-
جلوه هاي ويژه ي شعر
-
آرش نصرت اللهي / نوشته ي پاييز 1383 - ويرايش پاييز 1385
ادبيات مي تواند مجموعه اي از کنش ها و واکنش ها باشد . مي تواند دريافت هاي « من» از « ماده » باشد با طيف هاي پاسخ مربوط به « من » که متن « من » را در بر مي گيرد . اين ادبيات ثبت کننده و مفسر ساختار کارکردهاي ماده در روند شکل گيري زمان است و اين يعني بعد چهارمي براي ماده که تعريفي نو از سه بعد متصور آن را به وجود مي آورد . در واقع ادبيات با به وجود آوردن بعد چهارم قدم در سرزمين تاويل ها مي گذارد .
شايان ذکر است ادبيات ما از نوع پيشين خود با نگرشي توصيفي و تشريحي به جهان در پي تبيين آن بود . اين ادبيات که بيشتر با شاخص شعر شناخته مي شد با دست نيما ، تغيير در جهان بيني را تجربه کرد .
حرکت هاي نوين نيما با گام هاي سپيد شاملو ادامه يافت و مشروطيت شعر در دهه هاي 40 و 50 در پي تغيير جهان به شعر ايدئولوژيک رسيد . شعري که نتوانست تغيير در جهان را امکان پذير کند و اين نتيجه فرجامي نمي توانست داشته باشد ، جز رئاليسم و شعر واقع گرا که نمودهايي از آن در دهه 70 امکان ظهور يافت . گرچه کاستي هاي بسياري در روند اخير شعر به چشم آمد ، اما همان طور که عنوان شد ، شعر حاضر مي تواند شعر تاويل هاي متفاوت جهان باشد .
برداشت شعر زير از چيزي مثل فسيل قابل توجه است .اين سنگواره / لاشه قديمي ماست/ که دل زمانه/ در لابه لاي آن/ به کلي گنديده است ! (1)
با شناخت به دست آمده طي ساليان سال ، حالا مي توان به دريافت هاي نو از شناخت هاي مذکور انديشيد ، در متن زندگي کرد و به برداشت هاي متفاوت از جهان رسيد . زيستن در دنياي ناتمام « زبان » و کشف ظرفيت هاي نو در پديده ها و اتفاق هايي که مي افتند ، دوران کاريزماهاي ادبي و اسطوره پروري و قهرمان گرايي را به پايان رسانيده است . ديگر از « چه کسي مي گويد » و تا حدودي « چه » مي گويد ، گذشته است . البته « چه » گفتن به عنوان يك مفهوم نخستين ، در شعر به شمار مي رود مانند تعريفي كه براي نقطه در رياضيات هست . اما آن چه که امروز تعيين كننده تر مي تواند باشد ، « چه طور » گفتن است . اين که چه طور مثلن با ايجاد کارکرد گرايي در متن حالت اضطراب را با قطع و وصل کردن زبان و بريده گويي نشان دهيم . اگر يادمان باشد که ما کشف مي کنيم نه اختراع ، خيلي زود راه کنکاش در سرزمين کلمات را مي يابيم . البته بينش و ديد شاعر شاخصي تعيين کننده در وقوع کشف به شمار مي رود . شعري از يک شاعر غير وطني خوانده بودم که نامش را به به خاطر نمي آورم . اما نام شعر گورخر بود و متن شعر اين چنين است : در/ قفسي/ از خود .
تاكيد فوق بر« چه طور» گفتن يعني حضور در حوزه ي زبان و ايجاد کارکردهاي نو که به گشودن گره هاي زباني اخير در شعر معاصر مي انجامد .
