صفحات

جمعه

داستان/جلیل جعفری

با شالي مشكي بر سر، پشت ميز وسط رستوران نشسته بود و تندتند غذاهاي پس مانده را مي‌خورد. با لحني طلب‌كارانه از پيش‌خدمت مي‌پرسيد چرا در آوردن غذا درنگ مي‌كند. سير كه شد سرش را از توي ظرف غذا بالا آورد و به دور و برش نگاه كرد. همه هاج و واج نگاه‌اش مي‌كردند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خواننده‌ی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.