شلیک، برای کشتن
احتمال پدید آمدن ژانری جدید در سینما، سینمای ترور
سهراب معینی، لندن
بر گرفته از ضمیمه هنر و ادبیات روزنامه INDEPENDENT
کفشهای ایتالیائی می پوشید و پیراهن ابریشمین و از آنجا که در آنزمان شلوارهای تنگ و چسبان مد نبود، خودش آنها را میدوخت و میپوشید. لباس زیر تنش نمیکرد، تا آنچنان که خودش میگفت "باسن و دیگر اعضای خود را به نمایش بگذارد ". آرایش میکرد، مژهی مصنوعی میزد و شیشه شیشه عطر روی خودش خالی میکرد.
اشتباه نکنید،!!! اینها توصیف یکی از خوانندگان پاپ دهه هفتاد که نمیدانستی زن یا مرد است و یا یکی از هنرپیشهگان جوان و شورشی آن سالها نیست. نه . این توصیفی است که "استفان اوست" نویسنده از "آندره آسبادر" تروریست (یکی از مشهورترین افراد در تاریخ سیاسی پس از جنگ آلمان) در کتابش با عنوان "گروه بادر ماینهوف" میدهد.
داستان بادرها، بزودی توسط تهیه کنند گان ِDown fall یکی از پر فروشترین فیلمهای سینمای آلمان در مورد آخرین روزهای آدولف هیتلر، در سینماها به نمایش در خواهد آمد. نقش بادر را "موریتس بلایبتروی" بازیگر جوان و کاریزماتیک آلمانی که فیلم آخرش speed Racer نام داشت، به عهده دارد.
" The baader Meinhof Complex " (عنوان فیلم ) یکی از پرشمار فیلمهائی است که با مایههای تروریستی این روزها کلید میخورند.
هفته گذشته در کن، " استیون سادربرگ" فیلم دو قسمتی "چه " خود را با بازی" بنیچیو دل تورو" در نقش "چه" به نمایش گذاشت. هم اکنون فیلم مستند "Barbet Schroeders" با عنوان"Terror,s Advocate " در مورد زندگی وکیلی به نام "Jacqes Verges " (که وکالت افرادی نظیر" Klaus Barbie " و "کارلوس شغال" را به عهده داشته است)، در سینماهای بریتانیا بر روی پرده است. "شرودر" فیلم خود را نوعی ریشهیابی ظهور ِ "تروریسم کور" توصیف کرده است. داستانی که با رزمندگان آزادیخواهی که در کافهها و پیادهروهای الجزایر بمب کار میگذارند آغاز میشود و همه چیز را از سپتامبر سیاه تا "استاسی " و" پل پت" نشان میدهد.
همزمان " اولیور آسایاس" کارگردان مطرح سینمای فرانسه، پروژه کار بر روی فیلمی در مورد کارلوس را کلید خواهد زد. تولیدکنندهی فیلم، آن را فیلمی " اکشن " مینامد، و داستان ظهور و سقوط بزرگترین تروریست جهانی را دنبال میکند.
موج جدید فیلمهائی با تم تروریستی تنها به اروپا محدود نشده. در کلمبیا، کارگردان مطرح این کشور، Victor Goviria، بزودی فیلم جدید خود را با عنوان "خون سیاه – زمان خیانت کاران" که فیلمی جدید در مورد"Farc" (Revolutionary Armed Forces of Colombia)، سازمان چریکی آن کشور میباشد، کلید خواهد زد. فیلم براساس داستان واقعی یک رهبر جوان "Farc" ساخته میشود که توسط خانواده خودش لو میرود. "گاویرا" در فیلم خود، از اعضای پیشین "Farc " که برای بازی در فیلم وی، سلاح های خود را زمین گذاشتهاند، استفاده میکند. گاویرا به خوبی میداند که فیلمش در اروپا به خاطر قضیه "Ingrid Betancourt " کاندیدای پیشین ریاست جمهوری کلمبیا (که از شش سال پیش در گروگان"Farc" است)، مورد توجه قرار خواهد گرفت.
البته،علاقه به فیلمهائی با مایه تروریستی، پدیده جدیدی نیست. در دهه هفتاد و هشتاد، فیلمهای زیادی در مورد برخورد پلیسهای قهرمان، سربازان و سیاستمداران، با تروریستهای شریر ساخته شده است. فیلمهائی مانند "روز شغال" فرد زینمان(1973) و "یکشنبه سیاه" جان فرانکنهایمر(1977)، الگوئی شدند برای ساخت نوع جدیدی از فیلمهای "اکشن".
