سه‌شنبه

جهان واقع و جهان خیال*
-
منصور کوشان
-
می‌توان آسوده خاطر بود و تن داد به‌رخوتی که زمانه می‌طلبد و از مصایب و آلامی که این راه – تعهد و مسؤلیت انسانی و فرهنگی – پیش‌رو می‌گذارد و زیستن را بر زندگی‌ی انسان بیدار عصر روشنگری سخت و تحمل ناپذیر می‌کند، رها شد. حتا می‌توان آسوده ‌خاطر بود و تمام گذشته را – آن‌چه را می‌انگاری توشه‌ی راهی پر مخاطره است و می‌انگاری اگر امروز نه، فردا به‌کار می‌آید – فراموش کرد و این چشم و آن گوش و حس پالوده‌ی خود را نادیده گرفت و به امید تحقق "جامعه‌ی مدنی‌ی امروز" مردمک چشم و چشم دل بر همه‌ی ناملایمات و همه‌ی بی‌راهه‌ها و کورذهنی‌ها بست و انگاشت که زمانه آن را راست می‌گرداند. اما اگر این انفعال ممکن نیست، دست‌کم وجدان آدمی را آسوده نمی‌گذارد، پس بی‌گمان بر هر فرهنگی‌ی دل‌سوخته و عاشق این سرزمین است که تا منتهای توانایی‌اش در راستای تعالی‌ی فرهنگ و تجلی‌ی آن در عصر خود بکوشد و بخواهد که ملتش سربلند باشد.
اکنون، اگر چه دیر است، شاید وقت آن رسیده باشد که به‌صورتی بسیار جدی در فرهنگ ایران، به‌ویژه ادبیات گذشته‌ی آن بازنگری شود و پس از مشخص کردن جنبه‌های انفعالی و درون‌نگرانه‌ی آن، علت‌های آن را شناسایی کرد. چرا که به‌نظر می‌رسد میراث شوم حکام سالیان بسیار، آن‌چنان تأثیری روی آفرینش‌گران ما گذاشته است که حتا، گاه بخش‌هایی از آثار حماسی‌ی ما، به‌ویژه داستان‌هایی از شاه‌نامه‌ی بزرگ حکیم ابوالقاسم فردوسی نیز، خواننده را به‌گونه‌ای انفعالی، به‌عزلت‌نشینی و پشت کردن به‌جهان واقع وامی‌دارد. حال خود بسنجید گاه که چنین می‌کند یک اثر حماسی با خواننده‌اش، که آفرینش‌گرش به‌دور از اندیشه‌ی انفعالی بوده است و تهییج و حق‌ستانی و مبارزه علیه بی‌داد را نوید می‌داده است، چه تأثیر مخرب و منفی می‌گذارد روی خواننده‌ی ناآگاه و احساساتی‌ی آثار عرفانی، صوفی‌گری و با او چه می‌کند آثار رخوت‌ناک و انفعال‌گرای گذشته‌ی ما. آثاری از گذشته‌ی ما که امروز ارزششان به‌اعتبار ارزش زمانه‌ی خودشان مطرح است و در آموزش غلط و ناآگاهی‌های مدرسان، هنوز تبلیغ و ترویج می‌شود. در صورتی که همه‌ی ما می‌دانیم فرهنگ گذشته، پشتوانه‌ی امروز و توشه‌ی راه فردا است و باید نگرش ما به‌آن با توجه به‌فاصله‌ی زمانی‌ی ما و گاه حتا فاصله‌ی مکانی‌ی ما باشد، مگر آن که آن اثر چون منشوری باشد که هر زمان و هر مکان نوری بر آن تابید بازتاب زمانه‌اش باشد. چنان‌چه اثر بی‌همتای ادبیات کهن ما، دیوان غزلیات حافظ شیرازی چنین است و ترانه‌های عمر خیام و منظومه‌های نظامی گنجوی و حماسه‌های ابوالقاسم فردوسی. بسیار کمند آثاری که امروز نیز، به‌دور از نگاه پژوهشی و دریافت‌های تاریخی، اعم از فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به‌خودی خود ارزش بازخوانی‌های مکرر را داشته باشند. پس به‌ناگزیر برای رهایی از تسلسل و دور شدن از این دور باطل که انگاری قرن‌ها است بخش عمده‌ی فرهنگ ما دچار آن شده است، چاره‌ای نداریم جز بازنگری‌ی انتقادی و فاصله گرفتن از آن‌چه که چون چنبره و کلافی سردرگم دست و پای ما را پوشانده است و نمی‌گذارد نگاهی شفاف و راهی هموار پیش‌رو داشته باشیم.
