شنبه

ب-این جا همه چیز زهرآگین است
اندکی درباره شعر نوری الجراح شاعر معاصر سوری
حمزه کوتی

آنچه نوری الجراح بدان اشارت می کند. ستیز بی فرجام اضداداست.وابهامی برخاسته ازوضوح این جهان.
یعنی چه؟یعنی اینکه اودردهالیزروح سیرمی کند.ازفرازتابه فرود.
کودکی مرگ یکی ازمهم ترین مجموعه شعرهای اوودرعین حال ابهام آلوداوست.گرفتاراین ابهام شدن وسعی دربازگشودن معمای شعرالبته کاربی هوده ای است.وبرای چه ماخواهان بازگشودن معماهستیم؟این همان پرسشی است که شعرپیوسته مطرح می کندبی آنکه جوابی بدهد.
کودکی مرگ ازشب آغازمی شود.ازتمام شب.آنجاکه شب یارآن خفته است که معنایی آن رانمی تواندمعنابکند.
واوحراست شده وسپرده به آن است.وخفتگی صفت کودکی ومرگ است.درخفتگی است که زندگی تورا
می آگاهاند.پله پله ازآن برمی شودتاروشنی دهدآنچه راکه باقی مانده .آنچه راکه هرگززوال نمی پذیرد.وآنچه راکه نیست.
شاعرازعلوکبیرسخن می گوید.ازآن بلندای بزرگ.ازفضایی که بی کران است وکران مند.این شایدبی کرانی مرگ باشد.مرگی که کودک است.که آغازاست.

"آنگاه
چه کودک واراست
مرگ
نخستین شکوفه رادیدی
رنگ نازکش را
قطره بارانی که براوسنگین است
غبارسبک برساقه اش
گلبرگ کوچک
وبادی که مرگ را
به جنبش انداخت
وبو رافرستاد ".

شاعرازشخصی غایب سخن می گوید.این شخص آینه اوست.ونمی گویم نقابش.بلکه منعکس کننده اودراین گرفتاری شبانه وپیوسته.گاه اوراخفته وخاموش باقی می گذارد.

"وخموشایی که براوست
می گذارمش
چون شعله ای دوردست
وچشم گیروسوزان
تاکه بمیرد
ودفن یک واژه گردد".

وبعدازاین می گوید:

"زیبایی وغبطه
درامتداددرختان
نظرمی کنند".

شاعربه "کل"می نگرد.آن "کل"که ازژرفنای هاویه بیرون می زند.باتنی ذوب شده وچشم های حیرانی که مرگ رابه مرگ پیوندمی زند.بیرونی آمدنی بی شکوه وبی پیرهن.اینجادیگرهیچ کس وجودندارد.تنهاهاویه است وچشمانی حیرت زده.شاعردراین جابه کسی نمی پردازد.به کسی مظنون نیست.هیچ کسی عامل چیزی نیست.اوخودرادربرابرخودمی گذارد.انسان رادربرابرخویش .انسانی که دراینجاذوب شده ودرلای درخت وهواومشتعل گشتن ناپدیدشده است.وآینه ای که دربرابراین چهره می گذارد.چهره هایش راتااعماق نشانش می دهد.این سیر،سیری ژرف تردرونی است.برسطح نیست.وبرسطح نمی نگرد.سطح وجودندارد.چراکه اوازعلوکبیربه دوراست.دراین جاپاره ابری برافق نیست.وآن درختی که مشتعل است تنهاراه رانشان می دهد.

"درختی که
می سوزد
راه مراروشنی می دهد".

"تونوری
کم سو ودورهستی".

این دورنای تاریک است.شاعرگوکه به عمدا این تصاویررامی نهد.تاعمق راتصویرکند.اوبه توضیح
نمی پردازد.توضیح قاتل تصویراست.اوتنهاکلمات رابیدارمی کند.
اینجابیداری صبحگاهی بشارت گرشراست.

"بیداری
وشرآب صبحگاهان است".

ویا:
"آب
بیداری را
شعله ورمی کند".

