دوشنبه
Ezzat-Shahrokh R. Dehkordi
--
یاد عزت
-
شاهرخ رئیسی
--
چهار سال پیش در شب شعری در فرانکفورت با مجید نفیسی آشنا شدم. جلسه توسط «کانون نویسندگان ایران در تبعید » در سالنی وابسته به دانشگاه فرانکفورت برگزار شد.
عباس سماکار، زیبا کرباسی و مجید نفیسی شاعران حاضر در جلسه بودند که به‌نوبت پشت میکروفن ‌رفتند و شعرهایشان را خواندند. نوبت به مجید رسید. از جزئیات آن‌ شب تصاویر محوی در ذهنم مانده است. به‌یاد دارم مجید چند شعر از جمله شعر «گنج با نشان» را خواند. از میان خطوط و صداهای درهم این خاطره‌ی چند ساله، شعر گنج بانشان اما در ذهنم به‌روشنی باقی مانده است.
همانجا بود که نخستین‌ بار به سحر کلمات و با گوش سپردن به صدای لرزان مردی با ته لهجه‌ی اصفهانی با اندوه جهان او و سرنوشت عزت آشنا شدم. مجید در میانه‌ی خواندن شعر لحظه‌ای سکوت کرد و با نوشیدن جرعه آبی از لیوان کنار دستش گلو تازه کرد و ادامه داد:«هشت قدم مانده به در، شانزده قدم رو به دیوار»....
در رمان «جزیره‌ی گنج» از رابرت لوئیز استیونسن، آن‌جا که گروه جستجو به محل تقریبی‌ی گنج می‌رسیدند با شمردن قدم‌هایشان به راهنمایی‌ی گنج‌نامه‌ای که در دست داشتند، راه را می‌یافتند و گنج را. راوی‌ی شعر نیز آن هنگام که در خاوران به‌دنبال معشوق و همراه سال‌های گذشته‌ی زندگی‌اش بود چنین کرد. قدم‌هایش را شمرد تا به عزت، به گنج چال شده‌ی خویش برسد. اما چه یافت؟ وقتی از شمارش قدم‌ها فارغ گشت و بر خاک هموار ایستاد چه دید؟ هیچ؟ نمی‌دانم.
شعر «گنج با نشان» که سال‌ها پس از آن سروده شده، حاصل آن جستجوی بی‌حاصل، آن تلاش بی‌سرانجام است. کدام سرانجام ؟ کدام حاصل؟ کدام آرمان؟ «اگر تاریخ را فاتحان می‌نگارند،هنر،تاریخ است به روایت شکست‌خوردگان».
در چهار سال گذشته این شعر لحظه‌ای رهایم نکرد. تصویر مجید که قدم‌هایش را گز می‌کند در خاطرم مانده است. بارها زنده‌تر از همه‌ی خاطرات آن شب شعرخوانی. شعر را بارها در دل زمزمه‌ کرده‌ام. عزت گویی از میان حروفش با من حرف می‌زند. هیچگاه نخواستم و نتوانستم این شعر را داوری زیبایی‌شناسانه کنم. شعرهایی که خیلی دوستشان دارم چنین‌اند. از هر تحلیلی می‌گریزند. شاید با قسمتی از خودت و گذشته یا اکنونت گره خورده‌اند.
جستجوی شاعر در این شعر، به زعم من نمادی است از تلاش بی‌سرانجام انسان ایرانی در یافتن عزت گم‌شده‌ی خویش در جهانی که پاسخ هر تلاش آزادی‌خواهانه «دوازده گلوگه‌ی سربی است در سحرگاه خونی‌ی میدان».
عزت طبائیان در ۱۷ دیماه ۱۳۶۰ در اوین تیرباران شد. همچون ده‌ها هزار زندانی‌ی سیاسی و روشنفکر دگراندیش دیگر در آن سال‌ها.
-


گورنماد-یادمان ۶۷-اثر آرتا داوری
دهه‌ی شصت، دهه‌ی سرکوب‌ها، دستگیری‌ها و اعدام‌ها در ابعاد گسترده و وسیع بود. سال‌های جنگ بود. روزهایی که صدای غرش ضدهوایی‌ها و آژیر قرمزش هنوز در گوشم مانده است. آن حوادث کودکی‌های مرا برد و جان بسیار کسان دیگر را.
با بررسی آن ایام و سال‌های پیش و دو دهه‌ی پس از آن می‌بینیم عواملی که چنین فجایع را ببار آوردند هنوز در همه‌ی ابعاد فرهنگ و اجتماع ما حضور دارند. پس زنده‌ نگهداشتن خاطره‌ی آن سال‌ها تنها وظیفه‌ای اخلاقی یا طرحی سیاسی نیست. حوادثی است که ریشه‌یابی آن‌ها با بحران‌های فعلی ما ایرانیان پیوند خورده است. پرداختن به آن حاصل خرد است و اندیشه و پذیرفتن مسئولیت انسانی‌ی خویش در روزگاری که انفعال سیاسی، سکوت و گریز از مسئولیت با عنوان «کار صرفن فرهنگی» براحتی توجیه می‌شود.
این یادنامه همچنین تجلیلی است ازعزت طبائیان و دگراندیشان آزاده‌ای که جان در ره مقصود نهادند و ادای احترامی‌است به اندوه نفس‌گیر مجید نفیسی و حزن بی‌پایان او.

-شاهرخ رئیسی
۱۷ دیماه ۱۳۸۶

-
-
-
-
-







1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
باسپاس بيكران از متن روان وبي پيرايه و درود بيكران به تمام جان باختگان راه آزادي و بازماندگان آنها كه همواره رنج نبودن آن عزيزان را به دوش ميكشند

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!