جمعه
Najmeh Mousavi-Exil

تبعید را چگونه تجربه کردیم
نجمه موسوی

وقتی که آخرین باغِ بادامِ قبل از رسیدن به مرز را پشت سر گذاشتیم لحظه ای توقف کردم، قاچاقچی متوجه توقفم شد و پرسید آیا پایم پیچ خورده؟ در پاسخ اش« نه»ی مختصری گفتم و به راه رفتن ادامه دادم. پایم پیچ نخورده بود. ایستاده بودم تا عطر بادام را برای همیشه به درون سینه ام بکشم. دانسته و نادانسته- اما هم چنان با ناباوری- می رفتم تا از بزرگترین پیچ زندگی ام رد شوم. می رفتم تا زندگی ام برای همیشه دگرگونه شود، تا هیچ چیز بعد از آن، با قبل از آن یکی نباشد و نشود.
بی شک بسیاری از زنان و مردان، دختران و پسران کشورم در آن دوران این لحظه را بر روی اسب، با پای پیاده، زیر شکم گوسفند، در بیابان و در کوه هایی که آن ها را به کشورهای هم مرز ایران می رساند تجربه کرده اند.
از آن جا که این شماره ی آرش، ویژه ی تبعید است و تبعیدی، بر این شدم با استفاده از تجربه ی نه شخصی خودم بلکه با توجه و تکیه به تجربیات دیگر تبعیدیان تعاریفی چند از تبعید را بیان کنم. اما از آن جا که امروزه در میان دوستان خارج از کشور و آن هم به دلایل مشخصی، مفهوم تبعیدی و مهاجر در هم آمیخته شده و گاهاٌ یکی گرفته می شوند، لازم دیدم با تعاریف دائره المعارفیِ این کلمات شروع کنم. اگرچه آن روزها که در اتاق های خانه هایی که با هزار ترس و ماجرا اجاره کرده بودیم، در سر قرارهایی که برای برقراری ارتباط با کسی که ما را به آن طرف مرز می رساند، مقابل درِ زندان ها وقتی که به ملاقات عزیزان مان می رفتیم و از پدر رفیقی آدرس کسی را می گرفتیم که می توانستیم با او از کوه بگذریم، نه به معنای «مهاجرت» فکر کرده بودیم و نه درست می دانستیم که به «تبعید» می رویم.
«مهاجرت» یعنی ورود به کشوری توسط بیگانه ای که برای اقامت و یا کار به آنجا می آید. (دیکسیونر روبرت) کلمه ی مهاجرت immigration از کلمه ی لاتینی immigrane می آید که به معنی « دخول در» می باشد. immigration به معنی هجرت است اما از دیدِ کشورِ مقصد. به معنی حرکت افراد است از یک کشور به کشور دیگر.
و اما «تبعید» exil عبارت است از بیرون کردن کسی از کشور خودش و به او اجازه ی بازگشت ندادن، به اجبار دور از محلی و یا کسی زندگی کردن که دوستش داریم. (دیکسیونر روبرت).
تبعید به معنی ممنوع کردن محلی مشخص برای فرد و یا افرادی است که متعلق به آن محل می باشند. تبعید به مثابه از دست دادن و گم کردن اصل خود است. تبعید نوعی دوری از زادگاه است.
حال آن ها که امروزه بحث می کنند بر سر این که مهاجرند و یا تبعیدی و یا آنان که به زادگاهشان برمی گردند بی آن که ورودشان ممنوع باشد، می توانند خود را در این و یا آن تعریف بیابند. اگرچه شخصاٌ معتقدم که تبعیدی ها، هجرتِ مهاجرت و مهاجر را تجربه می کنند اما یک مهاجر، هیچ گاه تلخیِ تبعید را در اجباری بودنش نمی فهمد و حس نمی کند. چرا که در بازگشت مختار است اگرچه اجبارات مختلف دیگری از جمله اجبارات اقتصادی مانع او باشند.
دلایل رفتن متفاوت و متغیر بود. جمعی به دلیل عقاید سیاسی خود در خطر بودند، جمعی به دلیل داشتن مذهبی ممنوع، وطنشان را ترک می کردند. عده ای برای گریز از جنگ.
به این معنا، تبعید به عنوان بیرون رانده شدن از وطن و با جدایی ناگهانی تعریف می شد. حرکت و خروجی بود که اختیاری نبود. تحمیلی بود. اغلب تبعیدیان ترس هجوم را پیش از فرار، چشیده بودند. از تهدید فرار کرده بودند؛ و یا از تکرار خشونت و تهدید اعدام بود که می گریختند. حتا در این میان کسانی بودند که پس از گذراندن دوران زندان و کشیدن حکم، خود را مجبور به ترک وطن می دیدند! چرا که هر از چند گاه مورد هجوم و بازخواست قرار می گرفتند.
