جمعه
Robab Moheb-esthetic
زيبایی ‌شناسی یا دایره‌ی خیال
رباب محب

چندی پیش در فرصت اندکی که داشتم سری به دنیای سایبرنیتک زدم و با مصاحبه‌ی خانم فهیمه خضر حيدری با آقای بابك احمدی درمجله اینترنتیِ « اثر» (با این آدرس: http://asar.name/1980/03/babak-ahmadi-interview.html ) روبرو شدم. از آن جائی که چشم های نیم قرن زيسته‌ی من کار خود را کرده اند، متن را پرینت کردم و خواندم. درهمین فاصله من مشغول خواندن « نيچه» به زبان سوئدی بودم. این مصاحبه و کتاب " شادی دانش"اثر نیچه (1882) مرا به نوشتن متن زير تشویق کرد.

به راستی زيبائی چیست؟ آیا زيبائی آن گونه تعریف می‌شود که آقای احمدی در یک جمله خلاصه کرده اند" زيبا‌یی ‌شناسی اندیشیدن نظام‌مند، بخردانه، انتقادی (و نه لزوما اما در بیشتر موارد فلسفی) به هنر و آثار هنری است."؟ تعریف هنر چیست؟ جا و مقام "زيباشناسی" در زندگی روزمره کجاست؟ آيا تاريخ "زيباشناسی" با تاريخ هنر گره خورده است؟ وصدها پرسش دیگر که سرم را سنگین می‌‌کنند. پس همین جا می‌‌ايستم و برمحور همین چند سؤال گردشی می کنم.
شاید بد نباشد با یک مختصر از تاریخ ظهور زيبائی شناسی(استتيک) شروع کنم. اولین بار زيبائی شناسی در سال 1750 ميلادی توسط الکساندر گوت ليب مطرح شد، اما عمر آن به تاريخ بشری می رسد. انسان همواره به زيباتر شدن (زيباتر شدن چهره ی خود، زيباترشدن محیط زيست خود) توجه داشته اشت و به واقع الکساندر گوت ليب با مطرح کردن تعریفی کلاسه شده از زيبائی شناسی، رشته ای به رشته های دانشگاهی افزود و جائی برای بحث های آکادمیک زیباشناسی بازکرد.

گواه قدمت ِ زيبائی شناسی که امروزه به صورت يک شاخه‌ی علمی در آمده است تعريف های موجود است. تعريف افلاطون از « زيبائی» قرن ها ی متمادی بر فلسفه و انديشه‌ی بشری حکم رانده است. به نظر او و به نظر فیلسوفان دوران قديم يا عهد آنتیک مثلا ارسطو، سقراط و ديگران، حواس انسان فانی و متغير است و بدین روی « زيبائی» پديده ای مستقل از حواس انسانی است. ما انسان ها فقط می توانیم زيبائی ها را لمس کنیم و ازآن ها لذت ببریم. اين بدين معناست که « زيبائی» نه به جسم آدمی ارتباطی دارد و نه با حواس و حس او. لذت بردن از زيبائی ها خصلتی گذرا دارد. در لحظه است که ما از زیبائی ها لذت می بريم. این در حالی است که زيبائی ها سرجای خود باقی می‌مانند و به وجود و بقایِ خود ادامه می‌دهند.لحظه‌ی ديدار با زيبائی زمانی رخ می دهد که به قول ارسطو زيبائی در« نورحقيقت» ديده شود. اما اين نور کدام است و چه خاصيتی دارد وچه وقت برفرد نازل می شود، مبحثی است که در حوصله‌ی اين متن نيست. تنها شايد بتوان گفت که معيار سنجش «حقيقت و واقعيت» با نگاه انسان امروزی در علم و اينتلکتواليته آرميده است، نه در حس وجسم آدمی.

فيلسوفان بعدی مثل هگل، نيچه، و ديگران اساس کارخودرا برمحورعلم و اينتلکتواليته بنا می‌کنند. دراين راستا هگل به سراغ «مفاهيم» و« ظرفیت وپتانسيال مفاهيم» می‌ رود وبه دنبال «حقيقت » گشتن به شيوه‌‌ی قُدما راتنها خوراک فيلسوفان می‌داند. با گذشت زمان تعريف ها تغيير و تحول می‌یابند. سال 1790 امانوئل کانت « قدرت تشخيص» را به زير تيغ نقد خود می‌ برد. او با تأکيد بر اينتلکتواليته می گويد که درکِ زيبائی لزومأ توأم با احساس لذت کردن و ميل نيست. با اين حساب می توان گفت که وجود اينتلکتواليته تنها نمادی از«خواهش و ميل باطنی» فرد است و گرايشِ آدمی به زيبائی در حدِ « ديدن» باقی می‌‌‌ماند. از اين گذشته نگاه کانت هنگام ِتعريف زيبائی به حوزه های علمی ای معطوف است که با زبان سروکار دارند. بطور مثال اوزيبائی را درحوزه هائی مثل نقاشی و موسيقی، رقص و از اين قبيل ناديده گرفته است و تعريفی برای زبيائی در اين حوزه های هنری به دست نمی‌دهد.