مهم‌ترین عواملی که بخش عمده‌ای از ادبیات ما را دچار گونه‌ای رخوت و درخود فرورفتگی کرده است و خواننده‌اش را به‌عزلت‌گزینی و به‌مبارزه با نفس فرامی‌خواند، موضع گرفتن و برنامه‌ریزی نادرست در برابر سنت و قدرت است. نمی‌توان در عصری که به‌دنیای آن دهکده‌ی جهانی می‌گویند و حیاتش در ارتباط نه تنها همه‌ی انسان‌های کره‌ی زمین با یک‌دیگر، که در ارتباط با همه‌ی موجودات زنده و تمام کائنات، حتا در ارتباط با موجودات کره‌های دیگر، تداوم و بقا می‌یابد، دل‌خوش بود به‌مبارزه‌ی با نفس در خلوت و عزلت‌نشینی و پنداشت که با چله‌نشینی و رسیدن به‌وحدت مراد، رسیدن به‌زندگی‌ی موفق و دست یافتن به‌آرمان‌ها ممکن است.
این حقیقت که انسان امروز، تحت هیچ شرایطی نمی‌تواند در خود و با خود به‌مرحله‌ای برسد که احساس کمال کند، چراغ روشنی است که هنوز هم در بسیاری از خانه‌های ایرانی و به‌ویژه در اقشار آسیب‌پذیر خاموش مانده است.
نگاهی گذرا به‌عناوین کتاب‌های پر تیراژ نشان می‌دهد جامعه‌ی ما در مسیری قهقرایی افتاده است که اگر امروز و فردا برای آن چاره‌اندیشی نشود، تاوان گران و سختی را باید بپذیرد. زمانی که جامعه‌ی تحصیل‌کرده و اهل مطالعه‌ی ما، که اکثریت آن، از روی شکست، سرخوردگی، یأس، ناامیدی و حرمان، به‌سمت و سوی کتاب‌های روان‌شناسی و عرفان سوق پیدا می‌کنند که بیش‌تر آن‌ها نیز آثاری بی‌محتوا، فریب‌دهنده و در نهایت مبتذل است، سرنوشت اقشار دیگر جامعه به‌خودی‌ی خود روشن است. زمانی که آثار کلاسیک ایران، پایه‌ها و ستون خرد ایرانی که ادبیات آن از غنای عمیق و گسترده‌ی برخوردار است، نه تنها بازار ندارد، که هم‌چنان به‌نسبت رشد جمعیت و رشد مطالعه‌ مهجور مانده است و در مقابل آن، آثار گوناگونی با ترجمه‌های بازاری و فریبنده (بسیار سطحی‌تر از پاورقی‌های گذشته) روزبه‌روز رشد سریع‌تر و بیش‌تری دارد، این وظیفه‌ی چه کسی است که با اشاعه‌ی فرهنگ متعالی و انسانی و بنیادی، جامعه‌ را بیدار کند و به‌راه شایسته سوق دهد؟
این حقیقت که ملت ستم‌دیده‌ی ایران در طول تاریخ به‌ندرت توانسته روشنفکران و فرهیختگانش را در شرایط ناگوار از تنگناها نجات دهد و در مقابل حکام و دین و ملت، نه‌ناگزیر تسلیم شده چرا که راه چاره و علاج نمی‌دانسته است، بر هیچ کس پوشیده نیست. جامعه‌ی بسته، خفه و استبداد کور، دست خلفا و سلاطین را برای هرگونه اعمال نظر و خودکامگی بازمی‌گذارد تا روشنفکر و فرهیحته‌ای را که دست‌کم به‌ظاهر در سمت و سوی آنان نمی‌اندیشد، به‌مرگ محکوم کند. چنان که عین‌القضلت همدانی و شهاب‌الدین سهروردی و ده‌ها نفر دیگر که ما می‌شناسیم از میان صدها نفر که حتا فرصت نیافتند خود را به‌جامعه بشناسانند، به‌این سرنوشت شوم دچار آمدند و دادرسی نداشتند. اما امروز که چنین نیست. امروز دیگر این آگاهی هست که حقوق انسانی‌ی یک شهروند عادی با یک شهروند عالی‌رتبه یا حکومتی و دولتی یک‌سان است. امروز دیگر به‌سادگی‌ی گذشته و به‌انحای گوناگون نمی‌توان صداها را خفه کرد. امروز دیگر صداها نامیرایند. جلو هر صدایی گرفته شود، روزی دیگر و در جایی دیگر با بازتابی گسترده‌تر سر بلند می‌کند و به‌افشای حقیقت می‌پردازد.
