صفحات

سه‌شنبه

داستان/محمود خلعتبری

اولين نشاء برنج را كه فرو كند توي آن همه آب و گِل,حنا دختري ميشود توي مزرعه و درست همان زمان آسمان ميتپد و مادر اشكهايش را پنهان ميكند پشت پوست كنده هاي پياز و براي بد بختي اش شايد اشك ميريزد,كسي چه ميداند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.