- کوتاه سروده های احمد مطر شاعر عراقی
ترجمه ستار جليل زاده
1
الصدی
صَرَختُ : لا
من شِدَّةِ الأَلَم
لکن صدی صوتي
خافَ منَ الموتِ
فارتدَّ لي : نَعَم !
پژواک
از شدت درد
فرياد زدم : نه
ليک پژواک صدايم
از مرگ ترسيد
پس به سويم برگشت : آری !
-
-
2
حکمة
قالَ أَبي :
في أَ يِّ قُطرٍ عَربي
إن أَعلَنَ الذکيُّ عن ذکائِهِ
فَهوَ غَبي !
حکمت
پدرم گفت :
در کشورهای عربی
ابله است آن که با هوش باشد
و فراستش را آشکار کند !
-
-
3
مسألة مَبدأ
قالَ لزوجهِ : أُسکُتي .
و قالَ لإبنهِ : انکِتِم .
صَوتُکُما يَجعَلُني مُشَّشَ التفکير
لا تنبِسَا بکلمةٍ
أُريد أن أکتُبَ عن
حُرّيَّةِ التعبير !
-
مطلبی اساسی
همسرش را گفت : ساکت باش
و به فرزندش گفت : خفه شو
صدايتان پريشان می کند انديشه ام را
يک کلمه هم به زبان نياوريد
می خواهم در باره ی آزادی بيان بنويسم !
4
سِر المهنَة
إثنانٍ في أوطانِنا
يَرتَعِدان خِيفةً
مِن يَقظةِ النائِم :
الصُّ . . و الحاکِم !
راز پيشه
در سرزمينمان دو تن
از ترس بيدار شدن خفته
می لرزند :
دزد . . و حاکم !
-
-
5
شيخوخةُ البکاء
ـ أنتَ تَبکي !
ـ أنا لا أبکي
فَقَد جَفّت دُموعي
في لَهيبِ التّجربة .
ـ هذه ليست دِموعي
. . بل دِمائي الشّائِبة !
گريه ی پيرانه سری
ـ تو می گريی !
ـ من نمی گريم
زيرا اشک هايم
در آتش تجربه خشکيد
و اين چکيدن ها
اشک های من نيست
بلکه خون پيرانه سريست !
-
6
خطاب تاريخي
رَأَيتُ جُرذاً
يخطُبُ اليومَ عن النّظافَه
وَ يُنذِرُ الأوساخَ بالعِقاب
وَ حَولَهُ
. . يُصَفِّقُ الذُّباب !
نطقی تاريخی
امروز
موشی صحرايی ديدم
که از نظافت می گفت
و کثافت ها را تهديد به مجازات می کرد
و دور و برش مگس ها
کف می زدند !
7
التهمة
کُنتُ أسيرُ مفرداً
أحمِلُ أفکاري معي
و مسمَعي و مَنطِقي
فازِدَحَمت
الوجوه من حَولي
قالَ لَهم زَعيمهم : خُذوه
سألتهم : ما تُهمتي ؟
فَقيلَ لي :
تَجَمُّع مشبوه !
اتهام
تنها در حرکت بودم
و با خود انديشه ها و بيانم را می بردم
و صداهايی
که می شنيدم
چهره هايی پيرامونم را گرفتند
فرمانده شان به آنان گفت : ببريدش
پرسيدم : اتهامم چيست ؟
به من گفته شد :
تجمع مشکوک !
-
8
القصيدَةُ المَقبُولة
أکتُب لنا قَصيدةً
لا تُزعِجُ القيادة.
ـ ( . . . . . . . . . )
تسعُ نِقاطٍ ؟!
ما الذي يَدعوکَ للزَيادة ؟!
ـ ( . . . . . . . )
سَبعُ نِقاطٍ ؟!
لم يَزل شعرُکَ فوقَ العادة .
ـ ( . . . . . )
خَمسُ نقاطٍ ؟!
عَجباً ! هل تَدَّعي البَلادة ؟
ـ ( . )
واحدةٌ ؟!
عليک أن تحذف منها نُقطةٌ
إحذف
فلاجدوی من الإسهابِ و الإعادة .
ـ ( )
أحسنتُ ،
هذا منتهی الإيجازِ و الإفادة !
-
-
شعر پسندیده
-
برایمان شعری بنویس
که پیشوا را پریشان نکند
ـ ( . . . . . . . . . )
نه نقطه ؟!
چه کسی تو را به زیاده گویی بر انگیخت ؟!
ـ ( . . . . . . . )
هفت نقطه ؟!
هنوز شعرت غیر عادی است .
ـ ( . . . . . )
پنج نقطه ؟!
عجب ! آیا تظاهر به خنگی می کنی ؟
ـ ( . )
یکی ؟!
باید نقطه را هم برداری ، حذفش کن .
دازگویی و تکرار سودی ندارد .
ـ ( )
احسنت ،
این نهایت مختصر و مفید بودن است .
-
-
-