آب شروآب شعله وراین همان سپیده دم آغازاست.سپیده دمی که آغازشد آبی شرانگیزبودوشعله ورکننده وجه تاریک جهان.به کجامی روداین آب وازچه آمده .پاسخی وجودندارد.
درشعرنوری الجراح اضدادباخوددرگیرند.برتری وجودندارد.پرنیان مرگ همان زهراست.اضدادبایکدیگرمتحد
می شوند.
آمیزش آب صاف وسیاهی:

"آبی سیاه
روزسیب را
تباه می سازد
وقطاری
سینه بندرنگ ها را
پاره می کند".

شاعراین آینه ای که به کاربرده سایه نوری رامنعکس می کند.فرازبافرودهمراه است .سایه بانور.

"درهرفریاداعجاب آمیزی
ناله مرده ای هست".

یا:
"و رودگفت
منم شب"

تسلی تدفین گرروزاست.

"تسلی
پیش ازآمدن فرشته
روز را
تدفین می کند".

آنچه چیره بردرختان است هماناشب است ودرفرود رود.

"بالاترهرچه بالاتر
شب برسردرختان بود
و رودجریان داشت
همچون خونی زهرآلود".

این آمیختگی نشان گرفاجعه انسانی است.شاعردرجایی می گوید:
"هرآنچه اینجا
امکان لمس شدن دارد
به ناگزیرمسموم است".

آینه بازمی تابدبه سمت تن:
"توحتی
یک بارهم
تن نداشتی ".

این علایم اشارتی به آن کل دارند.درگیرشدن کل باخویشتن.آنجایی که درختان می نگرندوبادبانگ
می زند.روستایی هست ورای گورستان .اورنگ پریده وناتوان ازراه رفتن. ووضوحی که هست خودویرانگری است.
"هرگونه وضوحی
ویران گری است
بی کم وبیش "

گواین گاوین بنتاک است که می گوید:

"من ازتوازن جهان
حیرت می کنم".

وضوح غایت آشفتگی است.همواره آلوده است.وآنچه به چشم می آیدغیرقابل تصدیق است.
وحقیقت دیواراست.

"حقیقت
خود،دیواراست
دیواری بردیواری
بردیواری دگر
وبرروی آن
این صندلی".

حقیقت درفرود و صندلی درفراز.همین بس که کل قضیه اینجامنعکس شود.وآیاقضیه ای هست؟پاسخ دادن به آن برعهده هیچ کس است.شاعربسیاری ازاین علایم رابرسرراه می گذارد.بنگر:

"راه مرا
درختی محترق
روشنی داد".

"روزی سیاه
که باکاسکه واسب
می تازد".

"بازگشت
وبازگشت
درزیرچهره خدا".

"زورق های بندرگاه
آگاه شدند".

"قایق ران
فرودآمد
وقندیل ها را
روشن کرد".

و:

"تواصلا نبودی".

سخن کلی شاعرهمین است.ازبن نبودن.اینجاقرائت باشگونه ای به دست می دهد.اینجانه فنایی هست ونه نگرشی نیست انگارانه.اوبرهمه قرائت هاخط می زند.وخودرادرآینه شب ناپدیدمی سازد.

"شب صدایی درخشان است
درخشی برشمشیری
که یک چشم برهم زدنش
نگه می دارد".

شاعراذعان می کندکه هیچ گونه شبی نبود.ازآن هنگام که تنهایی خود راباخوددید.تنهایی وخلأ.
این تنهاخلأوتهی است که دربه رویش می گشاید.وبوسه برلبش می زند.اودراین تهی کسی راندامی زندکه هماره غائب است.دربلنداست.خلأاورابا زورق می برد.به سمت کجا؟به سوی هیچستان؟به سوی ژرفای خویشتن وناپدیدشدن درآینه های گونه گون شب؟ویابه سمت این تهی ..این فرودهماره؟
...............
-
1-نوری الجراح درسال 1956دردمشق متولدشد.به کارروزنامه نگاری پرداخت.ودرتاسیس چندمجله ازجمله
"فکربیروت"و"الناقد"والکتابة"نقش داشت.واکنون درلندن به سرمی برد.ودرآنجامجله "القصیدة"رااخیرا تاسیس کرد.نوجوان ، سرودصدا،جام سیاه ،باغ ایرانی،باغ های هاملت وکودکی مرگ ازجمله مجموعه شعرهای اوست.این گفتارکوتاه براساس مجموعه"کودکی مرگ"باترجمه نگارنده نوشته شده است.

-
-
-
-
-
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!