دوشنبه
faryad naseri-kritik-

دو جستاركوتاه درانديشه ورزي خيال
فریاد ناصری

الف)شعر يا فلسفه،براهني يا وضعيت دوگانه

ديگر همه ي ما با واژه ي" ادبيت "آشنائيم واژه اي كه تفاوت بين يك متن ادبي و يك متن رسانه اي (رسانه اي در هر مقامي،چه علمي ،چه خبري...)را مي تابد و نشان مي دهد.
اگر چه به وجود آمدن و معنا گرفتن يك واژه در هر حوزه اي نشانه ي فلسفيدن وانديشيدن مدام در آن حوزه را نشان مي دهد اما سئوال اين است كه آيا انديشيدن در ادبيات با انديشيدن در فلسفه يكي هستند،يا تفاوت دارند؟
اگر اين دو نوع يكي هستند كه هيچ واين مقاله ديگر خواندنش بيهوده است.اما چون اين سطرها بر اين اعتقادند كه انديشيدن درادبيات با انديشيدن درفلسفه وانديشيدن ادبي با انديشيدن فلسفي تفاوت هاي اساسي دارند،سعي دارد كه به حضور گفتمان هاي فلسفي ئي كه درباب ادبيات باب گشته اند ،به ديده ي انتقاد بنگرد از آنرو كه معتقد است ،انديشيدن ادبي ،روشها و گفتمان هاي خاص خود را دارد.اين يكي از مسائل و مشكلات حوزه ي نقد ادبي معاصر ما بايد باشد،اگر فرض اين متن درست باشد البته ،كه،نقدي كه در مورد يك شعر يا داستان صورت مي گيرد در حوزه ي فلسفه اتفاق مي افتد ؛هر چند تلاشهايي براي انضمامي كردن فلسفه درراستاي نقدهاي ادبي صورت گرفته ،اما كما كان فلسفه در معناي خودش باقي مانده و تنها نقطه ي مثبت اين حركتها اين بوده كه ،شعر و داستان را از حوزه ي انتزاعي بودن بيرون كشيده و به يك واقعيت ملموس اش تبديل كرده ،اما انگار فلسفه براي زنده ماندن و پويا بودن خودش است كه به حوزه هاي مختلف اعم از ادبيات و...اقبال نشان مي دهد،براي نجات خودش ازآن انتزاع مفاهيم وتعاريف،براي روشن شدن خودش،شايد هم واقعن بتوان اين اموررا نشانه ي پويا بودنش به حساب آورد.اما بحث ما ادبيات است ،آنچه كه درمورد ادبيات گفته مي شود خود بايد ادبيت داشته باشد نه فلسفيت،به عبارت ديگر فلسفه ي ادبي نيز بايد اعتبار خود را ازادبيت اخذ كند نه از فلسفه ي فيلسوفان.نمي خواهم بگويم كه ادبيات را درتنگنا قرار بدهيم، كه نقد فلسفي نيزدريچه ايست ،باتوان هاي خودش براي كند وكاوادبيات ،اماآيا بهتر نيست از باره ي شعر با زبان داستان سخن بگوئيم ،ازباره ي داستان با زبان شعر وچه وسوسه انگيزاست نوشتن درباره ي اين ها به شكل و نحو قطعات شطحي عرفاني. منظورم نوشتن شطح نيست ،كه قطعه قطعه نوشتن و رعايت ساختار قطعه نويسي هاي عرفاني است كه ظرفيت و گنجايش فراواني دارد براي نوشتن ونقد نوشتن .
بابك احمدي چه زيبا، چنين نويسشي را رساله مي نامد و رساله اي درستايش اش مي نويسد-1 اينجاست كه شخصي به نام براهني ما را به تامل در خودش وا مي دارد اگر چنين باشد كه شمس آقاجاني روايت مي كند از او"هنرقبل ازمدرن بيان ِ مستمر ِ جهان ِ مستمر است ،هنر مدرن بيان مستمر جهان قطعه قطعه شده است و در هنر مابعد مدرن ما با بيان قطعه قطعه شده ي جهان قطعه قطعه سر و كار داريم" -2 اين تامل از آنجا اعتبار مي گيرد كه احمدي هم در رساله اش مي نويسد"آرمان هررساله ،قطعه نويسي است وگزين گويي.درواقع ،نگفتن است .اينجاست كه رساله به شعر نزديك مي شود "-3
براهني در من دو نگاه را برانگيخته ،وضعيت دوگانه اي كه نمي توانم از هيچ كدام به نفع ديگري بگذرم،براهني در نثر نقادانه اش ،در نثر شطاحا نه اش ،براهني در شعر اجرايي اش و ادامه ي شعرش در ديگران كه نه ديگران و نه خودش ،نمي توانند آن شنگي موجود در نثر انتقادي اش را در حوزه ي شعر بوجود آورند،براهني رساله ي حافظ ،براهني شطاح را نمي شود ستايش نكرد و از براهني مصر در اجراي فلسفه در شعر نمي شود ستايش كرد .
همين هاست كه منجر به وضعيت دو گانه ي خوانده شدن و ناخوانده شدن اش مي شوند،شعر براهني و ادامه اش كمتر به دوباره و چند باره خوانده شدن مي رسند وآنجايي هم كه چنين اتفاقي مي افتد ،حظ ادبي درميان دلايل خوانده شدن نقش كمتري دارد،ولي وقتي رضا براهني ناثر مي شود و نثرش به شعر و داستان پهلو مي زندودرآن حوالي پهلو مي اندازد،در خود پتانسيل هزار بار خوانده شدن دارد ،اين سطر را بخوانيد:
"زبان عشق زباني نيست كه آدم ازعشق درآن حرف مي زند
زبان عشق زباني ست كه كلمات درآن عاشق هم مي شوند" -4
خب ،مگر مي شود اين جمله را يكبار خواند و گذشت در اين جمله بايد پير شد.اتفاقي كه در نثر اين جمله مي افتد،سواي تمام آنچه مي خواهد بگويد و برساند مقصود من است ،اينجاست كه براهني در ذهن من وضعيتي دو گانه -5مي گيرد ،خوانده شده و ناخوانده.