زبان به عنوان نمودار فرم بيروني متن ، بار محتوايي را به دوش مي کشد البته با آميختگي ظريفي که هميشه بين فرم و محتوا برقرار بوده است . زبان نيروي محرکه ي ماشين متن در مسير ناهموار معاصر است ، با تمام ادوات خود اعم از چينش ، سرعت و . . . . براي رسيدن به زبان مؤثر بر مخاطب معاصر بهتر مي دانم روي عناصر تشکيل دهنده ي زبان يعني کلمات کار کنيم . روابط متفاوت و پشت پرده اي بين کلمات در جريان است که کمي کنجکاوي مؤلف مي تواند زمينه کشفي شگرف را به وجود آورد . کلمات وقتي در کنار هم قرار مي گيرند ، معجزه ي ارتباط آنها شکل مي گيرد . معجزه ي ارتباط شاخص هايي دارد از جمله : چينش کلمات ، چينش حروف ، سرعت هر کلمه ناشي از کلمات مجاور ،
سرعت هر كلمه ناشي از سرعت حروف خود كلمه و . . . .
علاوه بر موارد فوق آواشناسي و دقت در فراز و فرودهاي صوتي مي تواند در روند نشست يک عبارت در ذهن مخاطب مؤثر باشد . شناخت کاربري کلمات حالا از نوع حروف اضافه باشد يا اصوات ، ساده باشد يا ترکيبي ، ديد وسيعي فراروي مؤلف يک متن مي گشايد . با به کار بردن کلمات کليدي مثلن در کنار کلمات مکان گرا يا زمان گرا مي توان به انتقال مطلوب مکاني يا زماني کلمات مذکور اميدوار بود . اين چينش که در حوزه کلمات مجاور اتفاق مي افتد ، در حوزه کوچک تر و البته حساس تر و ظريف تر به چينش حروف کلمه مي رسد که قدرت جاي گزيني کلمات هم خانواده يا هم معني را مشخص مي کند . تر ، رطوبي ، نمناک و نمدار چهارگونه امکان جهت ساخت يک عبارت را به وجود مي آورند . ساخت عبارت هم که در ارتباط تنگاتنگ با ساختار متن است . حال انتخاب مؤلف بايستي از صافي چينش عبارات متن گرفته تا حروف کلمات مجاور بگذرد و با در نظر گرفتن آواهاي کلمات ممکن و متن مورد نظر انجام گيرد . توجه شود که سرعت کلمات ياد شده نيز متفاوت است . اين سرعت که البته ناشي از سرعت حروف است خود مؤلفه اي اساسي به حساب مي آيد . حروفي چون کاف که از سرعت کمتري برخوردارند ، مي توانند جهت ايجاد تاکيد ، برجسته سازي و تنظيم موسيقي متن به کار گرفته شوند .حال تاثير اين سرعت و همين طور چگونگي چينش کلمات در فرآيند انتقال هر کلمه از توي متن
به ذهن مخاطب قابل توجه است . اين جا است كه ترابري كلمات ، جلوه ي ويژه اي مي يابد .
کلمه ها داراي لايه هايي هستند که پس از خارج شدن از متن و قرارگرفتن در ذهن باز مي شوند . نشست کلمه تابعي از زمان است و ذراتي از کلمه که وزن بيشتري دارند ، سريع تر ته نشين مي شوند . در نتيجه کلمه خود پاره هايي مي يابد و اين يعني ابتلا به تاويل هاي متفاوت . اضافه بر اين پيش زمينه ي ذهني ايجاد شده توسط کلمات قبل يا تغيير حالت ايجاد شونده توسط کلمات بعدي ، نحوه فهم کلمه موردنظر را تحت الشعاع قرار مي دهد . به کلمه ي « دست » توجه کنيد و کلمه ي « دستگيره » . ببينيد چه طور با اضافه شدن کلمه ي « گيره » به « دست » ، « دست » مفهوم خود را به عنوان يک عضو زنده از بدن انسان که قابليت حرکت دارد ، از دست داده است . شايان ذکر است که در انتهاي کلمه ي دست از ترکيب دستگيره حرف ساکن « ت » مثل يک سرعت گير در مسير متني که کلمه ي ياد شده در آن قرار دارد ، عمل مي کند . در طراحي يک متن مي توان از کلماتي استفاده کرد که خود سرعت گير هستند . سرعت گيري كلمات هم مي تواند به لحاظ سرعت حروف باشد كه ثقل زباني ايجاد مي كند و هم مي تواند به لحاظ ثقل معنايي باشد که ناشي از تاريخ کلمه يا کلمات مجاور و يا ناشي از سنگيني ساختاري متن و موارد مشابه است .