از آن به بعد تا امروز این حرکت- خروج از کشور- به صورت موج وار هم چنان ادامه داشته و دارد؛ اگرچه در هر دوره، ترکیب و دلایلش تغییر کرده است؛ که موضوع بحث من نیست.
تبعید برای تبعیدی چون شکلی از تنبیه است، چرا که دور کردن فرد یا افراد مورد تنبیه از محلی که مایلند در آن زندگی کنند، هدف اصلی آن است. حتا چنان چه این رفتن ظاهراٌ به اختیار صورت گرفته باشد.
تبعید، رفتنی بی خداحافظی است. دور شدنی بی مراسم خدانگهداری. ناگهانی بودن حرکت، نتیجه ی فرار و یا خطری احتمالی و کشنده، که این ها همه، رفتن را دردناک می کنند. در گوشه و کنارها با زمزمه از روز سفر که هیچ گاه از پیش معلوم نبود، از مقصد که نمی شناختیم اش سخن می گفتیم. همین روبرو شدن با ناشناخته ها بود که رفتن را دردناک تر می کرد.
روبرو شدن با ناشناخته های سفر، رسیدن به کشور پناه دهنده نیز هیچ یک از پیش، آماده سازی نشده بود. انگار که در این حرکت می رفتیم تا با هر آن چه پیش از این می شناختیم، خداحافظی کنیم. در این معنا تبعید در ابتدا به مانند عزایی بود. عزایی که به مراتب سخت تر می شد چرا که ناچار بودیم خود را بازسازی کنیم. آن هم در کشوری بیگانه و میان مردمی غریبه.
در این میان بسیاری چیزها از دست رفته بود. مثل: خانواده، روابط، مناظر آشنا، ملت .... از آن مهم تر، مجموعه ای ایده، اعتقادات و فعالیت هایی که تعیین کننده ی روابط مان با محیط پیرامون و جهان اطراف مان بود. همه از دست رفته بودند یا لااقل ما به آن ها دسترسی نداشتیم.
از دست دادن محیط خانوادگی برای ما، به معنی از دست دادن دنیای مادرانه و احساسات و عواطف آن دوران بود. دنیایی پر از اشیایی که دوستشان داشتیم بی آن که بدانیم چرا. دنیایی که هرگز دوباره آن را نمی دیدیم؛ یعنی دنیای کودکی مان، دنیای جوانی مان (برای آن ها که میانه سال بودند) همه را می گذاشتیم و می رفتیم.
با ورودمان به کشور میزبان سوگی طولانی و پیچیده شروع می شد. چیزی در اصل گم شده بود و از دست رفته بود؛ با اندوهی که زندگی هر روزه مان را سخت تر می کرد. زندگی کردن و زنده بودن مان با اندوهی همراه شده بود، اندوهی که حتا زمانی که مرگ عزیز و نزدیکی در کار نبود، ما را همراهی می کرد.
گاه عده ای در میانه ی راه دچار نوستالژی می شدند. این حس به صورت میل دردناک و غیرقابل برگشت و اندوهی پراکنده در همه ی اوقات بروز می کرد. این حس برای جمعی بسیار زود پیش آمد، جوانان کم سنی که از خانه، به اجبار دور افتاده بودند. در همان میانه ی راه، در ترکیه ، در پاکستان دچار اندوه می شدند و طاقت شان از کف می رفت و گاهاٌ به خودکشی دست می زدند؛ و یا به انواع دیگر فراموشی پناه می بردند. چیزی گمشده، همواره مرده و زنده بود. چیزی برای ما مرده بود اما می دانستیم که در جایی دور، در دنیایی دیگر، زنده است؛ اما ممنوع و دور از دسترس ماست.
هنگامی که خبر مرگ عزیزی را می شنیدیم، این سوگ دردناک تر می شد، مرگ عزیزانی که در واقع به هنگام ترکشان آن ها را از دست داده بودیم، و این ها همه تبعید را سخت تر می کرد چرا که آنها می رفتند بی آن که از ما خداحافظی کرده باشند. آن ها برای همیشه برای ما مرده-زندگانی می ماندند که حضورشان همیشه با ما بود و خواهد ماند.
و اما پس از رسیدن به کشور میزبان، عده ای مورد تشویق و ستایش کسانی قرار می گرفتند که پذیرای آن ها می شدند. اما گاهاٌ انتگراسیون ( درهم آمیزی) در کشور میزبان به مثابه فراموشی و خیانت به کسانی که مانده بودند، تلقی می شد؛ و برای جمعی منتهی به رد کردن و پس زدن کشور جدید، زبانش، آداب و رسومش. حتا گاهی به شکلی خشن و شدید بروز می کرد. گاهی به طور پنهان زیر افسردگی، این خشم به سمت کشور میزبان به کار برده می شد.