ب)شعر شهودي يا شعر روستائي ،شعر شهري يا شعر فسلفي-6

آنچه بر پيشاني اين مكتوب آمده ،حاكي از وضعيت امروز جامعه و وضعيت شعريست كه در آن نوشته مي شود ،شعر شهودي ،شعر فلسفي دو ناسازه اي اند كه در خود به اشباع رسيده اند ،اولي در آرماني شدن ،در گذشته بودنش و به نوعي دو از دسترس بودنش ،دروغ بودنش با آنهمه ساده دلي و معصوميت:


چگونه به باد رفته اي
در توفان ميان تهي
توفان خيالي
شكوفه ي بي بهارم!

شعر 18 - نت هايي براي بلبل چوبي- شمس لنگرودي-ص33

زير باران
هر چه ناپاكي است
پاك خواهد شد
هر بدي
بيهودگي
يا مرگ
....
زير باران
هر چه حتي لحظه اي زيباست
مي رويد مثل شعري در هواي گندم و گيلاس
از من شهري
از من دلگير

شعر باران - پرنده پنهان -گروس عبدالملكيان -ص25


درخت كه مي شوم
پنجره مي شوي رو به رويم
پنجره كه مي شوم
مي رسي با خورشيد به تمامم
از كوچه هاي ماه كه مي آيي
ابر كه مي شوي
درخت كه مي شوم.

شعر درخت - چتري براي خاك-منيره پرورش-ص112

پدر بزرگ
پيپي بر لب داشت و
دريايي در دل
او،دريايي بود
كه پيپ مي كشيد.

شعر پدر بزرگ- كنسرت در جهنم-رسول يونان-ص82

با كبريت روشن آمده بود
ومن
پر از كاه بودم
خيال همه را راحت كرد
ديگر از اين مزرعه دانه اي غارت نخواهد شد
فقط
دلم براي كلاه حصيري ام مي سوزد

شعر 30 - حالا نام ديگري دارم-ساغر شفيعي-ص39

البته با تمام ويژگي هاي مشتركي كه در اين نمونه ها وجود دارد تفاوتهاي بارزي هم در شكل گرفتن و به سر انجام رسيدنشان وجود دارد.و مطمئنن هر كدام از شما مي توانيد مثال هاي بهتر و قوي تري از اين دست پيدا كنيد.

