خوانشی ازداستان ِ بلندِ:
من و ویس[*]/نوشته ی ِ فریده رازی
شایان افشار
من و ویس در پیرنگ ِ خود، بافت ِ درهم تنیده ای دارد. سیر داستان، پی در پی، از حال به گذشته برگشت می زند و باز به لحظه های ِ حال برمی گردد... به لحطه هایی که در یک ساعت و بیست دقیقه پایان خواهد پذیرفت؛ گذشته ی ِ درهم تنیده در حال ِ درگذرِ پُرشتاب، در مسیرِ خانه به فرودگاه، برای ِ مهمیزکشیدن بَر زمان، برگرداندن آن در ذهن وکلام، که یک "بُرو" را به "نَرو" تبدیل کند، صحنه به صحنه، بُرش به برش از خاطرات ِ تصویری، داستانی زنده، پُرکشش و گاه نفس بُر می سازد که، در ادبیات ِ داستانی امروز ایران یکه می نماید.
چطور؟ تلاشی می کنم فشرده بآن بپردازم.
این شگرد ِ تداعی ها --از یک عشق ِ ممنوعه نما-- فقط درتکنیک ِ رفت وُ بَرگشت وَ باز رفتن ِ محتوم ِ آن نیست که پُر از حرکت جلوه می کند بَل، در عُریانی ِ بازکاویدن ِ "خود" ، در یک من ِ زن ِ پُرتردید، بسهمی ترس خورده از خانواده، قراردادهای ِ اخلاقی ِ سنتی ِ جامعه (در قالبِ "پردیس") وَ، این من ِ زن ِ نیمه شورشی ِ سُنت شکن (در قالب ِ "ویس")، هردو شخصیت در یک تن اما، هردو، ناگفته، گراینده به خواهش ِ تن وَ طالب ِ عشق، در ستیزِ باهمدیگر است که بتمامی بافت ِ درهم تنیده ی ِ داستان را جان می دهد؛ داستانی که بخاطرِ حِسیّتِ ملموس، وگاه جانْ کاهِ آن، بسهمی، فقط می تواند بازتابی از یک تجربه درونی و بیرونی توامان باشد.
پردیس با ویس دائما در کشمکش است. ویس او را از جبرِ شرایط اجتماعی سوی ِ اختیار، "انتخاب ِ آزاد" میکشاند؛ حتا گاهی می تواند به جای ِ او فکرکند. اما پردیس چقدر می تواند ویس شود؟ اینْ "او" در این ِ من ِ او وجود دارد، دربخش ِ نیمه ی ِ پنهان ِ ذهنش (؟)؛ پَس، دو ذهنیت در کشمکش ِ برآمده از "شرایط" وجود دارد...
در یک جامعه ای که -- برای پردیس ناگفته-- نخست بسهمی بیش پدرسالار، سپس، مردسالار است. (اگرچه این دو خصوصیت ِ فرهنگی-اجتماعی دو روی ِ یک سکه اند.)
رامین (نماد یا حقیقت ِ ناپایدارِ عشق؟) تبدیل به یک خاطره می شود، خاطره ای که می خواهی از گذشته فراچنگ آوری و درست همین یک ساعت وُ بیست دقیقه را به آن "خاطره ها" اضافه نکنی، تا رامین (/"عشق")، تبدیل به رامین ِ فخرالدین اسعد گرگانی نشود؟ [اگرچه، آن منظومه ی ِ بی بدیل ِ عشق بازی در بازی ِعشق (- به معنای ِ اخص کلمه نه فقط تنانگی) درادبیات ِ کلاسیک فارسی ِ دری که در اصلش به دوره ی ِ پارتیان باز گشت داده شده است، زمانه ی ِ آزاده تر وَ بی- پرواتری را در نَردِ عشق باختن به نمایش می گذارد.] هرآیینه، پردیس، در گوشه- ای از ناخودآگاه خود می داند که رامین دیگر "خاطره" است، یک نام است که "عشق ِ ممنوعه" ای را تداعی می- کند. برای ِ همین هست که می گوید نام هرکسی بوی خاصی دارد و خاطره ای خاص را به جا می آورد. ولی، بو که نمی ماند! خاطره ی ِ بو می ماند. اما صدا؟ برای همین هم می گوید صدای ِ رامین برای ِ او عشق داشت وَ "فقط صدا هست که می ماند." اما پس از رفتن؟!
"ویس آهی کشید وُ گفت: کاش آمدن نبود که رفتن نباشد!"
