدرنيته و انديشه انتقادى" (تهران، نشر مركز، چ 1374 ) اشاره كرد. وقتى چارچوب "انديشه‏ى انتقادى" آن قدر كش بيايد كه "هستى‏شناسى" هايدگرى را نيز دربرگيرد؛ نه چارچوب سر پا مى‏ايستد و نه انديشه‏ى انتقادى قادر به ارائه‏ى محتواى مشخص خود است.
گيريم كه هر كدام از اين سبك‏ها و نظام‏هاى انديشه، كه در تناقض با يكديگر پرورده شده‏اند، در سطح انديشه و فكر داراى اعتبار و ارج باشند.

7 - اين حاشيه‏نويسى بر شعری از نیچه مى‏توانست تا همين جا هم خاتمه يابد. اگر وسوسه‏ى يك سؤال پيرامون وضعيت شعر معاصر در ميان نمى‏بود. براى همين نيز، طرح اين سؤال، مثل بلند فكر كردن معرفِ حضور، با كمبودهاى خود دست و پنجه نرم مى‏كند.
اين، اما، بدان معنا نيست كه در مقدمه‏ى سؤال به كلى شاخ و برگ‏هاى نالازم متوسل شويم. سؤال مشخصا اين است كه سرانجام اين انشعاب‏هاى فُرمى و محتوايى چه خواهد شد؟ انشعابهایی كه در شعر معاصر صورت مى‏گيرد. گاه به صورت بازگشت به قالب‏هاى كلاسيك به كارگيرى غزل و قصيده و رباعى از سوى شاعرانِ نوپرداز ديروزى خود را نشان مى‏دهد و گاه، در يك حدّ افراطى ديگر، به صورت تمايل به شعر منثور و دست شستن از تقطيع و از شكستن سطرها است. این گسترش (یا پراکندگی) سرایش امروز ما چه دستاوردهايى نصيب مباحث فكر و نظرى پيرامون هنر كلامى، زيبايى‏شناسى و فلسفه‏ى منتج از اين دو خواهد کرد؟ مسئله اين است كه آيا برخورد ميان شعر و نظرِ شاعران برجسته‏ى اين دو گرايش كه از مركز شعر نو نيمايى جدا شده راه خود را پيش گرفته‏اند، به بحث و جدلى زيبايى‏شناسيك نيز منجر مى‏شود؟ يعنى شعر كه ظرف و فضاى تاريخى تفكر ما بوده، در اين روزگار هم انديشه‏ساز خواهد بود؟

-
پانوشته­ها:

*-اين مطلب براى نخستين بار در نشريه‏ى "ويژه‏ى شعر"، شماره 3دسامبر 1996چاپ آلمان، چاپ و سپس در نشريه‏ى كارنامه به سردبيرى زنده‏ياد هوشنگ گلشيرى، شماره هفت 1378 چاپ تهران انتشار يافته است.
1- البته در "چاپ انتقادى" آثار نيچه، نام حافظ تا هشت بار به ميان مى‏آيد. و اين تفاوت از آن‏روست كه در طرح‏هاى ناتمام و قطعه‏هاى انتشار يافته پس از مرگ نيچه نيز، كه در اين چاپ آمده‏اند، چندين بار دیگر نام حافظ آمده است.
رجوع كنید به:
. {P Friedrich Nietzsche: Kritische Studienausgabe (Gesamtregister), dtv/de Gruyter, 1988

2- محمود هومن: حافظ (ويراسته‏ى اسماعيل خويى)، تهران، شركت سهامى كتابهای جيبى،‏ 42 ص 1357 چاپ دوم ، -
- 3
Friedrich Nietzsche: Saemtliche Werke, Ed. Kroeners-Taschenausgabe (Nr.
70-82/83). Bd. 77, S. 500
4_ محمود هومن، همان، ص .7
البته حافظ را "بزرگ‏ترين شاعر، فيلسوفِ جهان" خواندن، با ابتدايى‏ترين تعريف از فلسفه به مثابه‏ى عشق به حقيقت‏جويى هم جور درنمى‏آيد، زيرا حافظ، حتا اگر توصيه‏هاى صريحش را در باب دورى جستن از هر گونه فلسفه و علم در نظر نگيريم، آشكارا خود را جانبدار عشق به عنوان يگانه تجلى حقيقت خوانده است.
5 – منبع بالا،همان ص.3


6 – منبع بالا ص 53.

7 –رجوع كنید به: احمد شاملو: مفاهيم رندى و رندى در غزل حافظ ، سوئد، آرش، 1370ص 47به بعد.

8 – کتاب یادشده از هومن ص 58.

9 – منبع بالا ص 60.
10 – در اين رابطه مى‏توان به نوشته‏هاى مختلفى ارجاع داد، از "خُلقيات ما ايرانيان" (جمالزاده) و "حاجى آقا" (هدايت) گرفته تا "سازگارى ايرانى" (مهدى بازرگان(، و از داستان‏هاى مردم‏شناسانه‏ى چوبك گرفته تا روايت‏هاى سعيدى سيرجانى. سواى اين آثار پيشكسوتان ادبى - سياسى، عيب‏جويى از روحيه‏ى عمومى ايرانيان به روزگار ما هم مى‏رسد. حتا نمونه‏هايى از آن در ادبيات خارج از كشور موجود است. براى بلند نشدن سياهه‏ى اين آثار، به طور نمونه به داستان "ميان دو دنيا"ى سردار صالحى مى‏توان اشاره كرد. رجوع كنید به کتاب سردار صالحى: دنيا ما و شاه هلند (سوئد، آرش، 1994).

11 – نيما يوشيج: افسانه، زمان سرايش دى ماه 1301، در چاپ‏هاى مختلف، از جمله در "برگزيده آثار نيما"، تهران، بزرگمهر، چ . 1368
براى سنجش ارزش بيانيه‏ى نيما در شعر مدرن‏مان و دستاوردهايى كه براى انديشه‏ى ايرانى داشته، رجوع كنيد به اين مقاله‏ى نگارنده: »تجدد، نيما و رهنمايان شعر معاصر" در نشريه كبود، شماره 1371 5هانوفر آلمان. یا در کتاب شاعران و پاسخ زمانه، انتشارات باران یا در جُستار"نیما و مسئله تجدد" در سایت شخصی نگارنده مندرج است:
www.mehdi/estedadishad.de


به‌سوی دیگر آثار مهدی شاد در اثر

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!