دوشنبه
Ezzat-Forouz
-
-
مسافر غریبه
-
آشناتر از تو کسی نبود جُز سکوت
می گفتند :
به قهوه ای ِ چشمان و ُ لبان ِ خندانش که رسیدی خفه شو
مبادا صورت ِ چروکیده ء داستانمان
از غمش
میلیون ها ریحان پاک کند
پنهانش کن !
زیر کتابهای خاک گرفته
پنهانش کن!
توی همان گنجه ء قدیمی
دفترِ صورتی اش را بسوزان
و بمیر از سکوت
-
بشکنم این سکوت را یا دوباره بترسم ؟
می ترسم
ولی صدای ترس به از صدای سکوت
-
سیاه سوخته ء مو بافته
مسافرِ خانه ء سکوت !
وقتی به شهرت آمدم شهر مردگان نبود
صدا بود صدا
نه صدای ناله وُ اشک وُ گریه
صدای پیروزی
نخوابیده بودی
صدای تق تق ِ چکش های با صدا هم ، تو را خفه نکرد
من صدایت را شنیدم
و بگذار
همین امشب را برایت داد بزنم
بگذار داد بزنم
هر چند باترس ِ همیشه
قهوه ای چشمانت به یادِ من می ماند
و بگذار داد بزنم
برای یک بار هم که شده
طناب ِ دار ِ سکوت
گلویم را نبُرید ...
-
-

قطار
-
بر می گردم
از" ویمبلیدون " به " سوربیتون"
گلوله ها را که کاشتند چه کرد ؟
مرد سیاه نگاهم می کند
به انگلیسی می گوید : چه شده ؟
و من به فارسی جواب می دهم :گلوله کاشتند
گلوله هم گل می دهد
مگر نه ؟
و مرد سیاه سرتکان می دهد
و من می گویم و میگویم
و یاد ِ مادر بزرگ وُ چادر ِ ململ ِ مشکی می افتم
مرد عاشقت را دیدم
هنوز عاشقت است
و من از ویبلیدون تا آخر دنیا
به قامت بلندت فکر می کنم ...
-
-
گلوله
-
دو گلوله در شقیقه اش کاشتند
گلوله ها به آسمان ِ هفتم رسیدند
همان جا که خدا گل های داشته و نداشته اش را می رویاند ( میراباد !!! )
خدایا تو به تاریخ گذشته های داشته و نداشته ات می نگری ؟
او نگریست
بزرگ شد و بزرگ
آنقدر بزرگ که توهم بودنت برایش زایل شد
حالا باغی دارد
پُر از گل
-
و تو
" نداری " ...
-
".

-
-
-
-





0 Comments:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.

Webhosting kostenlos testen!
Webhosting preiswert - inkl. Joomla!