اریش فرید
Erich Fried
مترجم: معصومه ضیایی
شبانه
رویت را پوشاندن
نه با بوسه
با رواندازی
(که از شانهات سُرخورده است)
تا تو
در خواب سردت نشود.
بعد
وقتی
بیدار شدی
پنجره را بستن
و تو را در آغوش کشیدن
و تو را غرق بوسه کردن
و تو را کشف کردن
همین که هست
عقلمیگوید
دیوانگی است
عشق میگوید
همین است که هست
حسابگری میگوید
بدبختی است
ترس میگوید
درد است فقط
خرد میگوید
بیآینده است
عشق میگوید
همین است که هست
غرور میگوید
مسخره است
احتیاط میگوید
نادانی است
تجربه میگوید
ناممکن است
عشق میگوید
همین است که هست
پیش از آنکه بمیرم
بار دیگر
از گرمای زیستن سخن گفتن
تا برخی بدانند:
گرم نیست
اما میتوانست باشد
پیش ازآنکه بمیرم
بار دیگر
از عشق سخن گفتن
تا برخی بگویند:
بوده ست
باید باشد
بار دیگر
از خوشبختی ِامید ِ به خوشبختی سخن گفتن
تا برخی بپرسند:
چيست؟
کی میآید باز؟
خواب در خواب
موها و چشمها و دستهایم
علف هرزه و شن
و مرجان اند
اکنون همان ام
که در کودکی
از آن میهراسیدم
اکنون میخواهم خاموش باشم
و خواب ببینم
که خواب میبینم
اکنون میخواهم آواز بخوانم
و خواب ببینم
که بیدار میشوم
بازگشت به برمِن
آخرهای پاییز
نخستین برف
خیابانهای یخزده در شب
اما به سوی تو
بعد در گرگ و میش
قطار
یکنواخت
خستهکننده
اما به سوی تو
پیمودن تمام سرزمینت
و تمام زندگیام
اما به سوی تو
به سوی صدای تو
به سوی هست ِ تو
به سوی تو بودن ِ تو
به سوی تو
آخرین هشدار
اگر ما دست برنداریم
که خود را با
نگرانیهای کوچک روزانه
و امیدها
عشقها
ترسها
غصهها
و اشتیاقهایمان
سرگرم کنیم
آن گاه
دنیا به آخر میرسد
اگر ما دست برداریم
که خود را با
نگرانیهای کوچک روزانه
و امیدها
عشقها
غصهها
و اشتیاقهایمان سرگرم کنیم
آنگاه
دنیا به آخر رسیده است
تطبیق
دیروز آغاز کردم
به آموختن سخن گفتن
امروز سکوت کردن میآموزم
فردا
از آموختن دست میکشم
-------------------------------------------
Erich Fried, Gründe, Gesammelte Gedichte, Verlag Klaus Wagenbach Berlin 1989
Erich Fried, Liebesgedichte, Verlag Klaus Wagenbach Berlin 1995
-
-
-
-