تبعید، به معنای از دست دادن هویت خانوادگی، اجتماعی، شغلی و همه ی آثار و علائم و نشانه های فرهنگی و عاطفی بود. تبعیدی آن گاه که ناچار می شد برای گذشتن از مرز نام خود را عوض کند و یا برای گرفتن پناهندگی مشخصات دیگری از خود ابداع کند تا مرز از دست دادن هویت شناسنامه ای اش پیش می رفت. در خاکِ تبعید، او خود را « غریبه ای غریب» می دید و برای همیشه دوگانه می ماند.
برای تبعیدی، مسئولیت هویت جدید را به عهده گرفتن کاری بس دشوار بود؛ وقتی که زمان حاضر چنین تعریف می شود: چیزی میان گذشته ای اسرارآمیز و آینده ای با تصور بازگشت.
تبعیدی، میانِ «اینجا» و «آنجا» شناور است. گاهی درد و ناامیدی او را به سمت امتناع از « درهم آمیختگی» و « داخل شدن به» کشور میزبان هدایت می کند.
احساس سبکی از زنده بودن می تواند تبدیل به احساس گناهی شود از: نجات جان خود، ترک نزدیکانی که در کشور مانده اند و یا حتا کسانی که جلوی چشمان او کشته شده اند.
طبق نظرات روانکاوی لیا تورن : « تبعید می تواند برای همیشه و به طرزی رادیکال تاریخچه ی (سرگذشت) فرد را تغییر دهد.
این تغییر در ابتدا معمولا، با فاز پر هیجانی همراه است که به شکل ایده الیزه کردن کشور میزبان بروز می کند. اما بعدها سوژه این ایده آلیزه کردن عوض شده و تبدیل به فاز نوستالژی برای کشور زادگاه می شود. سرزمین موعود جای خود را به بهشت گمشده می دهد.
تبعیدی از زادگاهش بیرون رانده شده است و دیگر حق ورود به آن را ندارد، این مفهوم خصوصاٌ در مورد کسانی که در کشور خود مورد خشونت و مجازات ( زندان- شکنجه) قرار گرفته اند مصداق دارد.
اغلب مواقع، جدایی با افراد و اشیا تحت اشکال ناگهانی و خشن صورت می گیرد، زیرا خط واسط بین گذشته و حال، بین حاضرین و غایبین با وداعی مشخص نشده است. و از آن جا که علائمی مبنی بر این غیبت وجود ندارد، نفی از دست دادن برای تبعیدی نیز مرزی ندارد.
علت گردهمایی تبعیدیان حول و حوش مراسمی می تواند کوششی برای به وجود آوردن آلترناتیوی برای این گم کردگی باشد.
تبعید معمولاٌ بین دو زمان، زمان حرکت، سفر، دربه دری، و رسیدن و دو مکان- مکانی بین وطن، که تبدیل به ناکجاآبادی شده و کشور پناه دهنده - صورت می گیرد.
سپس زمانِ « زندگی در تبعید» شروع می شود که نامشخص است. تصور امکان بازگشت آن را تبدیل به انتظاری پایان ناپذیر می کند.
مسئله ی هویت یکی از مسائل محوری تبعید و تبعیدی است و فرد در این دوران وارد چنان پروسه ای می شود که می توان به آن «بی هویتی» یا «از دست دادن هویت» نام داد.
در قرائتی تاریخی از تبعید می توان گفت: که تبعید مانند فرمی از نابودی روانی است که با از دست دادن تمام رابطه های اجتماعی، ملی، فرهنگی -که حفاظی برای هویت هستند- در ارتباط مستقیم است. تبعید به هویت فرد در تمامیت خود چه در فردیت و چه در رابطه اش با جمع، صدمه می زند.
تبعیدی در بسیاری از مواقع ناچار به تعریف خود، به معرفی خود، به تکرار سرگذشت خود، و ثابت کردن هویت خود در مقابل دیگران می شود.
هنگام رسیدن به کشور پناه دهنده، همه چیز غیرواقعی به نظر می آید. کشور پناه دهنده، «جای دیگر» تصویری برای تبعیدی به وجود می آورد که تازه رسیده همه چیز را ایده آلیزه کند. اما این تصاویر پایا نیستند و به زودی در برخورد با واقعیت ها می شکنند.
در تبعید، زادگاه بسیار دور، ممنوع، و دست نیافتنی است. اما به طرزی غیرقابل برگشت نابود نشده است. امید بازیافتن زادگاه مانع پذیرش قاطع از دست دادن- اگرچه بدیهی- زادگاه می شود. آن چه گم شده، زنده است اما درجایی دیگر. به همین دلیل است که بسیاری از تبعیدیان به شئیی که یادآور آن دوران باشد، دلبستگی بیش از حد پیدا می کنند؛ چرا که آن ها را به آن چه دیگر نیست، وصل می کند.