بنابراین هراس از سانسور، هراس از سرکوب اندیشه، هراس از مرگ در برابر دفاع از حقیقت، نه تنها بی‌هوده است که خودفریبی است. به‌گمان من آن که می‌پندارد بیان اندیشه‌اش ممکن است بلای جانش شود، دچار گونه‌ای شک و دور بودن از یقینی است که به‌آن دست نیافته است. وگر نه، اگر اندیشه نغز باشد، تناور شده باشد و آدمی دریافته باشد که حرفی برای گفتن دارد که می‌تواند مطرح باشد، به‌کار آید، خلأیی را پر کند، اعلان بودن است، متفکر آن، آفرینش‌گر آن هرگز از بیان آن واهمه‌ای نخواهد داشت. چه کسی است که "یقین یافته"‌ای را بازنهد؟ زبان پر حلاوت فروغ فرخ‌زاد که می‌گوید: "تنها صدا، صدا، صدا ست که می‌ماند" و اندیشه‌ی پر سخاوت احمد شاملو که فریاد می‌زند: "ای یقین یافته بازت نمی‌نهم" به‌ترین و غنی‌ترین توشه‌ی راه کسی است که به‌اندیشه‌ای رسیده باشد و بخواهد آن را بیان کند. بخواهد آن را به‌انجام برساند و "بودن" خود را معنا بخشد. اما آیا اندیشه‌ای هست؟ آیا حرفی برای بیان وجود دارد؟ کسی، کسانی هستند که در تب و تاب باشند و اضطراب افول فرهنگ، فروپاشی‌ی کاخ رفیع ادبیات این سرزمین، خواب و خوراک را بر آنان سخت و دشوار کرده باشد؟
به‌گمان من کم نیستند این افراد، اما هر چند صدتایی هم که باشند، باز به‌نظر کثرت قلیلی‌اند. چرا که هملن‌طور که اشاره رفت هم ناگزیر به‌بازنگری و بازسازی جنبه‌های انفعالی‌ی فرهنگ گذشته‌اند و هم ناگزیر به‌اشاعه و تعالی‌ی ادبیات و هنر متعهد و مسؤل امروز؛ آن هم در برابر سیل خروشان فرهنگی که به‌صورت هاله‌ای قدسی می‌کوشد همه چیز و همه کس را زیر پوشش خود قرار دهد.
صاحب این قلم و صاحب‌قلمانی که عامل فراهم آمدن "فضای زنده‌ی فرهنگی مستقل و آزاد" هستند بر این گمانند که شاید با تألیف و ترجمه‌ی آثاری بتوانند گامی هر چند کوچک در راه شناخت بیش‌تر فرهنگ و تعالی‌ی ادبیات بردارند. باشد تا شاید دست‌کم به‌نظر این حقیر، توازنی میان ادبیات درون‌گرا و ادبیات برون‌گرا و هم‌چنین توازنی میان جهان واقع و جهان خیال به‌دست آید. بی‌گمان ما همه بر این آگاهی یقین داریم که میان جهان امروز و اکنون ما باید رابطه‌ای منطقی باشد. رابطه‌ای که بتوان در پرتو آن آزادانه اندیشید، آزادانه پژوهید، آزادانه بیان کرد و آزادانه نتایج بازتاب آن را به‌دست آورد.
پس به‌امید آزادی و تعالی‌ی فرهنگی‌ی ایران.
-
------------------------------
* مقاله‌ی "جهان واقع و جهان خیال" نخستین بار به‌عنوان سرمقاله‌ی جنگ شماره 2 "بوطیقای نو" دربهار سال 1377 در ایران منتشر شد. از آن‌جا که خاستگاه متن هم‌چنان کارکرد خود را دارد، آن را با اندکی ویرایش ساده، باز ‌انتشار می‌دهم. باشد که شاید "تلنگری" گردد در بیداری و بازنگری‌ی خود.
-
-
-
-
0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!