قرن نوزدهم قرن ظهورفردريش يا فردريک نيچه است. نيچه با پرداختن به مفاهيم قديمی ای چون « تن يا بدن، سطح، عمق و شکل ظاهر» به نفوذ انديشه های کانت در زمينه ی زيبائی خاتمه می‌دهد. نما یا شکل ظاهر نزد نيچه مسئله‌ای گذرا و جزئی نیست. اگرچه تعريف نيچه از زيبائی و هنر های چشمی دچار تضاد های بازراست، اما او بر آن است تا بر تعاريف دوران قديم خط بطلان بکشد. پس جسم و جان بخشيدن به «انديشه وفکر» مشغله ی ذهن او می‌شود. نيچه در ادامه‌ی کنکاش های فلسفی خود در سال 1882 از « سرخوشی وشادی ميل به ديده شدن » سخن می گويد. به نظر او انسان طبيعتأ گرايش به سطح دارد. آن زیبائی ای که به چشم آید قابل ستایش است و در فرد ایجاد شعف می کند. انسان تمام هم و غم اش را به خرج می‌دهد تا به زیبائی برسد زيراکه او به چشمِ دیگران آمدن را دوست دارد. و زیبائی جائی یافت نمی‌شود، مگر در سطح یا در ظاهر پدیده ها. اما ناگفته نماند که نیچه چهار سال بعد از انتشار نظراتش در باره سطحی بودن زیبائی با انتشار « فراسویِ خوبی و بدی » پای اخلاق و عرف را به میان می کشد و به نفعِ «حقیقت» به مثابه یِ پایه و اساس قضاوت اخلاقی سخن می‌گوید. او سه سال بعد در ادامه‌یِ موشکافی های فلسفی اش «حقیقت» را کنار سطح می نشاند و می‌گوید:" حواس ما به ما دروغ نمی‌گویند، وقتی که به چشم آمده ها یِ پیرامون خود را حقیقی می‌شمارند." جهان عینی تنها حقیقتِ مسلم است و "جهان حقیقی" فقط خود را به عنوان حقیقت محض این وسط جای داده است. اما حقیقت محض وجود عینی و خارجی ندارد. این جا ما می‌توانیم رابطه‌یِ زیباشناسی و نظرات نیچه را درباره‌یِ زیباشناسی در یابیم. نیچه به سطح نظر دارد. به آن چه که به چشم می آید. ملموس هائی که از حقیقت، حقیقی‌ترند. بنابراین و به تعبیر من زیبائی در نگاه نیچه در سطح می ماند و به عمق راه نمی‌یابد.

اگرچه فلسفه‌یِ معاصر چند قدم از نیچه جلوتر برداشته وکوشیده است صورت چند بعدی به زیبانشاسی و هنر بدهد، اما با نگاهی مختصر برپیرامون وجهانِ قرن حاضر درمی‌یابیم که « ظاهر پدیده ها» بسیار با اهمیت تر از عمق و ژرفنای آن ها است. «میل به مصرف» به عنوان پدیده ای همه گیر در تمامی زوایایِ زندگی انسانِ امروزجایِ پای خودرا گذاشته و می‌گذارد. اما بحث برپیرامونِ زیباشناسی کماکان همان مسیر کهنه و قدیمی را طی می‌کند.
آرتور دانتوی آمریکائی میان هنر وزیباشناسی و حواس پنجگانه‌ی انسان تمایز قائل می‌شود.شاید ذکر این مطلب بد نباشد که امروزه بعضی از اهل فن حتا میان هنر وزیباشناسی یا علم استتيک تفاوت قائل می‌شوند. هنر، شعر و از این قبیل به همراه ابزارو قانون های خاصِ خود حکمِ صنعت را دارند. آن ها « با یا بدونِ زیباشناسی» (علم استتيک) وجود خارجی دارند و هرروزه تازه می‌شوند. اما این جا می‌توان پرسید: اگر زیبائی نیروی محرک هنرمند نیست، پس چه عامل یا عواملی باعث میل وافر انسان به خلق کردن، تغییروتحول دادن و نوآفرینی است؟

تداخل علوم یکی از پدیده های بارزِ قرن ماست. روزی اگر دامنه‌یِ علم محدود به چند حوزه می‌شد، امروزه حوزه های علمی از شمار خارج شده اند. در این راستا زیباشناسی یکی از علوم معاصر است که بیش از هر علمی دچار اپیدمی «تداخل علوم» شده است. بیولوژی سهم بزرگی از زیباشناسی را به خود اختصاص داده است. شاید بتوان گفت تکنیک بخش دیگرِ آن را از آن خود کرده است. مطالعات روی مغز انسان نيز تکه‌ ای نه چندان کوچک از زیباشناسی را برداشته و رابطه های درونی و مغزی را به این «کیکِ عظیم علمی» اضافه می کند. این جا نباید از نونیچه ای ها یا پسانیچه ای ها و ترکیبِ جسم و اينتلکتواليته غافل ماند. و سرانجام هرمونوتیک این تب ِ نو – کهنه که از تفاسیر و تعابیر و تجارب انسانی سخن می راند.