متن ، جهت حرکت يا مکث هاي مطلوب نياز به نيرو دارد . شما جهت به حرکت درآوردن هرچيز ساکني نياز به نيروي اوليه ي قابل توجهي داريد ( نسبي ) و البته در ادامه حرکت نيز تداوم اين نيرو اهميت خاص خود را دارد . اما مقوله اي که توجه ويژه اي را مي طلبد ، شناخت نيروهاي قابل اعمال به متن مي باشد . نيرويي که در سطرهاي فوق مطرح شد ، از نوع نيروهاي ديناميکي است و حتا ضربه هاي آني در متن نيز از همين نوع نيرو ايجاد مي شود . وقتي در ابتداي شعري مي نويسيم : داشتم توي خودم ساکن مي شدم * ، نيروي ديناميکي داشتم . . . مي شدم ، متن را به حرکت در مي آورد و ذهن مخاطب دنبال سطرهاي بعدي به راه مي افتد . نيروي ديگري که مي تواند در متن سکون مطلوبي ايجاد کند و همين طور سرعت متن را تنظيم کند ، نيروي استاتيکي است که استفاده درست از آن مي تواند حتي در ايجاد معنا موثر باشد . عبارت . . . / من که سهلم / باران/ بايستد/ چاله ها هم ماه دارند ! * با ايجاد يک تصوير و اعمال نيروي استاتيکي به متن مي تواند يکه وزنه ي معنايي مطلوب باشد . در استفاده از نيروها توجه به محل وارد شدن نيرو و ميزان آن الزامي است . اين مطلب هم در موسيقي متن تاثيرگذار است و هم مي تواند از تاب نياوردن و شکستن متن جلوگيري كند .
با توجه به تفاوت هاي فرهنگي بين مخاطبان مناطق مختلف جهان در بررسي کارکرد زبان توجه به ويژگي هاي بومي گرايانه ي هر منطقه ، لازم به نظر مي رسد . در اين بين سريع الوصول بودن و حرکت در سطح که از ويژگي هاي ادبيات معاصر و حتي انسان معاصر است ، نياز به بررسي وضعيت سطح در مناطق مختلف دارد .
اگر ادبيات جهان را به دو بخش غرب و شرق تقسيم کنيم ، خصوصيات ديداري انسان در غرب حرکت او را به سطح نزديک تر کرده است . البته عوامل بسياري از جمله سرعت بالاتر محيط و حاصل مدار بودن به خاطر استفاده ي مکرر از ساده گرهاي محيط و . . . اجازه يا فرصت عميق شدن را به مخاطب غربي کمتر مي دهد . بنابراين اگر هنرمند يا اثر هنري در عمق 10 متري حرکت کند ، عميق به حساب مي آيد . در حالي که در شرق و به خصوص ايران با توجه به خصوصيات شنيداري ، مخاطب ها آن قدر عميق هستند که براي عمق بخشيدن و در نتيجه تاثيرگذاري يک اثر هنري بايد حداقل در عمق 1000 متري ( در مقام مقايسه ) حرکت کرد .
جهت ساختن سطحي مطلوب براي مخاطبان مربوط ، با استفاده از حركت هاي بومي گرا يانه و فرهنگ عاميانه ي كلمات در دست رسي به ذهن مخاطب مؤثر است .