دومي(شعر شهري يا فلسفي) در تنهايي و خشكي اش ،در عبوس بودن و سردي اش:

بولديزرهايي از جهنم فرا مي رسند
با آرواره هاي سگي شان
آسفالت درو مي كنند و
جاده را زيرپاي ما مي بلعند

از شعر سايه /دستش را درجيب-آمبولانسي پر از حلاج-داريوش مهبودي-ص16

يكدنده
لجباز
بگو - مگو
ترمز
تلق!
در به هم ...
-"خداحافظ!"

همان-ص12

سيلي اگر به راه نيفتد
و طوفان مختصري
در همين اتاق
دق مي كنيم از اين همه اتفاق
پس نه حباب ريز و درشتي بر سطح آب
ونه مي تركد چشم حسود
كه يكي بود و...

از شعر سر از اين همه اتفاق-قيافه ام كه خيلي مشكوك است-علي بابا چاهي -ص107

دختر رمانتيك شهر ستاني حالا و از نزديك واهمه دارد
برنامه هايي داشت
اول برانداز را توي كفششان مي كرد
(تا موي ابرو)

از شعر پايتخت - رگهايم از روي بلوزم راه مي روند-رويا تفتي-ص56

سرم را شستم
و از هاوايي سر در آوردم هوايي نشدم
نرفته بودم هواخوري كه شكار ببر كنم
خيلي صبر كردم
دو تا لولو ولو ولو آمد و لو رفتم
اين را گرفتند روي زغال و سرخ پوستها
هي هاها هي ها هي رقصاندند
كه جزغاله شود

از شعر اطلس-جامعه-علي عبدالرضايي-ص29

هر چه ماندم سر قرار نيامد
غروب شد
او لايق من نبود چه خوب شد
بايد ولش كنم بروم
بهتر كه دل دل نكنم
باران كه بيايد دوباره لكه ها را پاك مي كنم
آمد!
از خانه بيرون آمد فرداش
و مي رود به اندازه ي دو سيگار و نصفي
مثل هميشه پياده كه بماند
سر كوچه تا به خود برسد
غروب شد
نمي رسد!

ما لايق هم نبوديم-في البداهه -علي عبدالرضايي -ص38

اين آقاي از خودش راضي
كه سينه جلو داده اين طور
مگر نمي داند؟!

كلوز آپ-از خودم -مهرداد فلاح-ص31

مي نويسم:1/1/1
مي نويسم :سي و يكمي كه سكندري مي رود
و سر انجام نقطه مي گذاريم در پايان قرن:
عراق
در سر سطر ،ميموني با ادرار ليزري منتظر است
و كامپيوتر اگر بخواهي مثل ام كلثوم
برايت دستمال دست مي گيرد و مي خواند
عين خودش ،لامصب!

از نقطه اي براي پايان-جمهور-بهزاد خواجات-ص34

جنسش جنوني بود
به جنس خويش تجاوز كردو رفت
كورشد كور نيمه هاي شب
رهايش كردند و
كور شد
و مگر تا خاك ،جنون جنسش خاموش نشد

به دليلي كه لازم نيست
به نماز رفتند همه
به خاطر چشم هاي جوانش
و خاطرات خودشان
"هميشه قبلا مي رقصيد عريان"
و خاطرات خودشان

شعر كوتاه شهر بانو-مخاطب اجباري-شمس آقاجاني-ص32

بايد تعاملي بين اينها برقرار كرد ،چيزي براي همبسته كردن اينها،پلي بين دو ساحل كه ديگر به تنهايي توان ِ بيان ِانسان امروز را نداردند .انسان امروز نه به آن ساده دلي و معصوميت است .نه مي تواند با اين سردي وتنهايي سر كند ،انسان خاكستري!

