"همسر"
ابولفضل حسنی
--
با سرمی روم زیرتخت چشمها دست به کا رمی شوند
...............................................سوسک می گیرند
می خزم روی موکت پرزمی دهم ....
این تراشه ها زیرمیزها ازکجا تراش خورده اند خدا؟!
دولامی شوم میزروی کولم می نشیند
راست می شوم سقف روی سرم می آید
دورفرشها می گردم.................چیزی گم کرده ام انگار!
............................پشتی ها لو نمی روند چرا؟ !
کاغذ پاره ها نگاهم می کنند: مااینجاییم!....
توی حیاط خلوتم: گلدانها خراب کاری کرده اند : زانو می زنم!
آهن پاره ها لابلای مارمولکها زنگ زده اند!.....وول می خورم دورمی شوم
چار دست و پا خودم رامی کشم از روی نرده ها بالا
ستون اول جلویم را می گیرد:کجا؟!.......گردازگل وگردنم بگیر!
................ستون دوم.......ستون سوم...... ستون چهارم
......................................چهار ستون پایین افتاده ام!
شما بچرخ همسرعزیزم لباسشوی نازنینم بچرخ ! شما بپزهمسرعزیزم بخاری داغم بپز!
....................... شما هم بخند همسرعزیزم آینه ی خوشگلم بخند!
-
-
-
-
-