اما ما اگر از تاریخ و تعریف زیباشناسی بگذریم و به همین مختصر اکتفا کنیم، می‌ماند فلسفه‌ی زیباشناسی. من به شخصه هنوز به چرایِ وجودیِ زیباشناسی نرسيده ام. میل روزافزون انسان ها را به مصرف: مصرفِ تن، مصرفِ لباس، کفش ، سکس، غذا، خانه، سفرها، کالایِ خانگی، اتوموبیل ها، هواپیماها، ساختمان ها ، کتاب ها با جلدهای رنگین، آرایش سر و صورت و مو، لوازم آرایش، جراحی های گران بهای پلاستیکی، جراحی با اشعه‌ی لیزر و...و...معنایِ این همه نفهمیده ام. اگر زیباشناسی آنطور که آقای احمدی و دیگران گفته اند".../ اندیشیدن نظام‌مند، بخردانه، انتقادی (و نه لزوما اما در بیشتر موارد فلسفی) به هنر و آثار هنری است."، آثار هنری کدام است؟ در عصر ما آشپزی هم یک «هنر» است و «هنر آشپزی» خطاب می‌شود. مرزهای دیزاین روزبه روز می‌گسترد و پای ازعالم اشیاء فراتر نهاده و به عالم کِردار و رفتار قدم می‌‌نهد. از سوئی پرداختن به سطح و ظاهر جزء لاینفک زندگی مردم می‌شود(تا ان جا که حتا در کشوری مثل کشور ایران بطور مثال نمایش مانتوهای اسلامی امری قانونی و خوب و اخلاقی تلقی می گردد) و از سوی دیگرپرداختن به طبیعت ومحیط زیست و بهتر کردن عملکرد کالاها برای نجات طبیعت و در نتیجه نجات آدمی خوراک روزانه‌ی جامعه‌یِ انسانی می‌شود.

اینطور به نظر می‌رسد که فلسفه‌ی معاصر مثل فلسفه‌ی عهد آنتیک زیباشناسی را بخشِ جدا نشدنیِ فلسفه می‌داند. دلیلِ این مدعا نظرات فیلسوف آلمانی مارتین سیِل و دیگر فلاسفه‌ی معاصر است، با یک تفاوت، که دامنه‌یِ حوزه‌یِ زیبا شناسی امروزه بی نهایت وسعت یافته است. به نظر مارتین سیل تجارب زیباشناسی ذاتأ دارای پتانسیلی است که توسطِ حواسِ ما ضبط و ثبت می‌شود. این پتانسیل می‌تواند در غالب ِ هنرِ نقاشی، هنر ساختمان سازی (آرشیتکتور)، فیلم سازی، موسیقی، عکاسی، ادبیات، رقص، تأتر و از این قبیل در آید.
همانطور که ملاحظه می‌شود فیلسوفان معاصر همان راهی را می روند که پیشتازان فلسفه رفته اند. به عبارت دیگرحرکت خود را از سطح آغاز می‌کنند. مانیفست ها به عنوان مواد خام اولیه تلقی می‌شوند. عمق یا به بحث گذاشته نمی‌شود، یا اگر بحث می‌شود به محدوده ای می پردازد که به رفتارها و کردارها وآن چه که اصطلاحأ « گوگ نِتیو» نامیده می‌شود، می‌پردازد.
مارتین سیِل در کنارِ تعریفِ زیبائی شناسی، تعریف خود را از هنر نیزارائه می‌دهد. اومعتقد است که تجربه‌یِ مانیفستی که فقط برای نمایش (مانیفست) ظهور کرده است، به نوبه‌یِ خود به تجربه‌یِ هنری منجر می‌شود. اما این تعریف هنرنیست، بلکه هنر حضور بخشیدن به یک تصویریا یک شئ است دریک لحظه. لحظه ای که همین حالا ست. یک مکث است در زندگی روزمره. مکث هائی که نه تنها هنر را هدفمند می کنند، بلکه به انسان و حضور او معنا می بخشند.
این جا من در یک بخش از پاسخ هایِ آقای احمدی مکث می‌کنم:" هنر يك امر ضروري در زيستن انسان روي زمين است. هيچ جامعه‌انساني بي‌نياز و بي‌بهره از هنر نبود و نيست.بسياري از ارتباط‌هاي انساني متضمن شكلي و حدي از ذوق، آفرينش و نمايش هنري هستند.؟..." وآنگاه از خودم می پرسم چرا هنر "یک امر ضروری" است؟ آیا انسان بدون هنر و حس ولمس زیبائی می میرد؟ پاسخ به این پرسش در حد و توان این متن نیست، اما تصور می‌کنم گوشه‌یِ کوچکی از پاسخ، به گونه ای درلابلایِ خطوط آمده باشد. اما آن چه برمن مبرم و آشکاراست ابزاربودنِ هنراست: وسیله ای برای ابرازِوجودو بیانِ خود.