بعد از فاز اولیه و پرهیجان تازه واردین، فاز دیگری شروع می شود که نتیجه ی ناامید شدن از دیدن واقعیت های کشور میزبان است؛ این امر منتهی به بهشت موعود دیدن کشوری می شود که تا چندی پیش کشتار می کرد، زندان می فرستاد و محلی خطرناک به حساب می آمد. یکی از دلایل این امر این است که انتظاراتی از کشور میزبان هست که قادر به برآوردن خواسته ها و یا واقعیت بخشیدن به تصورات پناهنده نیست در نتیجه مورد شماتت او قرار می گیرد و کشور زادگاه سوژه ی تمام حسن ها و فضیلت ها می شود: این فاز نوستالژی به وطن است.
در واقع نوستالژی را می توان چنین تعریف کرد: تاسف از حالتی که از دست رفته است.
خاطره ی نوستالژیک، چون واقعه ای یگانه، و چون جوهر وجود باارزش به نظر می آید. در واقع آن چه در حافظه ضبط می شود و بیان می شود، چیزی فشرده، فوق العاد، ایده آل و تماماٌ خیالی است که ارزش آن در موضوع آن نیست بلکه در تمام چیزهایی است که نهایتاٌ باعث می شوند آن لذت هایی که با آن خاطره گره خورده و پیوند دارند، دوباره یادآوری شوند. همین می شود که جمعی پس از گذران سال ها در تبعید و کشیدن رنج دوری، عمدی در فراموش کردن علت های اصلی فرار خود دارند! چرا که به این ترتیب می توانند دوباره جزیی از آن چیزی شوند که خود را متعلق به آن می دانند.
این ها تعاریفی چند بودند که از تبعید و تبعیدی بیان شدند اگر چه بی شک بسیاری از ما بعد از عبور از این مراحل و در پی در هم آمیختگی با کشور میزبان به تبعید به گونه ی دیگری نگریستیم و آن را زندگی کردیم ولی، این ها تعاریف عمومی از بیان حالت های عمومی تبعیدیان است. اما در عمل می توان آن را همان گونه که کورتازار می گوید زندگی کرد: آن هایی که درِ کشور مرا به رویم بستند و گمان می کنند تبعید مرا همیشگی کرده اند کاملا در اشتباهند. در واقع، آن ها به من بورسی داده اند تا تمام وقت و بیش از هر وقت دیگری به کارم بپردازم، زیرا پاسخ من به این فاشیسم فرهنگی چیزی نیست مگر چند برابر کردن کوششم در کنار تمام کسانی که برای آزادی کشورم مبارزه می کنند.
او تا آن جا پیش می رود که تبعیدی های واقعی را رژیم های دیکتاتور و فاشیست می داند که از واقعیت های ویژه ملت، از عدالت اجتماعی و از شادی و صلح تبعید شده اند.
تبعید، عموماٌ به عنوان دوره ی بسیار تعیین کننده ای در زندگی فرد به حساب می آید. تبعید و احساسات ناشی از این مجازات موضوع بسیاری از کتاب ها و فیلم هاست.
در همین معنا و با استفاده از تجربه هایی که طی این سال ها در تبعید کسب کردیم گمان می کنم در هر تجربه ای هر چند تلخ، اگر درس آموزی ای باشد، آن تجربه بارور خواهد شد. من شخصاٌ گمان می کنم که در این پرتاب شدن به دنیای آزاد، بسیار آموختیم، از چرخه ی محدود اندیشه هایی که زاییده ی رژیم های ممنوع کننده ی شاه و خمینی بود فراتر رفتیم. جایگاه خود را در جهان به اندازه دریافتیم. از خود بزرگ بینی و خود را و فرهنگ خود را محور جهان دانستن کمی – بسیار کم- دور شدیم. بر بی دانشی خود اذعان کردیم. بر الزام فراگیری بیشتر و همیشگی معترف شدیم. دانستیم که مبارزه با جهان جهل و بی عدالتی امری جهانی است و ما در پرداخت بهایی برای آزادی- با محروم شدن از آزادیِ برگشت به زادگاهمان- تنها نبوده و نیستیم.
-
چاپ نخست، مجله آرش شماره‌ی ۱۰۰
-

-

-

-




1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
jaleb bod khanom mousavi mar dar tabid ham bigane hastim.lorient rezvan.

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!