علاوه براین، فیلمسازانی که همزمان با وقایع تروریستی زندگی میکردند، فیلمهای شخصی و اندیشمندانهای ساختند. همچون " آلمان در پاییز"(1978) یا فیلم "خواهران آلمانی" (1981)،"Margarethe Von Trotta " به تشریح پسزمینهی تروریسم پرداختند.
تفاوت این سری از فیلمهای جدید با فیلمهای پبش از خود آن است که اینها تنها به نشاندادن چهرهی زشت تروریسم نمیپردازند و به هیچ وجه هم چون یک تراکت سیاسی که به هیات فیلم در آمده باشد نیستند، بلکه میخواهند فیلمهائی باشند در ردیف دیگر فیلمهائی که به اکران در میآیند.
" Jens Meurer " تولیدکنندهی آلمانی فیلم در حال ساخت " آسایاس" در مورد کارلوس شغال این پروژه را به نوعی "قابل هضم" میداند. مویرر که در دهه هفتاد یک نوجوان بود، آن بحران گروگانگیری را که پس از حمله کارلوس به کنفرانس 1975 اوپک در وین بوجود آمد وجستجو برای یافتن تروریستهای گروه بادر ماینهوف را به دنبال داشت، به روشنی به یاد میآورد. پس از سی سال او میگوید : اکنون زمان مناسبی برای بازبینی " قهرمانان" دوران جوانیمان ( که من آنها را این چنین نمینامم)، نیست، بلکه "رویداد"های مهم دوران جوانیمان هستند که باید بازنگری شوند. واین کاری است که امروزه مناسبت دارد. کسی مانند کارلوس تقریباً یک تنه با همکاری جوخه ارتش سرخ (گروه بادر ماینهف) و تروریستهای فلسطینی، تروریسم بینالمللی را بوجود آورد. و تروریسم، امروزه به یک صنعت واقعی تبدیل شده است. بررسی این موضوع بسیار شورانگیز است. هم آنگونه که او خاطر نشان میکند، یافتن خط پیوندی از" کارلوس" به "اسامه بن لادن" چندان مشکل نیست. و چنان دشوار نمینماید که دریابیم چرا " Berend Eichingers constantin " قویترین شرکت فیلمسازی آلمان میخواهد قصه گروه "بادر ماینهوف" را برایمان تعریف کند. آن چنان که "استفان اوست" این گروه را گاهشماری کرده است، این کار نوعی بافندگی پر سروصدا (برخی اوقات تبهکارانه و حتی تراژیک) است که با مرگهای مشکوک، خودکشی و ماجراهای سکسی کامل میشود .
تولیدکنندگان به موفقیت فوقالعاده فیلم "The lives of others " (2007)، توجه داشتهاند. اگر فیلم طولانی، پیچیده و با بودجه بسیار کم تولید شدهای که بر کارکرد درونی پلیس مخفی آلمان شرقی متمرکز شده بتواند 75 میلیون دلار فروش داشته باشد، بدیهی است که فیلم" بادر ماینهوف" بتواند موفقتر از آن عمل کند.
سیستمهای به ظاهر بیعیب و نقص اجتماعی و اقتصادی، ما را از دریافتی هوادارانه از " تروریست" باز میدارند، بویژه آن که میگویند پلیس مسئول حفظ نظم و قانون است و نه افراد.
Aust در مصاحبهای که در تابستان گذشتهاش با مجلهی " Frankfurter Allgemeine Zeitung "، خاطر نشان کرده است، اعضای گروه "بادر ماینهوف" بر این باور موهوم بودند که جامعهای که در آن زندگی میکنند، جامعهای فاشیستی است و جمهوری فدرال آلمان تفاوت چندانی با رایش سوم ندارد. آنها عمیقاً باور داشتند که جامعه به "وضعیت اضطراری "رسیده است. به عبارت دیگر، آنها جنگ خصوصی خود را با دولت خویش اعلام کردند.
اگر از سیاست و مرگ و کشت و کشتار بگذریم، قصه بادرماینهوفها بیشتر نوعی رویای شیرین دانشجوئی به نظرمیرسد.
اعضای گروه بسیار کاریزماتیک و فوقالعاده با هوش بودند. به جنگ خصوصی خود با آن چه "نسل آشویتس" می نامیدندش، یعنی جهان والدین شان مبادرت ورزیدند.
متخصص بازی با لغات و جملهسازی بودند. "Gudron Ensslin" دختر یک کشیش که به یکی از اعضای کلیدی گروه بادرماینهوف بدل شد، جامعه مصرفی پس از جنگ را "رایش تمشک " مینامید.
در کتاب" Aust" یکی از معاصرین گروه، بادر را به مارلون براندو تشبیه میکند. میگویند که بادر خود شیفته ادبیات امریکائی بود و نویسندگانی نظیر توماس ولف و جک کرواک را دوست داشت.