بانو ! / نمي يابمت/ اما کنار تو/ گريه مرسوم است/ مگر مي توان پهلوي تو بود/ و شکسته نبود؟ (2) در واقع با چنين ترفندي به يک سطح غليظ که حجمي را در خود فشرده دارد ، مي توان دست يافت . البته بايستي مراقب بود که دچار روايت هاي کلان و اسطوره مداري نشد . کلمه اي مثل “چاي” در فرهنگ ما بار معنايي خاص خود را دارد و با هر نوشيدني اي متفاوت است. چاي مي تواند يادآور چاي خانه هاي صنفي ما در سال هاي دور باشد و يا حس آشنا شدن را به دوش بکشد . مي تواند مفهوم جمع شدن به خود بگيرد و مفهوم هاي ديگري که هر کدام در جاي خود قابل استفاده هستند و باز هم اين بافت متن است که تعيين کننده به نظر مي رسد ( معجزه ي ارتباط و ترابري کلمات ) . با استفاده از بافت متن و مفاهيم مربوط مي توان روايت مخصوص خود متن را با اسطوره هايي که در آن تولد يافته و رشد مي کنند ، ساخت .
با به وجود آمدن سطوح مطلوب در ترازهاي مختلف که با توجه به کاربرد نقاط مختلف متن طرح مي شوند ، در بسياري از موارد سطوح مذکور به صورت مجمع الجزايري در اقيانوس اثر رها مي شوند ، در حالي که در شعر ما سطوح يک متن مي توانند مجمع الجزايري باشند نزديک به هم و مرتبط در عمق که از ضربه هاي آني ايجاد شده در متن به يک باره موجي بلند شود و همه چيز را زيرو رو کند .
مادرم ، خيلي از تاريکي مي ترسيد / دختر عموي من ، از تيغ / اسمش منيژه بود / شبي يک تيغ را تا صورتش بردم / گفتم : « بگو منيژه خر است » / هم گريست ، هم گفت : منيژه : هه ، هه ،... خره / پدرم مي گفت « من از هيچ چيز نمي ترسم » . (3) اعمال نيرو به متن جهت دستيابي به حالت ارگانيکي آن ، صورت هاي مختلفي دارد :
1- تصويري که با کاربرد خود در متن سازگاري داشته باشد . تصوير بايست دربرگيرنده کارکردهاي خود اعم از کاتاليزور - مفهوم ، ايجاد فرصت جهت مخاطب ، ملموس کردن معنا يا شکل پذير کردن آن و به طور کلي عکس گرفتن از ذهن متن مورد نظر باشد . ضمن آنکه دوربين گذاري ، حرکت دوربين و تنظيم لنز آن در يک شعر مي تواند عامل موثري در نوع انتقال مفهوم موردنظر به مخاطب باشد . به حرکت دوربين و ظهور تصوير در اين شعر توجه کنيم : از امروز / دلم براي آن زن لبوفروش / که پايش را / روي سکه من گذاشت/ پنج تومان بيشتر / مي سوزد ! (4)
در شعر فوق تصوير بسته اي از پاي روي سکه گرفته شده که با اضافه شدن پنج تومان وضوح مي يابد . ضمن اين که از پنج تومان در کليدي ترين قسمت شعرکه « مي سوزد » مي باشد ، استفاده شده است .
2- تغيير در حالات يا مسير کلام که مثلن با تغيير مکان يا زمان به کار رفته در متن ، رکود کلام برطرف مي شود . چند زمانه بودن متن البته با حفظ ضوابط زباني و معنايي ، استفاده از خطابه ها ، استفاده از اصوات و آواها با مراکز انتشار متفاوت، صداي محيط و . . . مي توانند از عوامل رکودزايي درشعر باشند . ضمن آن که تغيير راوي در طول متن هم يکي از ابزارهاي ايجاد حالات فوق است .
