
سه غزل از " حمیدرضا وطن خواه"
-
-
حمید رضا وطن خواه، از غزل سرایان امروز اصفهان است که از سالهای 1369 سرایش غزلی متفاوت را دنبال می کرد و اکنون یکی از شاعران شناخته شده در غزل فرم می باشد
-
-
-
در پشت میز تحریرش با چشمهای بادامی
-
بر سطر اول شعرش او خیره شد به آرامی
بر سطر اول شعرش او خیره شد به آرامی
-
کفش کتانی ماه است آنجا کنار شب شاید
کفش کتانی ماه است آنجا کنار شب شاید
-
در راه شیری افتاده از پای آدمی عامی
در راه شیری افتاده از پای آدمی عامی
-
آن سو ستاره ی خاموشی برق می زد در شب
آن سو ستاره ی خاموشی برق می زد در شب
-
چیزی که بی شباهت نیست با چشم ارزق شامی
چیزی که بی شباهت نیست با چشم ارزق شامی
-
بادی که پرده را پس زد شب را به خانه می آورد
بادی که پرده را پس زد شب را به خانه می آورد
-
تاریخ تلخ قومی بود در چشمهای بادامی
تاریخ تلخ قومی بود در چشمهای بادامی
-
تا باد باز کرد آرام دروازه های غربی را
تا باد باز کرد آرام دروازه های غربی را
-
در سرزمین فرخزاد آمد قبیله سامی
در سرزمین فرخزاد آمد قبیله سامی
-
از دست او قلم افتاد دور اتاق می چرخید
از دست او قلم افتاد دور اتاق می چرخید
-
پی جوی آسیابانی آن سوی مرز گمنامی
پی جوی آسیابانی آن سوی مرز گمنامی
-
اشیای خانه در هم ریخت هر شیء شکل دیگر یافت
اشیای خانه در هم ریخت هر شیء شکل دیگر یافت
-
اوضاع نابسامانی ست فرجام نابهنگامی
اوضاع نابسامانی ست فرجام نابهنگامی
-
برگشت رو به آیینه آتش؛ سیاوش؛ آتش؛ شهر
برگشت رو به آیینه آتش؛ سیاوش؛ آتش؛ شهر
-
بی وقفه گریه می کردند رخدیس ای عیلای
بی وقفه گریه می کردند رخدیس ای عیلای
-
دستان سرد را " ها " می کرد پوشاند مه نگاهش را
دستان سرد را " ها " می کرد پوشاند مه نگاهش را
-
گرمابه ای قدیمی بود تیغ و امیر و حمامی ...
گرمابه ای قدیمی بود تیغ و امیر و حمامی ...
-
-
-
-
-------------------------------------
-
-
-
-
به شیشه خورد بخاری که از دهان می زد
به شیشه خورد بخاری که از دهان می زد
-
کنار پنجره سرما به استخوان می زد
کنار پنجره سرما به استخوان می زد
-
و سعی کرد ببیند؛ که آن طرف تنهاست؟
و سعی کرد ببیند؛ که آن طرف تنهاست؟
-
نشسته بود زن و لب به استکان می زد
نشسته بود زن و لب به استکان می زد
-
به چهره اش که توی شیشه بود زُل زد و زن
به چهره اش که توی شیشه بود زُل زد و زن
-
هنوز مثل همان روزها جوان می زد
هنوز مثل همان روزها جوان می زد
-
رکابی یقه دار بنفش و یک دامن
رکابی یقه دار بنفش و یک دامن
-
و یک بلوز که کم رنگ تر از آن می زد
و یک بلوز که کم رنگ تر از آن می زد
-
کنار پنجره آمد؛ کنار کوچه هنوز
کنار پنجره آمد؛ کنار کوچه هنوز
-
سگی به چهره ی بی جان شب زبان می زد
سگی به چهره ی بی جان شب زبان می زد
-
-------------------------------------------
-
-
پشت یک میز دو تا صندلی چوبی بود
-
و دو فنجان پر از قهوه دو تا چشم کبود
-
تلخ می نوشی و سیگار خودت را روشن
-
می کنی با ته سیگار من و بعد از دود
-
دایره دایره پل می زنی آن سوی خودت
-
که نشسته است شبیهت شبحی دودآلود
-
با ظرافت ته فنجان تو را کاویدم
-
پشت یک میز دو تا صندلی چوبی بود
-
و در آن عصر به من زل زده بودند غریب
-
و دو فنجان پر از قهوه که دو چشم کبود ...
-
-
-
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
خوانندهی گرامی،
نظر شما پس از بررسی منتشر می شود.
نظرهایی که بدون اسم و ایمیل نویسنده باشند، منتشر نخواهند شد.