شعر شهودي مي داند به كجا مي رود،حتا اگر شاعرش واقعن نداند ،كه بيشتر وقتها مي داند ،يعني تمام شهود با روابط اش به صورت آني در ذهن اش شكل مي گيرد ،اما خود شعر ديگر مطمئنن مي داند و آگاه است كه چه خواهد شد.
اين نوع شعر ساختار بسته اي دارد ،چينش منطقي سخت و سفتي كه پايانش را از همان اول تصميم مي گيرد،لذت زيبا يي شناختي آن در همين است كه ما را در درد سر گشتن و يافتن نمي اندازد،خود مي يابد و تحويلمان مي دهد و ما از اين آگاهي حاضر و آماده لذت مي بريم،از اين رابطه ي يافته شده كه تاكنون از بودن اش بي خبر بو ده ايم!

شعر فلسفي (شهري)اما هر لحظه ممكن است كه به سمتي از بي هوا بچرخد ،چرا كه براي چرخيدن آمده است،شهر شهري فضاي پياده رو ي غروب را دارد انسانهاي خسته ي كار صبح،غروب به خيابان مي زنند و آنچه كه آنها را پيش مي برد رفتن است ،نه براي چه رفتن،چرخيدن است نه براي چه چرخيدن.

ايستگاه ها و تاملات اين شعركاملن تصادفي است،شيءاي پشت ويترين كه نظر را جلب مي كند ،چراغ قرمزيست كه نگه مي دارد و كسي كه آتش سيگار مي خواهد،همه چيز كاملن تصادفي است،لذت زيبايي شناختي آن در زاويه ي آگاهانه ايست كه شاعر براي ديدن و پرسيدن و...اتخاذ مي كند،نه در يافتن امكاني حاضر و آماده ،چرا كه در شهر چيز حاضر وآماده اي وجود ندارد ،همه چيز را بايد ساخت و تهيه كرد.

وسعت خيال(طبقه ي متوسط،خيال متوسط /افق باز ،خيال باز)

انتخاب در ذهن طبقه ي متوسط ،ايده آلها را فراموش كرده چرا كه نمي تواند بدست بياورد،به حداقلي ها هم راضي نيست.انتخاب او در همه ي امورانتخابي بينا بين است،از مسكن وپوشاك و خوراك و... همه ي امور زندگي طبقه ي متوسط هميشه در بينا بين قرار دارد.شعر نيزدر اين ميان ،شعر برخاسته از همين زندگي نه مي تواند دروغ ورزانه از ايده آلها سخن بگويد ،نه مي تواند صرفن تكرارجريانهاي روزمره باشد(البته از هر دونوع اين نويسشها هم وجود دارد كه طرف سخن ما نيستند چرا كه شعر نيستند)تكرار بدون تامل چيزي كه از آن بر آمده ،او در اين جريان و با اين جريان است اما چون ماهي گاهي از آن بر مي جهد و چيز تازه اي مي بيند،چيزي كه چندان هم بزرگ نيست به اندازه ي همان فرصتي ست كه براي دين داشته وتازه همه ي آنچه را هم كه ديده نمي گويد(با همه ي دراز گويي هاي مالوف شعر هاي شهري) بلكه بر مي گزيند،چرا كه آگاهست خيلي از اطرافيانش نيز اين برجهيدن را تجربه كرده اند و مي كنند،پس او در گزينش چيزي را بيان مي كند كه احتمال مي دهد ديگران آنرا پيش از اين نديده اند يا آنطور كه او بيان مي كند نديده اند و نگفته اند(فرم /معماري شهري /دكورا تيو بودن در اين جا قابل بررسي اند)

شعر شهودي اما ،حاكي از افق هاي باز و بي نهايت است،نه فرزند آن ،شعر شهودي كوتاه ،برنده وتماميت خواه است.او زائيده ي ترس از بيكرانگي هاي پيش روي انسان روستايي است،مثل دشت.
(انسان روستايي لزومن كسي نيست كه در روستا زيست مي كند بلكه كسي ست كه هنوزقسمت اعظم جهان بيني اش در گرو انديشه اي با مشخصه هاي مذهبي و طبيعي و اسطوره ايست)
شعرشهودي به مقابله ي با اين بيكرانگي آمده كه مي خواهد او را گم كند ودر برابر اين بي كرانگي شعر شهودي مي خواهد بگويد من بر اين بيكرانگي فائق مي آيم ،من همه چيز را مي دانم من آگاهم ،چرا كه افق پيش رويش مي گويد تو از دور دستها ،از دور دستهاي آسمان و زمين بي خبري ،شعر كوتاه خبريست كه شاعر چونان معجزه اي براي مقابله با اين بي خبري با خود مي آورد.