وسوسه شدیدی وجود دارد که قصه او را رومانتیزه کند(نوعی تروریست شیک). و وسوسه میشویم که بدانیم این فیلم جدید از چه زاویهای به این قصه میپردازد و آیا همان مسائل بحثانگیز پس از اکران فیلم "Downfall " را به دنبال خواهد داشت یا نه. ( برخی آن فیلم را به خاطر همدردی نشاندادن آشکارش با هیتلر مورد حمله قرار دادند). همان گونه که "مویررَ" خاطر نشان می کند، عنصری قدرتمند از پوچی، قصه بادر ماینهوفها را احاطه کرده است. علیرغم تفکر اتوپیاییشان، بادر و دیگر اعضای گروه ترجیح میدادند که حتی در ماشین دزدیهایشان، به جای فولکس قورباغهای، پورشهدزدی کنند و مردان، آنها را رانندگی کنند و نه زنان.
"من در1977 یعنی سالی که آنها آن را "پاییز آلمان" مینامیدند و جستجوی وسیعی برای دستگیری بادرماینهوفها آغاز شده بود، داشتم قد میکشیدم. آنها " هانس مارتین" کارخانهدار را به گروگان گرفته و بسیاری را کشته بودند. پوسترهای" WANTED " همه جا را پوشانده بود.
"(اما) من حتی به عنوان یک نوجوان به سختی میتوانستم آنها را جدی بگیرم". ادعا میکردند که پیشاهنگ طبقه کارگراند، اما به سختی می توانستند خود را از پسزمینهی بورژوازیشان خلاص کنند.
سناریوی کارلوس شغال (که هنوز به فیلم در نیامده) براساس یادداشتهای دادگاه وشهادت کسانی که در صحنه حضور داشته اند، نوشته شده. هر چند که کمی خشن از آب در خواهد آمد، اما این خشونت تنها برخاسته از واقعیت زندگی آن روزهاست. مویرر میگوید: "برخورد "اولیور آسایاس" با روایت، بی پرده نشاندادن آن است. در نتیجه فیلم " اکشن"، دیگر به معنای سرگرمکننده آن نیست، بلکه به معنای شاهد درست زمانه ما بودن است ".
مویرر تصدیق میکند که عناصری از کارلوس وجود دارند که به نحو غریبی اغوا کنندهاند. "او خود معمائی بود و برای مدت زمانی در هر کاری که میکرد موفق...... کنارهگیریاش زمانی که بیشتر به میگساری میپرداخت و در اطراف استخرهای مد روز با روسپیان زیبا روی به خوشگذرانی مشغول بود، کمتر اغواکننده است. اما تمامی آن چه از جلو چشمانمان میگذرد، بر اساس آن چه که در اروپا در دهه هفتاد میگذشت، همچون یک چشمبازکن برای تماشاگران جوانتر عمل میکند".
گاویرا مصر است که فیلماش در بارهFarc ، جنبش چریکی را ایدهآلیزه نمیکند. او فیلمش را "همچون یک وسترن " توصیف میکند، اما میگوید که این فیلم بازگوکننده "واقعیت آن چه که امروز در کلمبیا میگذرد" است .
گاویرا قصد دارد فیلماش را در جنگلهای کلمبیا کلید بزند ( آشکار است که نمیخواهیم چندان نزدیک به منطقه تحت نفوذ Farc فیلمبرداری کنیم). فیلم وی بر خلاف فیلم گروه بادر ماینهوف یا کارلوس شغال ، بر اساس رویدادهای دهه هفتاد تنظیم نشده، بلکه نگاه او به رویدادهائی است که هم اکنون در گذراند. وقتی از او میپرسند که "چرا به Farc علاقه دارد ؟ " پاسخ میدهد که " این، پس از مواد مخدر،مهمترین واقعیت کشورم است ". " میخواهم فرایندی را که این مردم را وا میدارد تا به این سازمان بپیوندند و با اعمال خود نوعی نسلکشی را به وجور آورند، مورد بررسی قرار دهم ".
تنها این میماند که ببینیم آیا این موج جدید فیلمهائی با مایههای تروریستی می تواند نوعی "ژانر کوچک " را به نام خود به وجود آورد یا نه؟ هر چند که حداقل شواهد روزافزونی وجود دارند که نشان میدهند فیلمسازان دارند به تدریج از فیلمهای "اکشن" خالی از تفکر دور میشوند. اینها فیلمهائی هستند که تنها برای سرگرمی تماشاچیان ساخته نمیشوند، بلکه به تحریک آنها میپردازند، آنها را ناراحت میکنند و آنها را وا میدارند تا حافظهشان را دوباره به کار اندازند.
-
-