3- ابهام و پيچيدگي در متن که بهتر مي دانم ابهت بناميم ، محرک مناسبي براي ذهن ساکن متن و مخاطب مي تواند باشد اما بايستي هميشه يک نخ ارتباطي بين متن و مخاطب وجود داشته باشد تا رد ناشناخته ها را بتوان گرفت . درست مثل طبيعت که سرشار از نشانه هاست . اين طور نباشد که به قول تي.اس.اليوت چيزي به روشني در ذهن مؤلف شکل نگرفته باشد و ابهام به متن منتقل شود . حرکت هاي فهمي- فرمي در اين رابطه بهتر است به صورت گره پاپيوني باشد . يعني ابهامي که با پيچيدگي زباني يا معنايي ايجاد مي شود بايستي به راحتي باز کردن گره پاپيون با دو انگشت باشد . البته اين مطلب مغايرتي با عميق کردن حرکت هاي معنايي و درونمايه شعر ندارد . اين ابهام يا بهتر بگويم ابهت ، مخاطب را در مسير کشف قرار مي دهد و زمينه هاي لذت را ايجاد مي کند . در شعر زير به حرکت با ابهت کلام که از باورهاي يک کبوتر و آسمان يافته شده گرفته تا ترتيب بال و هوا را در بر مي گيرد ، توجه کنيم :
در اوج خود کبوتر/ ترتيب پله ها را باور نمي کند / و دختران آبي / وقتي که آسمان را مي بافند / او در ميان بال و هوا خود را / ول مي كند ميان هوا و بال . (5)
4- روايت که يک عنصر با خصوصيات جاري شدن و ساخت مندي است . در بسياري از موارد روايت در ايجاد کشش و مسيريابي متن موثر است . اما نوع روايت در شعر مي تواند به صورت هاي مختلفي باشد اعم از خطي ، رفت و برگشتي حول يک مرکز ، گردش تصاويري که روي هم بنا مي شوند ( اسپيرالي ) و پاساژبندي که خود به دو گونه تقسيم مي شود :
1- پاساژهاي موازي که از يک راه روي اصلي برخوردارند :
-
-
2- پاساژهاي تودرتو که درنهايت عموم پاساژها يک ارتباط دروني با راه روي اصلي و مبنا دارند و در مسير متن به آن دور ونزديک مي شوند :
-
-
از گونه هاي روايت که بگذريم ، شکل روايت مهم تر به نظر مي رسد . در شعر معتقد به « روايت هاي معلق » هستم .
اين معلق بودن از ابتلا ي شعر به داستان گونه گي جلوگيري كرده و با دروني بودن عناصر روايت شعري ، تناسب دارد . يعني با حفظ محوريت شعر مي توان از روايت بهره گرفت و روايت را وسيله قرار داد نه هدف . در واقع در شعر ، عوامل روايت بايد به حد بالاتر و والاتري نسبت به آنچه درجريان داستان گونه گي اشان اتفاق مي افتد ، برسند . روايت مي تواند روندي باشد جهت انتقال محتويات شعر به ذهن مخاطب و اين جاست که مي گوييم حذف روايت کل به معني حذف پروسه متن نيست و گرنه نهليسم دوران مدرنيته چه فرقي با اين مقوله دارد ؟!
با اشاره به اين مطلب که مؤلف بايستي شخصيت شعري عوامل شعر را در روند روايت حفظ کند به مورد ديگري مي پردازم و آن به کارگيري « روايت هاي موازي » است . دراين حالت که کلمات به صورت اعجاب انگيزي نقش پذير مي شوند ، متن بااستفاده از چند روايت در چند خط حرکت مي کند . اين حرکت با استفاده از هرمنوتيک کلمات و درکنار آن زبان و معناي موازي سطرها ايجاد مي شود :
با سکه هاي ايستاده درابتداي سقوط / روي کدام طرفت / مي شود حساب کرد؟ / مخصوصن اين برج ها / که جان مي دهند براي پريدن / حالامن کدام روي تو را احتمال دهم ؟ / پايين که مي رسي / شير مي شوي / يا خط ؟! * اين شعر با استفاده از دو روايت سقوط سکه و انسان که دائم در حال تبادل حالات وعناصر هستند ، سعي در پيش برد متن خود دارد . اين مسئله تاثير به سزايي درايجاد تاويل هاي متفاوت از متن مذکور دارد . 5 - طنز که يک نيروي هسته اي نهفته است ، اگر درست به کار گرفته شود ومحل مناسبي براي نيروگاه هسته اي آن ايجاد شود ، مي تواند يک انرژي عظيم جهت اعمال نيرو به متن باشد .