شعر شهري اما اگر چه براي هر جزءاش انديشه شده ،اما كليت اش از پيش انديشيده شده نيست وتنها مشكل يا شايد ويژگي اين شعر عامل همبسته سازيست كه بايد بين سطرهاي پراكنده و تنهايش باشد .همان چيزي كه بايد دربين آدميان تنهاي شهر نيز باشد تا شهر شكلي از دموكراسي به حساب بيايد،شكلي از تعاملها ،تعامل بيا افراد(اجزاء)با حفظ استقلال هر فرد(جزء)،ساختارهرشكلي از زندگي، ازمناسبات بين آدميان وامورآن معنا مي گيرد وساختارشعر شهري و روستايي از مناسبات بين سطرهاي آنها،يعني مناسبات بين آدميان و زندگي يي كه در انها سروده مي شود و مي سرايد.

شعر شهودي شعريست تغزلي " كه با همه ي دلبستگي ام به آن ،معتقدم تمام صداي ما نيست و پتانسيل چنين بودني را ندارد.شعري روايي،توصيفي با زباني سالم و متكي به تصوير و پايان بندي كه در ايده ال ترين صورت در پي ساختن ِساختاري ست كه شعريت شعر را رقم بزند ،اين جريان شعري به علت پتانسل بالاي شنيداري بودن و ارضا لذت ادبي مخاطب در برخورد هاي اوليه سطح توقع مخاطب عمومي كه هيچ حتا مخاطبان خاص را هم پائين آورده است .به گونه اي كه بسياري از شاعران جريانهاي ديگر شعري كه شعرشان به تامل و درنگ بيشتر و خاصي نياز دارد نا خوانده مانده اند. البته در اين اتفاق سهم افراطيان تئوري زده را نبايد ناديده گرفت ،نا شاعراني كه با تئوري سعي در شاعر بودن داشته اند و دارند و مخاطب را نسبت به شعر بدبين نمود ه اندو مخاطب وامانده و متحير از اين تئوري ها و شعر ها كه هيچ نشاني از زندگي و خواستها و پرسشهاي زمانه ي او ندارند ، براي يافتن شعري كه بتواند آنرا بخواند و بفهمد رو از شعر هاي ديگر گرفته است."-7
شعر شهري اما شعر خيال ورزانه اي نيست كه با رمانتيك وارگي چندان ميانه اي ندارد،كه شعريست سرد و بي تصوير در گزاره هاي منطقي از روزمره گي انسان شهري،شعر حساب و كتاب ...

-----------------------------------------------------------------
پا نوشت ها:

1) رساله اي در ستايش رساله(مقدمه ي بابك احمدي)- دفترچه ي خاطرات و فراموشي-محمد قائد-انتشارت طرح نو-ص7
2)شكل هاي ناتمامي- مقاله ي گذرازشعرمدرن- انتشارات ويستار- ص 153
3)دفترچه ي خاطرات و فراموشي- محمد قائد- انتشارات طرح نو- ص8
4)از يكي از مصاحبه هاي براهني
5)براهني البته يك وضعيت چندگانه است اين را عمل اوبهترثابت مي كند ،نوشتن به مثابه ي عمل
6)اين بخش ازمقاله، مفاهيم پايه اي خود را مديون مقاله اي از محمد جواد غلامرضا كاشي است ،به نام" دموكراسي وفضاي شهري"منتشر شده در ماهنامه ي آيين ،شماره ي پنج،دي ماه 1385
7)مقاله ي ميل به عشق يا پليدي ؟(يادداشتي بر آسيب شناسي ادبيات امروز )-فرياد ناصري
http://tananegi.blogfa.com/post-26.aspx


به‌سوی دیگر نوشته‌های فریاد ناصری در اثر
-

0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!