آقای احمدی در ادامه این بخش از اظهاراتشان می گويند:

" هرآدمي به فراخور دانش، جهان‌بيني، خواست، استعداد، ذوق و سليقه خود با هنر سر و كار دارد. در جامعه معاصر (مدرن يا سنت‌گرا) افراد در زندگي روزمره‌شان ناگزير از تاويل آثار هنري مي‌شوند. در نشانه‌هاي راهنما، در رسانه‌ها، بيلبوردها و انواع ابزاري كه ساعات كار يا فراغت آنها را پر مي‌كنند، نشانه‌شناسي هنري روي مي‌دهد. ممكن است كسي كه آموزش هنري يافته، ذوق خود را پرورده و با نمونه‌هاي فراواني از هنر عالي آشنا شده، به هنر آدم‌هاي عادي كوچه و خيابان با نظر ناموافق يا حتي تحقيرآميز بنگرد. اما نمي‌تواند انكار كند كه آن آدم‌ها با آن آثار هنري به زندگي خود معنا مي‌دهند، از آن آثار لذت مي‌برند/..."

با لحظه ای تأمل در این گفته ها و کتاب هائی که تا کنون در زمینه‌ی زیباشناسی ، هنر و فلسفه‌یِ زیباشناسی و فلسفه‌یِ هنرخوانده ام، به چند نکته برمی‌خورم. خلاصه‌ی تأملاتم دایره ای می‌شود، که مرکزش را زیباشناسی تشکیل داده است. به عبارت دیگر زیباشناسی مثلِ دیگر پدیده های بشری در دورو تسلسلِ ذاتی اش دو سه قدم به عقب برمی‌دارد و چند قدم به جلو. تعریف ها هرچه باشند، به فراخور زمان و مکان تغییر پیدا می‌کنند و نسبی هستند. نسبی بودن پدیده هائی از این دست تا آن جا انسان اندیشمند را راه می‌برد که فیلسوفی چون گام بِرِخ تجارب زیبائی شناسانه را نفی می کند ومی‌گوید تجربه‌یِ زیبائی از پایه و اساس بی معناست. و شاید این یکی از وجوه مشخصه‌ی زيبايي‌شناسي در جامعه مدرن باشد، چراکه آثار به جا مانده یِ هنری و ادبی حکایت از تلاش انسان ها دارد، برای معنا بخشیدن به زندگی از راه خلق آثاری که به آن ها شادیِ و یا امیدِ زیستن بدهد.
و در خاتمه بگویم آن چه که امروز با نام هایِ هرمنوتیک، پسانیچه، و هنر گوگنه تیو و از این قبیل در جامعه‌ی علمی – ادبی مطرح می‌شود، خمیرمایه ای دارد به عمرِ تاریخ انسان‌، که به قول آقای احمدی:".../ آثار هنري‌اي كه به روزگار تاريخي خيلي دوري تعلق دارند از همان اموري سخن مي‌رانند كه مسائل پيش‌روي ما هستند، يا به نظر ما مسائل جاوداني مي‌نمايند. <گيل گمش>، <مهابهارات>، <ايلياد> و <شاهنامه> از رويارويي ما با زندگي، مرگ، عشق، نفرت، لذت و غيره حرف مي‌زنند، يا < آنتيگونه > از تعهد اخلا‌قي و تعارض ميان قوانين اخلا‌قي‌اي كه هر يك به نوبه خود بايسته مي‌نمايند، ياد مي‌كند./..."

استکهلم/ مارس دوهزاروهشت میلادی
--------------------------------------------------
اسامی:
Alexander Gottlieb, Immanuel Kant, Friedrich Nietzsche, Arthur Danto, Martin Seel, Gumbrecht


-
به‌سوی دیگر نوشته‌های رباب محب در اثر
-
-
-

1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
به این صفحه در بالاترین لینک داده شد:
http://127.0.0.1:8580/dmirror/http/balatarin.com/permlink/2008/4/11/1270883

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!