شاید برای ِ همین هم هست که رامین ِ واقعی می رود که از خاطرات فرار کند... چون نتوانسته است در التهابات (-عدم ِ اِتقان ِ) پردیس با او در لحظه ها زندگی کند (؟) پس، فقط پردیس است که می ماند که در خاطرات زندگی کند؟ خاطراتی که فقط می تواند تبدیل به "حقیقتِ" داستانی شود؟
آیا با درآویختن به خاطرات، بازخوانی ِ آنها، در گذری که لحظه به لحظه ازدست می رود، می شود زمان ِ از دست رفته را باز گرداند؟ بنوعی، بسهمی، متوقف کرد؟ آغازی دوباره ایجاد کرد؟ درساعت ِ سهِ وُ سی دقیقه (نه سهِ وُ سی وُ پنچ دقیقه: اوج ِ محتوم ِعشق)، می شود عشق را بازگرداند؟ زمانی که ویس در پی طلبْ بَر پردیس پیروز شده است، ولی پنج دقیقه دیر!
"فکرکردم ابدیت یک لحظه است، لحظه را باید دریافت."
در این جاست که زمان ِ عشق از مکان ِ عشق می گریزد یا گریخته است: "تو به جایی نگاه می کنی که من بوده- ام وَ اکنون نیستم، وَ میان ِ حصارها به جایی نگاه می کنم که هستی وُ نبودی." پس: "چه خوب است که بتوان تکه هایی از زمان را بُرید." ولی، زمانی که بخواهی تکه هایی از زمان را بِبُری، برگردانی (؟)، زمان ِ خطی، برای ِ همیشه از دست رفته است و فقط زمان ِ داستانی مفهومی پیدا می کند... تا "واقعیت"ِ بیرونی را به "حقیقتِ" درونی تبدیل کند.
کوتاه تکمله ای ِ بر"زبانیت" داستان : زبان ِ داستان ِ من وُ ویس شسته وُ رفته است؛ پَردَخته و پرداخته است. از چند بار بازنویسی گذشته است. ویراستاری شده است. گاه با زبان شاعرانه ای روان می شود وَ گاه خیام وار به "معقولات" هم می پردازد. اما خطر نمی کند! توان های نهفته ِ زبان امروز فارسی ِ دری در آن/این همه التهاب کاوانده نمی- شود. با این که، گاهی، حس می شود آن بی تابی های ِ درونی ِ انسان مدرن ِ پسین ( / بَرزنگاهِ پَسامدرن)، "زبان" را ببازی محتاطانه ای به دنبال ِ خود می کشد، اما هنوز یا بیش "زبان" هم وسیله هم هدف ِ بیان است که، بسهمی، به دوره ی ِ "استبدادِ زبانی" ی ِ گذشته وابسته است.
خطرکردن ِ نویسنده ی ِ امروز در خطرکردن او در زبان، در عدم ِقطعیت ِ زبانی است که، در عدم ِ قطعیت ِ "واقعیتِ داستانی"، تلاطم پیدا می کند تا بازتاب ِ "نا- موقعیتِ" آدم امروزی هم باشد.
داستان هایی که از بستر حافظه وتداعی ها... می گذرد، همواره لحظه های ِ نا- گفته یا نا- خوانده ای را در خود پنهان دارد که به زبان ِ شعری ِ چکیده طعنه می زند؛ چون، توالی ِ خطی ِ زمانی در آن، در زبان، درهم می ریزد و نویسنده ی ِ با توان در زبان خطرمی کند وَ چنگ در درون وُ بیرون خود می زند.
گذرا چند نمونه از بایگانی ِ زنده ی ِ این قلم : زبان شعری ِ تصویری غافل گیرانه (نه شاعرانه) در بیشترِ دو مجموعه ی ِ داستانی ِ باقی ماندهِ از بیژن نجدی در یوزپانگانی که بامن دویده اند (چاپ در زمان ِ حیات او) وَ دوباره از همان خیابان ها (چاپِ پس از مرگش بوسیله ی ِ همسرش پروانه محسنی آزاد)؛ وَ، زبان ِ بُرشی، گاه شکسته در پسین نوشته های ِ بیژن بیجاری (درغربت)؛ وَیا، زبان ِ پرَدخته اما بسهمی پنهان کار و گاه دل انگیزِِ شهریار مندنی پوردرچند داستان در شرق بنفشه، چون: خودِ شرق بنفشه، آیلار، بازروبرو... از این گونه اند.
ش. الف.
بهار 1386
شهر بی فرشتگان در ینگه ی ِ دنیایی
-
------------------------------------------------------------
[*] من و ویس، نوشته ِ فریده رازی. تهران: انتشارات نیلا، چاپ ِ دوم 1378. نقل قول ها، در گیومه، از متن کتاب است، غیراز "عشق ممنوعه".
-
-
-