پيراهني که آيد از او بوي يوسفم / ترسم برادران غيورش قبا کنند . (6)
قبا شدن پيراهن هم راه با طعنه اي به غيرت برادران ، به صورت يک « طنز متين » درشعر فوق ، قدرت حضور يافته و انرژي قابل توجهي توليد کرده است . طنز در شعر معاصر ما از يک موقعيت سوق الجيشي برخوردار است . علت اين امر وجود فضاي حزن آميز و تا حدودي ياس آلود در شعر دهه هاي گذشته است که براي ايجاد متني فعال ونشاط آميز ، وجود طنز لازم به نظرمي رسد . اما درمورد طنز هم ، معتقد به « طنز متين » هستم که همچون روايت ، از پوست شعر بيرون نزند و به آرامي از تار و پود شعر معاصر ، بگذرد . اين نوع طنز نوعي نوين از ساختار شکني متصل به کليت متن را به
وجود مي آورد . اين ساختار شكني با مصادره ي معناي طنز به وسيله ي سطرهاي ديگر اتفاق مي افتد .
مادر سرزا . . . رفت / قابله آورد / آن قدر جيغ كشيد / زور زد / عرق ريخت / كه قابله زاييد ! / و من تازه
فهميدم / كه شاعران / چرا پير به دنيا مي آيند ! (7)
از بس اين غواص ها / زير آب دريا را / زده اند / دل به دريا نمي زنم / ساحل پراست از خاک بازي کودکاني که / از آب مي ترسند ! *
در مواردي هم طنز در روند شعر شکل مي يابد و با ايجاد هم عرض هاي فهمي فرمي ، به مصادره سطرهاي قبل مي پردازد : چشم هايي که / در من مي دوند / مرا از پا درمي آورند / مثل شلواري که هر روز مي پوشيم / باز هم
با چشم هاي مشكي ات بيا / دونده هاي مشكي / هميشه خوب مي دوند ! *
پيرو آن چه به ميان آمد ، بحران در شعر از زبان برخاسته است ، پس بايد برگشت و روي ساختار زبان کارکرد تا بتوان گره هاي موجود را بازکرد . اين زبان است که بار بيروني شعر را به دوش مي کشد و البته در صورت برخورداري از بار دروني كه همان آگاهي و معنا است مي تواند شعر را به کارکردي مطلوب برساند . ايده آل اين کارکرد ، ايجاد حرکت و درنتيجه لذت درمخاطب است که صرف به کارگيري تکنيک هاي مطرح ، مثمرثمر نخواهد بود . در واقع شعر نوشتن نوعي حرکت درلبه ي تيغ است و همه ي جسارت و مهارت شاعر ، حفظ تعادل مي باشد . به عبارت ديگر بين خودآگاه و ناخودآگاه شاعر ، لبه تيغي است که درهنگام سرايش ، شايسته مي دانم - براي حفظ تعادل درحرکت - خودآگاهي داشته باشيم که بر ناخودآگاه مان نفوذ کند و شعر اتفاق بيفتد . پرهيز از دادائيسم ( چينش تصادفي کلمات ) و ترتيب ذهن با تکنيک هاي کارآمد ، مي تواند شعر را همچون صنعتي عزيز ، مطرح کند . فکر مي کنم شعر در هنگام سرايش در محل تلاقي احساس و منطق شکل مي گيرد و معجزه ي زبان در تلفيق با معنا ، مي تواند يک کوه را جابه جا كند !
-
-
پي نوشت ها :
-
* : مولف
1- منصور بني مجيدي - قسمتي از شعر « ته مانده هاي خيال » / مجموعه شعر « قرائت دوم من
تويي »
2- حميد رضا شکارسري ، شعر در « کنار تو » ، کتابچه شعر وشمار ه ، انتشارات دفترشعر جوان
3- بيژن نجدي - قسمتي از شعر « صداي تيغ »
4- مريم آريان قره باغ - کتابچه نقد و بررسي شعر ، هشتمين دوره دفتر شعر جوان
5- يدالله رويايي
6- آقاي حافظ
7- اکبر اکسير - مجموعه شعر « بفرماييد بنشينيد صندلي عزيز ! »
-
-
-